Get Mystery Box with random crypto!

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

لوگوی کانال تلگرام dastankadaa — 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖 د
لوگوی کانال تلگرام dastankadaa — 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖
آدرس کانال: @dastankadaa
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 14.46K
توضیحات از کانال

ارتباط با ادمین کانال و ارسال داستان
@tourrk111oglan

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2023-07-06 18:48:01 رویای زیبای من:‌ اولین عشق (۱)
1402/03/21
#عاشقی #دانشجویی #دنباله_دار

یه ۲۰۶ سفید داشتم که شیشه‌هاشو دودی کرده بودم، کمک‌هاشو کمی خوابونده بودم و در عین ناباوری اسمم امیر نبود!
من کامرانم، کارمند یه شرکت خصوصی بودم. درآمدم بد نبود و از پس هزینه‌هام برمیومدم. چون مجرد بودم و خرج خاصی به جز خرجهای ماشینم نداشتم، بیشتر درآمدمو پس‌انداز میکردم و همین باعث شد وقتی برای کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد یکی از شهرهای مازندران قبول شدم با خیال راحت اقدام به ثبت نام کنم. دانشگاه برای اینکه بتونه دانشجو جذب کنه آفرهایی به قبول شده‌ها میداد که مهمترینش برگزاری کلاس‌ها در روزهای پنجشنبه و جمعه بود تا کسانی که شاغل هستند هم ترغیب بشن و ثبت نام کنن.
معمولاً پنجشنبه صبح خیلی زود، حدود ساعت ۴، از خونه میزدم بیرون تا به کلاس‌ ساعت 10 برسم. بعضی وقتها هم پیش میومد که میدونستم فرداش کونِ صبح زود بیدار شدن ندارم، واسه همین چهارشنبه غروب که میرسیدم خونه ۲-۳ ساعت استراحت میکردم و شبونه میزدم به دل جاده و وقتی میرسیدم، تا زمان شروع کلاسِ صبح توی ماشین می‌خوابیدم.
پنجشنبه و جمعه از ساعت 10 صبح تا 5 بعدازظهر بصورت پیوسته کلاس داشتیم و فقط از 1 تا 2 برای صرف ناهار فرجه داشتیم. کلاس‌ها فشرده و خسته‌کننده بودن و همین باعث میشد از فرصت یک ساعته‌ای که برای ناهار داشتیم برای جمع شدن دور هم و بگو و بخند استفاده کنیم. البته گیر دادنای گاه‌وبیگاه حراست کمی مزاحمت ایجاد میکرد ولی کار خاصی از دستشون برنمیومد، چون انصراف دادن هرکدوم از ما میتونست به جز ضربه به وجهه علمی دانشگاه، ازنظر مالی ضرری چند میلیونی براشون به همراه داشته باشه.
اسمش ریحانه بود و دوتا دختر همیشه همراهش هم هانیه و ندا بودن. از همون اول که دیدمش ازش خوشم اومد و تصمیم گرفته بودم باب آشنایی رو باهاش باز کنم ولی موقعیتش جور نمیشد. توی همین وقت‌گذرونی‌های ۱ تا ۲ متوجه شدم که هر سه‌تاشون از تهران میان. ریحانه چهره زیبایی داشت، آروم و سربه‌زیر بود. از همین مدل دخترایی که با آرامش و نجابت ظاهریشون دلبری میکنن. هانیه برعکس ریحانه خیلی پر سروصدا و شیطون بود و همیشه توی حرفها و بحث‌هایی که بین ساعت ۱ تا ۲ راه مینداختیم مشارکت میکرد. ندا هم یه چیزی بود بین ریحانه و هانیه. نه به اندازه ریحانه آروم بود، نه به اندازه هانیه پر شر و شور.
همیشه مسیر بین تهران تا دانشگاه رو تنها میرفتم و برمی‌گشتم. یه روز که کلاسام تموم شده بود دنبال تاکسی‌ای که ریحانه، هانیه و ندا سوارش شدن راه افتادم. بعد از میدان ورودی شهر تاکسی نگه داشت و دخترا ازش پیاده شدن. باید عرض خیابون رو طی میکردن که بتونن وارد ترمینال مسافربری بشن. سرعتمو زیاد کردم تا قبل از اینکه بخوان از عرض خیابون بگذرن بهشون برسم. با چراغ دادن و بوق زدن موفق شدم توجهشون رو جلب کنم.
رسیدم بهشون، شیشه رو که داشتم میدادم پایین هانیه با یه ژست شاکی اومد جلو و گفت آقا مزاحم نشو که تا دید منم لحنشو عوض کرد و شروع کرد به سلام‌علیک و احوال پرسی. شیشه کامل رفت پایین و ریحانه و ندا هم اومدن جلو و سلام و احوال‌پرسی کردن.
گفتم «میرید ترمینال؟ تهران؟» هانیه گفت «نه، اینجا فرودگاهه و پرواز داریم به پاریس.» تو دلم گفتم زهرمار و گفتم «من دارم میرم تهران، تنهام و ماشینم خالیه. اگر تمایل داشته باشید خوشحال میشم با هم بریم.» زدن توی خط تعارف. در نهایت بعد از چند دقیقه مذاکره قبول کردن که باهام بیان. هانیه از همه بیشتر تمایل به اومدن داشت و ریحانه بیشتر از بقیه‌شون معذب بود و تعارف میکرد.
