2023-06-09 22:01:04
سی شرایط درسیش رو داشتیم. از فردا تدریس رو شروع میکنم. پیشبینیم اینه که تا یک سال دیگه، سارینا به سطح خیلی خوبی میرسه و حتی بعدش به راحتی میتونه جزء بهترینها باشه.
سارینا تماسش رو قطع کرد. به سمت آشپزخونه رفت. از داخل یخچال یک بطری آب برداشت و رو به پدرش گفت: بابای عزیزم انگار بالاخره موفق شده یک معلم درست و حسابی برام گیر بیاره.
آقای صدر با خوشحالی گفت: واقعا؟!
سارینا گفت: آره حسم میگه مهارت خوبی تو تدریس داره.
آقای صدر رو به من گفت: امیدواریم نسبت به شما الکی نبود. لطفا همین الان شماره کارت بانکیتون رو بدین.
سارینا پشتش به پدرش بود. وقتی نگاهش کردم، چشمک زد و با انگشت اشاره دست راستش، لبهاش رو لمس کرد. ناخواسته یاد لحظهای افتادم که وادارم کرد روی تختش دراز بکشم و خودش رو روم کشید. سعی کردم این صحنه رو از ذهنم بیرون کنم و رو به آقای صدر گفتم: من هنوز کاری نکردم آخه…
آقای صدر با یک لحن دستوری گفت: گفتم لطفا شماره کارت بانکیتون رو بدین.
شماره کارتم رو حفظ بودم و براش خوندم. شماره رو توی گوشیاش وارد کرد و رو به من گفت: بفرما بشین.
همچنان در شرایطی بودیم که سارینا پشت به پدرش و از توی آشپزخونه، تمام حواسش به من بود. خوب میدونستم که با لمس خاص لبهاش، داره چه چیزی رو بهم میرسونه. چند لحظه گذشت و اساماس واریزی مبلغ برای گوشیم اومد. وقتی مبلغ رو دیدم، تعجب کردم و رو به آقای صدر گفتم: ولی این خیلی بیشتر از اونیه که دیروز با هم توافق کردیم.
آقای صدر گفت: شما فقط روی تدریست تمرکز کن. فعلا پایه حقوقتون همین قدره و اگه بیشتر منو راضی کردین، بیشتر هم میشه.
سارینا از توی آشپزخونه گفت: راستی بابا من و …
سارینا کمی مکث کرد و اخمکنان رو به من گفت: چرا من هنوز اسم شما رو نمیدونم؟
آقای صدر گفت: خانم کرامت، دیروز گفتم که.
سارینا گفت: منظورم اسم کوچیکشه.
رو به سارینا گفتم: لیلا.
سارینا یک قُلپ از بطری آبش خورد و رو به پدرش گفت: من و لیلا جون توافق کردیم که لیلا جون از فردا ساعت ده صبح اینجا باشه. اینطوری عصر میتونه بره به کار و زندگی خودش هم برسه.
چیزی که سارینا گفت، بیشتر از مبلغ واریزی آقای صدر من رو متعجب کرد. با نگاه نافذ و شیطونش، بهم زل زد و انگار متوجه تعجبم شد. آقای صدر گفت: بهتر از این نمیشد. در این موارد، همه چی رو کامل به خودتون دو تا میسپرم.
نمیخواستم آقای صدر متوجه تعجبم بشه. سارینا بدون هماهنگی با من، ساعت کاریم رو تغییر داد. با سارینا چشم تو چشم شدم و ایستادم و گفتم: من کم کم برم.
بعد رو به سارینا گفتم: فقط سارینا جان، یک لحظه تو اتاقت یک مورد دیگه رو هم بگم که برای فردا سریع شروع کنیم.
سارینا همراه با من وارد اتاقش شد. در رو سریع بست و گفت: حال کردی یا نه؟ هم حسابت پُر پول شد و هم ساعت کاریت رو اوکی کردم.
چهرهاش دوباره اینقدر شیطون شده بود که ته دلم رو میترسوند. سعی کردم به چشمهاش زل نزنم و گفتم: مرسی.
لحنش رو جدی کرد و گفت: تشکر لازم نیست، فقط یادت باشه چیزایی که امشب بهت دادم رو میتونم مثل آب خوردن ازت بگیرم.
کمی مکث کردم و گفتم: میخوام لباسم رو عوض کنم. میشه لطفا یه جا…
حرفم رو قطع کرد و گفت: فهمیدی یا نه؟
اینقدر ذهنم خسته و آشفته بود که نمیتونستم بازی سارینا رو بفهمم. از یکجا به بعد دیگه واکنش قابلپیشبینی نداشت. دقیقا همون کاری که من باهاش کرده بودم رو داشت باهام میکرد. با صدای آهسته گفتم: آره فهمیدم.
سارینا این بار انگشتش رو روی لبهای من کشید و گفت: پس قرارمون هنوز سر جاشه. یه لب سکسی و طولانی و خفن، بهم بدهکاری. د
573 views19:01