Get Mystery Box with random crypto!

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

لوگوی کانال تلگرام dastankadaa — 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖 د
لوگوی کانال تلگرام dastankadaa — 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖
آدرس کانال: @dastankadaa
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 14.46K
توضیحات از کانال

ارتباط با ادمین کانال و ارسال داستان
@tourrk111oglan

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 8

2023-05-20 19:17:07 حم شدم که در مورد کولر بپرسم چون آب چیکه میکنه و منم نمی‌دونم چکار باید بکنم؟؟؟بهم گفت خوشحالم از اینکه یه هموطنم رو میبینم،بعد هم گفت برو به صاحبخونه بگو بهت سطل بده تا بذاری زیر کولر،به هر حال خوشحال از اینکه سر صحبت رو باز کردم ازش تشکر کردم و رفتم،شب که برمیگشتم به صورت اتفاقی دیدم که پایین پله ها وایستاده و داره با دو نفر پسر دیگه صحبت میکنه،منم با گفتن سلام رد شدم و رفتم بالا،چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم اومد دم در و بهم گفت امیدوارم فکر بدی نکرده باشید چون اون دو نفر خیلی وقته میان دنبالم و ازم درخواست شماره دارن،گفتم من فکری نکردم راجع به شما و تعارفش کردم داخل که بهم گفت نه الان کار دارم ولی فردا شب برای شام دعوتم کرد،منم بعد دو سه تا تعارف الکی قبول کردم و قرار شد فردا شب ببینمش،شب بعد یه جعبه شکلات خریدم و رفتم پیش مریم،اولش معذب بودم ولی بعد چند دقیقه احساس راحتی داشتم و مریم هم در حین آشپزی باهام صحبت هم می‌کرد و از شوهرش گفت که بخاطر تصادف فوت کرده و اونم برای یک شرکتی لوازم میخره و میفرسته ایران و خودشم دو روز دیگه بلیط داره و برمیگرده ایران.شب اول گذشت و قرار شد فردا صبح با مریم بریم بیرون و چند جایی رو بهم نشون بده،فردا اول صبح رفتیم بیرون و خیلی هم خوش گذشت و نزدیک های شب موقع برگشت بهش گفتم شام از رستوران میگیرم و میام،قبول کرد و منم شام گرفتم و رفتم پیشش،بعد شام کم کم صحبت به رابطه و دوست دختر و اینطور مسائل رسید که منم ازش پرسیدم برات سخت نیست از اینکه رابطه نداری؟گفت مجبورم تحمل کنم و چند قطره اشک اومد تو چشاش بخاطر شوهرش که همین باعث شد بدون نیت قبلی دستش رو بگیرم و بهش دلداری بدم که یهویی اومد تو بغلم و گریه کرد،بعد چند دقیقه که آروم‌تر شد دیدم دستش رو انداخته دور کمرم،بهش گفتم مریم اجازه میدی لامپ رو خاموش کنم؟که اونم با سکوتش تایید کرد،لامپ رو خاموش کردم و فقط لامپ خواب رو روشن گذاشتم و برگشتم بغلش کردم،اول صورتشو یه بوس کردم و دیدم چیزی نگفت،منم پر روتر شدم و لباش رو بوسیدم که دیدم اونم همراهی میکنه،بعد چند دقیقه که حسابی لباش رو خوردم درازش کردم روی تخت و خودم هم رفتم روش و یقه لباسش رو باز کردم،وای خداااا دو تا ممه ی بزرگ ولی کمی شل بودن،شروع کردم به خوردن سینه هاش که متوجه شدم ریتم تنفسش تندتر شده و همزمان با دستش بازوم رو محکم فشار میده،همین باعث شد که آروم دستم رو بردم پایین تر و با انگشتم کشیدم روی لبه کسش که دیدم حسابی خیسه،چند دقیقه ای باهاش بازی کردم و بهش گفتم میخوام برم کستو بخورم که بهم گفت قبلش باید بره دستشویی بعد اینکه برگشت رفتم و کسش رو شروع کردم به خوردن(ولی مثل اولین تجربه کس لیسی برام لذت نداشت)چند دقیقه که خوردم دیدم با یه لرزش نسبتا شدیدی ارضا شد،بعد از یکی دو دقیقه گفت حالا تو دراز بکش،اومد و شروع کرد به ساک زدن،منم غرق لذت و نزدیک بود آبم بیاد(با اینکه از قبل اسپری تاخیری زده بودم) بهش گفتم دراز بکشه،آروم‌ کیرم رو جلوی کسش گذاشتم و با یه فشار هلش دادم داخل ولی اصلا باورم نمیشد که اینقد تنگ باشه،یهویی متوجه شدم که روی کیرم خون هست،بهش گفتم تو پریود هستی؟گفت نه بخدا هفته قبل خوب شدم(بعدا تو اینترنت خوندم که گفته بود دخترها و یا زن هایی که مدت طولانی سکس نداشته باشن احتمال داره بکارتشون بعد مدت طولانی در حین رابطه جنسی دوباره خونریزی کنه)،این بار دوباره با فشار کیرم رو کردم تو‌ کسش که دیدم یه جیغ کشید و بعد جلوی دهنشو گرفت ،منم کم کم شروع کردم به تلنبه زدن،بعد یکی دو دقیقه ازش خواستم برگرده تا حا
1.9K views16:17
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 19:17:00 سکس با بیوه ایرانی در خارج
1402/02/14
#زن_بیوه