رفتم توی شونهٔ خاکی و پیاده شدم تا اگه نیاز شد واسه جابجا کردن وسایلشون کمکشون کنم. در ح
1.4K views15:48
باز کردن / نظر دهید
2023-07-06 18:47:42 دوس داره بخوره که بازم موجب خنده شدگفتم این اشتهاش زیاده دربیادهرچیزی که جلوش باشه میخوره نسرین گفت پس لازم شدازنزدیک ببینمش منم که بی جنبه اجازه دادم درش بیاره همینطوری دولاشداومدسمت من زیپم بازکردکیرمواومدبیرون نسرین یه نگاه بهش انداخت گفت این خودش خوردنیه که گفتم بخورپس خم شدکیرموگذاشت دهنش کونشم بلندکرده بودحالت قنبل کونشوبازی میداددستم بهش نمیرسیدولی کونش معرکه بودگفتم لامصب الان دوساعته داری باروح وروان کیرم بازی میکنی ممه هاشوگرفتم تومشتم باهاشون بازی میکردم نسرین کیرموازدهنش کشیدبیرون وگفت پاشوبروپشتم بزارکیرت کوسموبخوره نسرین که قنبل کرده بود سوراخای کوس وکونش خودنمایی میکردن معلوم بودازکونش زیاد کار کشیده چون سوراخش همه چیزو میگفت ولی کوسش قشنگتربودمنم با تنظیم کیرم باسوراخ کوسش هلش دادم رفت توش نسرین خیلی عشوه ای وشهوتی بود لباش گازمیگرفت وکونشوبازی میداد وقتی کیرمو میکشیدم بیرون انگار از گوشت داخل کوسش می خواست بیرون بریزه برش گردوندم لباسامونو ازتنمون درآوردیم نسرین به پشت خوابید منم روش کیرمو گذاشتم توکوسش تلمبه شروع شد باهرتلمبه ممه هاش می پریدن بالا من دستامو زیر سرش گذاشتم اونم دستاشو رو کمرم چند تا تلمبه زدم دیدم داره میاد کشیدم بیرون ریختم رو کوسش بلند شدم کاغذ دستمال آوردم خودمونو پاک کردیم گفت چطور بود گفتم عالی بود نسرین کوست بینظیره گفت کیرتوهم عالی بودزیرنافم حسش میکردم گفتم نوش جونت گفت نوش جون کیرت گفتم حالا پاشو خودمون روجمع وجورکنیم شاید الانا نازنین و مهسا بیان لباس پوشیدیم خودمون رومرتب کردیم خونه رو جمع کردیم آشغالا رو بردم گذاشتم تو سطل آشغال یه ربع بود نشسته بودیم که نازنین و مهسا اومدن.
دوستان عزیز به خاطر طولانی بودن داستان قسمت سومش رو میزارم امیدوارم خوشتون بیاد درضمن یه عرض کوچک به اون دوستانی که نظر میدن برسونم هر سخنی که به ذهنتون میاد مینویسین بنویسین حرفی نیست چون شعور و فرهنگ قابل نمایشه
نوشته: آرش
1.4K views15:47
باز کردن / نظر دهید
2023-07-06 18:47:35 ینمتون گفتم اختیاردارین حالاچیشده بعداین همه سال اومدین عروستون روببینین امیرکه میگفت خانواده هامون نمیان اصلا گفت آره راس میگفت ولی دلم برای آیداتنگ شده بود اومدم اونو ببینم فقط به نازنین هم اصلا کاری ندارم چون اون باعث شد امیر زندان بیوفته اون باعث شد پای ما رو از این خونه قطع کنه گفتم حالا بفرمایین هرچی میخاین میل کنین روبروی هم نشسته بودیم که گفت اگه اجازه بدی من لباساموعوض کنم گفتم بله خواهش میکنم راحت باشین ساکش بغلش بود زیپشو باز کرد یه سارافون برداشت رفت اتاق خوابمون عوضش کنه منم دوتا استکان ریختم میوه پوست کندم گذاشتم توبشقاب هلش دادم جایی که میخاد بیاد بشینه وقتی اومد هنگ کردم هرچیزی که توتنش بوددرش آورده بودفقط همون سارافون روپوشیده بودپاهای لختش باموهای زردش باصورت گردولبای قرمزش چقدرخوشگل شداین یه دفعه محوتماشاش بودم که باخنده گفت منونخوری باچشات آرش گفتم ببخشین آخه خیلی عوض شدین گفت خوب شدم یا بد گفتم عالی یا خدا وقتی نشست کیرم چه زود سیخ شدگفتم نسرین خانم شمامتاهلی ?گفت نه مطلقه ام گفتم چند سالته گفت 36 گفتم حدس زدم که اینجوری باشه گفت شما چند سالته گفتم 32 خودشم فهمید یه جوری نگاش میکنم گفت آرش شماهم راحت باش تا اونا بیان 4 ساعت وقت داریم که راحت بشینیم گفتم نه من راحتم استکان رو برداشت گفت به سلامتی رفت بالا گفتم نوش جونت یدونه میوه برداشت گذاشت دهنش جوری لباشو غنچه می کرد که نگو هنوز کلا 20 دقیقه نشده بود که برای اولین بار نسرین رومی دیدم با هم آشنا شده بودیم ولی انگار خیلی وقته همو میشناسیم چه زود خودمونی شدیم چه زود راحت شد پیشم همه این سوالارو تو ذهنم داشتم که گفت بریز دیگه آرش کجایی به خودم اومدم و گفتم چشم بفرمایین گفت راستی بهت تبریک میگم گفتم چی رو خندید و گفت زن گرفتنت رو دیگه گفتم آها ممنون خدا قسمت شما هم بکنه استکانش برداشت گفت خدا نکنه به سلامتی آرش جان رفت بالا بعدش میوه برداشت من همچنان محو تماشاش بودم گفت واقعا خوشگلم که اینجوری جلب توجه شدم?گفتم ببخشین اگه نگاهم اینجوری بهتون میوفته آخه خیلی زیبایی و خوشگلی گفت بیشتر کجام به چشم میاد گفتم هرجات که پیداس زیباس واقعا محکم خندید گفت خیلی چشم چرونی میکنیا باهم خندیدیم خلاصه ازهردری حرف زدیم یه ساعت شد دیدم واقعاهم من گرممه هم اینکه نسرین گرم شده گفت آرش جان خب پیرهنتودربیارخودتواذیت نکن منم درش آوردم نسرین پاشدرفت دسشویی منم چیزای اضافی رو با آشغالا جمعش کردم بردم آشپزخونه نسرین ازدسشویی اومد تو آشپزخونه دستاشو شست بعدش رفت نشست جاش منم دوباره میوه وآجیل باتخمه آوردم گذاشتم جلوش گفتم اگه گشنته یه چیزی درست کنم نسرین خانم گفت نه عزیزم بیابشین گشنم نیست اومدم نشستم اینبارکمی عقبترنشستم تکیه به دیواربودم که یه لحظه لای پاشودیدم اول فکرکردم درست ندیدم امابانگاهای یواشکی دیدم کوسش پیداس نگورفته دسشویی شرتشودرآورده یه لحظه دیدم اونم چشای منودنبال میکنه گفتم ببخشین اگه خواستین لباس زیرمهساتواتاق خواب هست اگه توساکتون ندارین گفت ای شیطون ببین کجاهاپیشرفت کردیا بازم هردوخندیدیم گفت نه دارم توساک ولی من ازگرماخوشم نمیادلای پام بایدهمیشه هوابخوره گفتم هرجورراحتی بزارهرچی دوس داره لای پاتون بخوره که باحرفم یه قهقهه بلندزدکه به حرفی که زدم خودم یادم اومدچی گفتم بهش که منم خندم گرفت لای پاشوهی بازوبسته میکردالکی ازهردری حرف میزدمنم فقط بله هاشومیرسوندم کیرمم بدجوری سیخ بودچندباری هم بادستم ازروشلوارم فرستادمش پایین ترکه اذیت نشم نسرین گفت اگه اذیت میشی شلوارتم دربیار بزاراونم هرچی
1.4K views15:47
باز کردن / نظر دهید
2023-07-06 18:47:25 نگاه عجیب بهم کرد گفت اینطوری راحتی با اشاره به پایین بدنم گفتم ببخش فکر نمیکردم بیای گفتم حتما تو خونه خوابیدی یه نگاه سینه هاش کردم گفتم شماهم که راحتی خودش یه نگاه انداخت به سینه هاش چیزی نمونده بود بپرن بیرون با دستش جمع وجورش کرد گفت خوب توخواب بودم اومدن بیرون دیگه خندش گرفت و گفت حالا میخوای بری بخوابی یابااون وضعیت جلوم خودنمایی میکنی گفتم معذرت میخوام واقعا برم شلوارمو تنم کنم بیام با خنده گفت دیگه دیر شده آرش خان بیابشین اگه خوابت نمیادمن که خوابم نمیادگفتم نه منم خوابم نمیادنشست روزمین پاهاشم درازکرد گفت چراوایسادی بشین گفتم چشم بدون توجه بهش اومدم شلوارموپوشیدم اومدم پیشش خندیدوگفت قربون حیات برم نتونستی بشینی اونجوری گفتم نه بابازشته نازنین خانم گفت آرش آبجیموچکارش کردی گفتم بیهوشه گفت حتماآمپول بیهوشی زدی بهش. بهش خندیدم گفتم طفلی تاحالاآمپول اینجوری نخورده بودگفت اره بدبخت اول نوجونیش عروس شدبعدازچهارماه سیروس وامیرافتادن زندان حالا من چندباری رفتم ملاقات حضوری وتواتاق باامیربودم ولی مهسانرفت اصلادوروزه دیگه وقت ملاقاته بازم میرم پیشش گفتم امیروسیروس واقعاحیف شدن که جوونیشون توزندان سپری میشه نازنین گفت امیرهم بخاطرسیروس تومخمسه افتاده گفتم خب میدونم ایناروولی خوشحالم که هردوخواهربه اوناوفادارموندین وخیانت نکردین نازنین که چیزی نمونده بودبترکه گفت آرش دیگه یادم رفته اصلا هوس چیه ولی مهساروخودم خواستم طلاق بگیره خودم خواستم باتوباشه نمیتونستم ببینم خواهرم درعین جوونیش ازهمخوابی بامعشوقه درحسرت باشه بازم ممنون که هوای منوخواهرم وداری گفتم پاشو برو بخواب این حرفارونزن شماهاعزیزان منی الانم که کاربه اینجارسیده شدم دومادتون بیشترهواتونودارم نازنین خم شدازلپم بوس کردوگفت مرسی آرش شبت خوش منم شب بخیرگفتم رفتم خوابیدم چندماه ازصیغه منو مهسا گذشته بود و نازنین آیداهم برام شده بودن عزیز دوردونه تابستان 89 بودتوخونه مهسا تنها بودم باشرت نشسته بودم جلوم عرق وسیگارومیوه وتنقلات مشغول بودم که دیدم زنگ خونه به صدااومدپاشدم جواب دادم کیه پشت درصدای خانم همسایه بودک گفت بیزحمت دروبازکنین گفتم صبرکن چشم زودی اومدم شلوارموپوشیدم پیرهنموتنم کردم رفتم پشت دربازش کردم دیدم یه خانم 35_6ساله باچهره کمی آرایش شده باقدوقواره وهیکل خوب سلام دادگفتم بفرمایین گفت ازدوستان نازنین خانم هستم میخاستم ببینمشون ازراه دوری اومدم گفتم خونه نازنین اون یکیه درب بغلی رونشونش دادم بعدشم الان نیستن عصرمیان چکارداشتین حالا گفت باخودش کارداشتم گفتم خب نیستن الان عصرتشریف بیارین گفت نمیشه بیام خونتون منتظرش بمونم گفتم خونه خودته ولی اخه من تنهام توخونه کسی نیست که گفت شماکه هستین منم واسه خودم مردیم نگران نباش گفتم بفرمایین اومد داخل خونه وقتی دیدوسط پذیرایی چخبره گفت واسه خودتون خوب حال میکنیا گفتم ببخشین دیگه یهویی شده الان جمع میکنم گفت نه بابا بشین راحت باش من مزاحم شدم بی وقت اومدم ببخشین میخاستم جمع کنم گفت بزاربمونه منم بخورم گفتم مشروب?گفت اره دوس دارم بخورم رفتم سریخچال میوه وشربت وآبمیوه آوردم گذاشتم زمین گفتم بفرمایین گفت ناراحت نمیشین من راحت باشم گفتم نه باباشمامهمونی راحت باش گفت شما نیستم اسم من نسرین خواهرامیر در ضمن میدونستم خونه نازنین کدوم بود گفتم منم آرشم شوهرمهسا دستشودرازکردخوشبختم منم باهاش دست دادم خودم همچنین گفت میخای زنگ بزنم بگم زودبیان گفت نه خودم زدم گفتن ساعت 7یا8میان گفتم پس شماخواهرامیرهستین دیگه گفت بله آقاآرش ازشماهم زیادشنیدم دوس داشتم بب
1.3K views15:47
باز کردن / نظر دهید
2023-07-06 18:47:15 تش باهاش بازی میکردلبموجداکردم ازلباش وگفتم میخوریش گفت چی رو گفتم اونیکه دستته گفت جوووون چرا نخورم عشقم میخورم برات آرشم رفت پایین اول بازبونش نوک کیرموبازی میداد کم کم بردش داخل دهنش بادهن خیسش یه ساکی میزد که نگو ازموهاش گرفتم که دم اسبی بسته بودانداختمش روتخت رفتم لای پاهاش به کوسش یه زبون زدم مثل ماربه خودش پیچید گفت آرش نخور زودباش بکنش عزیزم من طاقت ندارم عشقم کیرتومیخام اومدم بالا ممه هاشوزبون میکشیدم مهساخودش کیرموباکوسش تنظیم کردگفت عشقم فشاربده بره جووون کیرتوبخورم آرش منوبکن کوسموجربده لباشوچسبیدم ویه فشاردادم کل کیرم رفت داخلش ونفس مهساکم مونده بودبندبیادکمی کشیدم عقب تر دوباره فشاردادم که گفت وااای آرش جرخوردم بخدا گفتم خودت گفتی جرم بده بیا اینم کیرهمزمان بازم فشاردادم وصبرنکردم شروع به تلمبه زدن کردم زیرکیرم قربون صدقم میرفت حرفای سکسی میزدحشرمون خیلی بیشترشده بوددوتافشاردادم ازعمدکه دیدم مهسا لرزش کرد منو کشوند محکم تو بغلش یواش گفت نزن عشقم نزن همینجوری کیرم توکوسش نگه داشتم وقتی لرزشش تموم شدکشیدم بیرون مهسا پاهاشو زودباهم چفت کرد ملافه روکشیدرومون کمی حالش جااومدگفتم عزیزم حالت چطوره گفت عشق خیلی خوب بودخیلی وقت بودخوب ارضانشده بودم توچطور ارضاشدی گفتم کجا ارضاشدم عشقم هنوز کارداریم یه لبخندزدگفت جونمم بهت میدم عشقم گفتم فدات بشم مهساجون نمیخوام کون میخام که باهم خندیدیم بعدش پشت کردبهم کونشودادبالا باانگشتم کمی بازیش دادم همزمان هم لب میگرفتیم ازکوس خیسش تونستم کونشونرم کنم گفتم عشقم برگرد کونتو قنبل کن همین کاروکرد کیرمو با سوراخ کونش کمی بازی دادم آروم فشاردادم سرش که رفت داخل مهسایه نفس کشید وگفت واااای مردم آرش فشارندادم خیلی آروم ریز تلمبه میزدم وقتی دیدم کونش جابازکرده ودردمهساکمترشده تلمبه هاموبیشترکردم چندتازدم که مهسابازم لرزید ازکونش گرفتم نزاشتم بیوفته تامنم تموم کنم که توی کونش خالی کردم وهردومون درازکشیدیم گردنشوبوس میکردم بالاله گوشش بازی میکردم هردومون عرق کرده بودیم کیرم یواش یواش کوچک شد وازکونش دراومدبغلش کردم لباشوبوسیدم ازش تعریف وتمجیدوتشکرکردم اونم همینطور ملافه روکشیدم رومون خوابیدیم هنوزتوخواب وبیداری بودم به سرم زدبرم یه سیگاربکشم اومدم بیرون اتاق خواب سیگارموبرداشتم روشنش کردم همه جاخاموش بودمنم فقط شرت پام کرده بودم جلوی پنجره رفتم که دودسیگارازبغل پنچره هابره بیرون سیگارم تموم شدرفتم آشپزخونه چراغ هالوژنی روروشنش کردم که یذره روشنایی توخونه باشه ازیخچال یه لیوان آب خوردم وقتی خواستم ازآشپزخونه بیام بیرون دیدم ای دادوبیداد نازنین اومده روی مبل درازکشیده خوابیده یه لحظه جاخوردم فکرکردم بیداره آروم رفتم کنارش خم شدم به صورتش نگاه کردم دیدم خوابه خوابه خیالم راحت شدکه صدامون روحداقل شایدنشنیده اومدم ازاتاق خواب براش لحاف بردم همینکه خواستم روشوبکشم یه لحظه دیدم چشاشوبست فهمیدم بیداره ولی نمیخادچشاموبهم بیوفته دوربرشوکمی تمیزکردم بشقابا لیوانا آشغالا مونده بودوسط خونه بازم یه نگاه بهش که انداختم بازم چشاشوبست دیگه بی تفاوت بهش شدم وباشرت خودنمایی میکردم جلوش داشتم میرفتم طرف اتاق که نگو قندون جلوی پام بود متوجه نشدم پام خورد و صداش دراومدکه همون موقع نازنین پاشد و گفت چی شد آروم گفتم معذرت میخوام قندون بودن چیزی نیست بخواب بخواب عزیزم یه پوف بلند کشیدگفت دیگه خوابم پرید آرش خدابگم چیکارت نکنه ترسیدم گفتم زلزله اومد حتما گفتم نه زلزله نبود آرش بود که ازجاش پاش دستشو دردسمت کلیدبرق روزدچراغ روروشن کرد یه
1.3K views15:47
باز کردن / نظر دهید
2023-07-06 18:47:05 تاموداشتم اینوراونورمیکردم که نازنین متوجه شداون پایین چخبره اومدنزدیک گفت بیخیال پسر برقص بزاراونم واسه خودش حال کنه برقص زودباش که چشاموبه چشای نازنین دوختم همون موقع یه چشمک شیطنتی زد که بعدش چرخیدخودشولوس میکردکه مطمئنم خودشوعمدازیادی قرداد کونشومالیدبه کیرم وفاصله گرفت واینکارش چندباری تکرارشدمن اومدم نشستم بغل مهساکه نازنین دست مهساروکشیدوسط که برقصه خودشم نشست نزدیک من مهساداشت میرقصیدمن فکرم درگیرشهوتی بودتوش بودونازنینی که نمیدونستم تاکی پیش مامیمونه چون من واقعا دلم سکس میخاست مهساکمی رقصیدخودشولوس میکردنازنین باهاش شوخی میکردومنم تظاهرمیکردم به حرفای اونامیخندم نمیدونم من چم شده بود اخه چراچشام همش روی رونای نازنین میرفت من چرااینقدربی جنبه شده بودم همینجوری توی خیالات خودم بودم که نازنین گفت آرش مشروب میخوری وقتی حرف مشروب روشنیدم گفتم مگه شماها مشروبم میخورین اصلا چجوری تهیه کردین ازکی خریدین که زدن به خنده ومهساگفت ترمزکن حالا بگیم دیگه گفتم بگو که نازنین گفت خیلی ساله توخونمون هست ولی فقط یبار خوردیم اونم هرکدوم یه استکان مزش خوشمون نیومدگذاشتیم همینجورمونده گفتم بیارببینم چی هست حالا نازنین پاشدکه بره بیاره پاشوزیادی بازکردازهم که منم اون موقع چشام رفت به پاهاش که شورتشودیدم ولی خیلی زودنگاموبرش گردوندم تانازنین رفت بیادمهسا اومددستشوگذاشت روکیرم گفت جووون کوسموباهاش میخارونم اوووف کوسم داره میسوزه آرش دلم کیرمیخاد گفتم هیس زشته صبرکن موقع خواب میکنمت عزیزم گفت حالا نمیشه اینجا بکنی اخه خیلی دلم میخادش ازصبح ازکوسم فقط آب میاد گفتم عه عزیزم صبرکن دیگه زشته که نازنین باخنده تودستش شیشه نیم روف روسی اومدگفت آبجی گلم صبرداشته باش دیگه بی جنبه باخنده البته منم پاشدم سه تااستکان آوردم ریختم گفتم بونکشین یسره برین بالا اول خودم خوردم بعدشم اوناخیلی سریع استکان روگذاشتن رولباشون ونازنین قورتش دادولی مهسانتونست قورت بده بلندشدرفت پای ظرفشویی ریخت بیرون منونازنین سه تاهم خوردیم کمی شوخی کردیم با همدیگه که مهسا انگشتامو تو دستش گرفته بود فشار میداد نازنین با لبخند بهم گفت آرش انگاراین آبجیم میخاره پاشین برین بخوابین ولی اگه دلت خواست بشینیم من هستم بیاحرف بزنیم هم اینکه ازاین مشروب بازم بخوریم خیلی بهم حال میده گفتم نازنین بزاربمونه فرداشب که مهسا گفت یعنی نمیای بخابیم گفتم خواب رونمیگم که مشروب رومیگم که زدیم به خنده نازنین همینجوری خندش زیادشده بودکه خودشونتونست نگه داره درازکشیدروزمین همینطوری میخندیدکه اون دامنش هم سرخوردشورتش نمایان شدمنم هرچی خواستم نگاهموبدزدم بهش نگاه نکنم نمیشدمهساهم اصلااعتراضی بهش نکردکه خودم دستشوگرفتم گفتم خودتوجمع وجورکن دختردوتااستکان زدی خوبه هااا ولی مطمئنن کاراش از عمدبود میخاست نشونم بده پاشدم اومدم ازروی اوپن یدونه سیگاربرداشتم روشنش کردم رفتم دم پنچره دیدم نم نم داره برف میادحال خوشی داشتم وجدانم راحت شده بودازبابت سیروس ولی یه مانع دیگه سرراه بود اونم امیرکه زنش هرلحظه داره جلوی چشام خودنمایی میکنه توهمین افکاربودم که نازنین گفت میره به آیدایه سربزنه بیادوقتی رفت مهسافرصت ندادنفس بکشم منوکشوندتواتاق خوابش وسریع لخت شدیم داشتیم همدیگرومیخوردیم کوس مهساکوچک بودخوشم میومد ممه هاش کمی بزرگتر کونش هم که طاقچه ای واقعابدن عالی داشت محوتماشای اندامش بودم به لباش هجوم بردم باولع میخوردیم لبای هموسرپابودیم دستموبردم روکوسش دیدم انگارلوله آب ترکیده چقدرخیس کرده این دخترازچشماش فقط شهوت میبارید کیرموگرفته بودتودس
1.3K views15:47
باز کردن / نظر دهید
2023-07-06 18:46:53 اونوقت نمیگه آرش زنمو فریب داد نمیگه آرش مخ زنمو زد ازم طلاق بگیره تاخودش صاحب بشه مهسا گفت میخوای یه چیزی بگم تا باور کنی گفتم چی گفت اتفاقا پیشنهاد سیروس بود که صیغه تو بشم من دیگه کلا هنگ کرده بودم مهسا وقتی رفت بیرون از اتاق خواب تازه من داشتم به تمام مدتی که با اینا بودم فکر میکردم که کی چجوری کجا من اشتباه کردم خلاصه نازنین زنگ در روز دوم من تمام افکارم بهم ریخت گفتم حالا با این چجوری روبروبشم خجالت میکشیدم خلاصه صدای این دو خواهر با قهقهه خنده منو مشتاق کرد که خجالت رو بزارم کنار برم پیششون از اتاق خواب اومدم بیرون ووقتی سلام کردم به نازنین گفت به به آرش خان خسته نباشید صبحتون بخیر البته با خنده می گفت اینارو بعدشم گفت چطور بود آرش ?گفتم خونه راحتیه خوب خوابیدم مهسا و نازنین زدن زیرخنده نازنین گفت خونه رونمیگم که صاحب خونه رو میگم چطوربود سرموانداختم پایین گفتم شرمندم نازنین خانم جسارت زیادی کردم گفت ای بابا ول کن این حرفاروشرمندگیت بی مورده آرش زودباش صبحونه روبخوریم خیلی کارداریم گفتم چکاری؟ چی شده؟ بازم زدن زیرخنده گفت آرش کلا تعطیلی هاااا انگار بابا بریم محضر یه صیغه نامه بدیم بخونن منم فخرکنم که همچین فامیلی گیرم اومده گفتم اختیاردارین منکه همیشه درخدمتتون هستم گفت پس بیا صبحونه روبزنیم بریم خلاصه آماده شدیم رفتیم محضر یه صیغه نامه خوندن منو مهسا شدیم رسما زنو شوهر وقتی برگشتیم خونه نازنین تدارک یه جشن خودمونی چیده بودالبته غیرازخودمون دعوتی نداشتیم منومهسا نازنین وآیدا که تاعصرباهم رقصیدیم خوردیم شادی کردیم شام خوردیم که نازنین گفت درسته دیشب شب زفاف داشتین ولی رسما امشب اولین شب زفافتونه منم واقعیتیش باحرفای نازنین داشتم تحریک میشدم که دستم رفت روی رون مهسا که دیدم اونم مثل من حالش خرابه ولی حضورنازنین باعث شده بودکه خودمون روکنترل کنیم که نازنین زدسیم آخر وگفت عروس خانم دومادوببوس مهساهم باخنده اول لپمو بعدش لبمو بعدش نازنین گفت حالا نوبت دوماده که عروس روببوسه منم لبشوچسبیدم وقشنگ مکیدم لب پایینشو که دست مهسااومد گردنم ولب گرفتنمون کمی طولانی شد که نازنین گفت بابا منم آدمم هااا باخنده میگفت البته که ماهم باخنده جداشدیم وهرسه خندیدیم باهم که نازنین گفت خوبه حالا من اینجابودم وگرنه کاربه جای باریکی میکشیدهاااا که مهساگفت آبجی گلم ایشالاه امیرتوهم زودی آزادبشه خودم یه همچین جشنی برات بگیرم که جبران کنم گفتم یعنی چکارکنی مثلا گفت میرم شب پیششون تاصبح میمونم تانتونن کاری بکنن که برای این حرفش که تیکه بودواسه نازنین خندیدیم که نازنین گفت حالا که اینجورشد تاصبح اینجامیشینم هرکاری هم خواستین بکنین پیشتون هستم گفتم نازنین خانم پاشوبرقص حالا گفت بخاطردومادگلم چشم میرقصم نازنین یدونه تاپ ودامن کوتاه تنش کرده بودکه واقعا جذاب شده بودیه آرایش ملایم هم داشت باموهای سیاه درازش چهرشوقشنگ کرده بودخب 32سالش بوداونم از25سالگیش بیوه شوهرداربوده اونم اندازه مهسادلش شوهرمیخاست ولی امشب که اینجوردلبری میکنه بااون لباساش آرایشش فقط بخاطرخوشحالیه مهسابود یدونه دخترنازهم که داشت آیدا حرف گوش کن شام روکه خوردرفت خوابیدحالا این وسط یه چیزی بوداونم حضورمن بین این دوتا بالاخره آدمیم دل داریم هوس داریم شهوت داریم منومهساکه منتظریه جرقه بودیم چون کیرمن سیخ بود کوس مهسا آبدار وقتی نازنین بلندشدبرقصه گفت آرش پاشوباهم برقصیم که مهساهم گفت اره پاشو برقص شاه دومادکه هرچیاشاره دادم به مهسا که کیرم سیخه بدمیشه انگاراصلا متوجه نمیشدکه نازنین اومددستموگرفت کشوندوسط که دس
1.3K views15:46
باز کردن / نظر دهید
2023-07-06 18:46:46 سرنوشت آرش (۲)
قسمت قبل
1402/03/19
#زن_شوهردار #خیانت

سلام
دوستان خواننده.من نیومدم اینجا داستان بگم که لایک یا دیس لایک ببینم اون عده از دوستان هم که فحش میدن راحت باشن چون به کیرمم حساب نمیکنم فقط یه مورد رو همیشه در نظر داشته باشین و زود قضاوت نکنین هیچ وقت صبح که ازخواب بیدارشدم هنوز تو فکر بودم چهره سیروس میومد جلوی چشمام نمیدونستم دل نگرانیم از چی بود ولی هرچی بود ناراحتیم خیلی بیشتر بود یه نگاه انداختم به صورت قشنگ مهسا دیدم انگار با لبخند خوابیده بنظرم خوشحال میومد به بدنش نگاه کردم دیدم پشتش کمی قرمزهست ولی نه اونجورکه زیاد بسوزه کمی منگ بودم ازخودم بدم اومد کاش سکس نمیکردم کاش فریب مهسارونمیخوردم ولی قبل ازمهساخودم مقصرم که نتونستم خودموکنترل کنم ازتخت اومدم پایین لباساموداشتم تنم میکردم مهسا بیدارشد یه نگاه به همدیگه انداختیم اونم دید ناراحتم گفت آرش کجا میری گفتم میرم چند تا کارمهم دارم اوناروانجام بدم بعدشم برم خونه خودم به گندی که زدم فکرکنم گفت پس قبل رفتن یه دقیقه بشین تو پذیرایی بیام باهات کاردارم به نازنین هم زنگ بزن بیاد گفتم نکنه میخای به نازنین بگی که ماشب روچکارکردیم گفت اره میخام همه چیزرو بگم وتوهم بدونی تا خودتو زیاد ناراحت نکنی گفتم مهسا من گیج یودم توهم گیجم نکن اگه چیزی هست من بدونم الان بگوچون به خدادارم سکته میزنم ضربان قلبم بیشترمیزنه مهساچون دیدمن واقعاخیلی ناراحتم گفت پس بشین اینجاپیشم یه خبرمهم بهت بگم ایستاده داشته نگاش میکردم گفت بشین دیگه گفتم جون آرش اگه چیزی هست بگومیشنوم همینجوری که کاملا لخت بودپاشدازکمدش یه پرونده آورد گفت اینوببین کمی راحت میشی حتما پوشه روازدستش گرفتم وقتی بازش کردم دیدم شکایت نامه دادگاه وجلدازدواج موقت ودائمی وچندبرگ دیگه وقتی یکی یکی کاغذهاروخوندم به صورت مهسانگاه کردم همینجوری چندلحظه بهش زل زده بودم که گفت خیالت راحت شد من دوروزه ازسیروس طلاق گرفتم گفتم یعنی چی طلاق گرفتی کی گرفتی تواصلاکی به دادگاه رفتی پس چرابه من چیزی نگفتی مهساگفت یکماهه بانازنین میریم میایم درخواست طلاق دادم ولی قبلش باسیروس حرف زدم توافق کردیم تاوقتی اززندان بیرون بیادصیغه ینفربشم وقتی سیروس آزادشددوباره زنش بشم هردومون قبول کردیم بالاخره پریروزجواب دادگاه اومد.وقتی ایناروشنیدم ودلایلش رودیدم هم خوشحال بودم هم ناراحت گفتم پس نازنین دیشب یه چیزی میدونست که آیداروبهونه کردرفت مهساخندیدگفت اره دیروزکه باهم رفتیم خریدبعدشم رفتیم خونتون وپدرت روبردی دکترمنونازنین باهم چت میکردیم توی چت بهش گفتم امشب آرش رودومادمیکنم بعدشم که اومدیم خونه ووقتی تورفتی دوش بگیری منونازنین لباسامونوعوض کردیم که عکس العملت روببینیم بعدشم که من رفتم دوش بگیرم نازنین گفت امشب خوردنی تویی اینا رو یادته گفتم اره مهسا یادمه ولی کاش قبلا بهم میگفتی که حداقل شب را راحت میخوابیدم همین موقع بود که تلفن مهسا زنگ خورد برداشت با خنده جواب میداد نمیدونم اون طرف کی بود چی میگفت ولی مهسا با خنده میگفت اره,خیلی,بله,خدا نکشتت,همش خنده بود بعدشم گفت اره بیداریم قطع کرد پرسیدم کی بود که اینجوری میخندیدی گفت نازنین بودمیگفت کوس وکونتو بالاخره به باددادی مهساخانم منم به حرفاش خندم گرفته بود گفتم یا خدا پس حتما الان میاد اینجا چون گفتی آره بیداریم گفت آره نازنین داره برامون صبحانه میاره باخنده مهسا داشت لباساشو تنش میکرد یاد اون حرف صیغه افتادم بهش گفتم حالا واقعا میخوای صیغه پیدا کنی یه چپی بهم نگاه کردوگفت واقعا که یعنی نمیدونی پیدا کردم یه مکثی کردم گفتم من?گفت دوس نداری زنت بشم گفتم آخه سیروس چی فکر میکنه
1.3K views15:46
باز کردن / نظر دهید
2023-07-06 18:46:26 دست کشیدم که احمد نیز دست برد به شلوار من. بازش کرد و کشید پایین، پیراهن من و خودش را هم داد بالا تا باسنم به ران‌ها و پشتم به شکم و سینه احمد خوب بچسبد. کیر احمد خیلی داغ بود برای اولین‌بار باسنم چنین چیزی را تجربه می‌کرد. چند لحظه که گذشت احمد همین‌ طوری بین باسنم عقب و جلو می‌کرد و حشری شده بود منم کیف می‌کردم و خودم را در بغل یک مرد می‌دیدم. پس از چند لحظه ابتدا آب من آمد و آرام شدم و هم پشیمان اما گذاشتم احمد نیز ارضا شود. آب احمد هم آمد و لای باسن و سوراخ و تخم‌هایم را خیس کرد. بلند شدم رفتم سر جای خودم و خوابیدم. دست می‌بردم برای باسن و دم سوراخم، همه خیس از آب کیر احمد شده بود و یک حالت لغزنده‌ی چسبناک داشت. ناراحتی و پشیمانی لحظه‌ی سراسر وجودم را پر کرد که چرا چنین کاری کردم حس خوبی نداشتم و خوابیدم. فردا کمی از احمد می‌شرمیدم اما او برخش نمی‌آورد و کاملا عادی بود.
خلاصه که این داستان بین من احمد چندین بار تکرار شد. شبانه من می‌رفتم زیر لحاف احمد، باسنم را می‌دادم سمت کیرش، احمد هم چند لحظه‌ای سر کیرش را به سوراخم و اطرافش می‌مالید، هر دو ارضا می‌شدیم و من بر می‌گشتم. من اما هیچ‌گاه نمی‌خواستم از این حد و مرز بگذریم. در یکی از شب‌ها فکر کنم شش نفری در آن اتاق بودیم، من رفتم کنار احمد، احمد همواره به خودش می‌رسید و بوی خیلی خوبی می‌داد و به تمام معنا یک‌ جوان دل‌پسند بود. رفتم مثل همیشه کار را شروع کردیم. من همیشه کمی از آب دهنم را سر کیر احمد می‌مالیدم تا اذیت نشیم. آن شب نیز کیر احمد و لای باسن خودم را خیس کردم. احمد سر کیرش را دم سوراخم می‌گذاشت و کمی فشار می‌داد، من کمی عقب می‌کشیدم تا همین‌طوری ارضا شویم. نمی‌دانم چه شده بود که هردو دیر دوام کردیم. عرق کرده بودیم و تمام نمی‌شد. همین‌طوری چند باری من خیس کردم و‌خشک شد. هردو به پهلو خوابیده بودیم. این بار احمد آب دهانش را گرفت، هم سر کیر خودش مالید و هم لای باسن و دم سوراخ من که بیشتر کیف می‌کردم. دو سه باری لای باسنم عقب و جلو کرد، یک دفعه پرید و خیلی سریع مرا روی شکم خواباند و خودش را انداخت پشتم. با عجله زیادی کیرش را فشار داد که فکر می‌کنم سر کیرش کمی رفت داخل و اندکی احساس درد کردم. فورا خودم را از زیر احمد کشیدم کنار و متوجه شدم که احمد، با همان سرعت مفصلا ارضا شده است و آب زیادی ریخته بود لای باسن و پشتم. سوراخم کمی حالت شبه درد داشت و خیلی ناراحت شدم. رفتم سر جایم تا دیروقت شب بیدار بودم و تصمیم گرفتم دیگر کنار احمد نروم و هرگز نرفتم. بابت طولانی‌شدن داستان عذرخواهی می‌کنم. لطفاً اگر نظری دارید محترمانه بیان کنید، فحش و دشنام در شمار نظر و دیدگاه نیست.
نوشته : میثم
1.3K views15:46
باز کردن / نظر دهید
2023-06-12 13:56:20 چنل کم حجم شبانه فول 18


https://t.me/zapas11100
592 viewsedited  10:56
باز کردن / نظر دهید