دوستان سلام،وقت همگیتون بخیر
حدودا دو سال قبل بود که اولین داستانم رو نوشتم(اولین تجربه کس لیسی)،الان میخوام یکی دیگه از بهترین خاطراتم رو تعریف کنم،امیدوارم خوشتون بیاد،داستان خیلی طولانی هست و قسمت های سکسیش آخر داستانه.
خب بریم سراغ داستان:
یک سال و هشت ماه قبل بخاطر یه دوره کارآموزی سه ماهه رفتم یکی از کشورهای آسیایی (متاسفانه بنا به دلایلی نمیشه اسم اون کشور رو بگم)،روز قبل سفر کلی هیجان داشتم که برای اولین بار میخوام از ایران خارج بشم و چون مدت طولانی هم بود که سکس درست و حسابی نداشتم بخاطر همین از چند نفری پرس و جو کردم که تو اون کشور چطوری میشه کس جور کرد یا کجاها میشه سکس پولی داشت،روز اول که رسیدم از قبل یه هتل رزرو کرده بودم برای دو روز بخاطر همین مستقیم از فرودگاه رفتم هتل،از اونجایی که قبل از سفر کلی تحقیق کرده بودم و متوجه شده بودم که کجا میشه کس پولی پیدا کرد بخاطر همین بعد رسیدنم به هتل و یه استراحت کوتاه رفتم بیرون که یه دوری بزنم و بلکه بتونم کس پیدا کنم.روز اول که نتونستم پیدا بکنم و گذشت تا روز بعد تا اینکه با کمک یه نفر دیگه که هم زبان اونجا رو بلد بود و همیشه هم رفت و آمد داشت تونستم یه کس پولی پیدا کنم و دلی از عزا در بیارم.روز دوم هم گذشت و باید فردا صبح اتاق رو تخلیه میکردم و چون میخواستم حداقل سه ماه اونجا بمونم باید یه خونه اجاره میکردم،بعد از تلاش فراوان تونستم یه منطقه ای رو پیدا کنم که ایرانی ها هم اونجا بودن،البته نه خیلی ولی چند نفری ایرانی بودن و بر علاوه ایرانی ها،عرب ها و چند خانواده افغان هم اونجا بودن،وقتی رسیدم اونجا از یه مشاور املاک سوال کردم برای اجاره خونه و چون اون منطقه اکثرا سوییت های کوچیک ساخته بودن برای اجاره های کوتاه مدت از یک روز تا بلند مدت بخاطر همین خیلی سریع تونستم یه سوییت کوچیک پیدا کنم و اجاره کنم،
خب تا اینجا فقط توضیحات اولیه بود که نیاز بود بگم تا کمی با شرایط آشنا بشید،
وقتی میخواستن سوییت رو بهم نشون بدن یه پسره از طرف مشاور املاک باهام اومد که کم و بیش فارسی یاد گرفته بود،ازش پرسیدم که اینجا اجازه داریم مهمون بیاریم؟خندید و گفت تو اینجارو اجاره میکنی پس هر کاری بخوای میتونی بکنی فقط دخترهای خیابونی رو که تو این منطقه هستن رو نباید بیاری تو این خونه ها و در ادامه صحبتش گفت که یک خانوم ایرانی هم طبقه پایین هست(یک ساختمون ۵طبقه بود که طبقه سوم من بودم و طبقه دوم اون خانوم)تا که این رو گفت یه لبخند اومد رو لبم و دیگه هیچی نگفتم،به هر حال خونه رو اجاره کردم و رفتم که وسایل ها رو از هتل بیارم،فردا اول صبح برگشتم و شروع کردم به تمیز کردن خونه که چون خونه کوچیک بود بخاطر همین یکی دو ساعته تمیز شد و رفتم دوش بگیرم ،در حین دوش‌ گرفتن به این فکر میکردم که چطوری سر صحبت رو با خانوم طبقه پایینی باز کنم که یهو یه فکری اومد تو ذهنم،از اونجایی که تو اون کشور هوا خیلی گرم بود بخاطر همین برای هر واحد یه کولر اسپلیت گذاشته بودن و فن کولر رو بیرون واحد بالای در ورودی گذاشته بودن تا آبی که چکه میکنه از فن کولر داخل واحد نریزه بخاطر همین زیر فن یه سطل میذاشتن تا آب جمع بشه داخل سطل،منم رفتم سطل زیر فن رو برداشتم و بعد آماده شدن رفتم طبقه ی پایین،دیدم در واحد نیمه بازه و خانومه که اینجا اسمشو میذارم مریم روی تخت نشسته،با اینکه در نیمه باز بود بازم یه ضربه به در زدم و گفتم ببخشید میتونم یه سوال بپرسم که دیدم مریم اومد و گفت بله بفرمایید؟گفتم من امروز اومدم اینجا و بهم گفتن شما همشهری من هستین بخاطر همین مزا
1.9K views16:17
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 19:16:38 ونستم بالاب اون منطقه یه کلبه هست که واسه رفیقم بود
رسیدیم اونجا و ازش خواستم پیاده شه سیگاری روشن کردم و شروع کردم به کشیدن
از ماشین پیاده نمیشد دستاش و روی پاش گزاشته بود انگاری هم سردش بود هم استرس داشت اروم دستگیره در و باز کرد و اومد کنارم وایساد
هی اروم اروم نگاهم میکرد
از کارم مطمئن بودم برای همین برگشتم طرفش… با صدای توهم با بغض بهش گفتم:میدونی چیکارم کردی میدونی از فکر توو شب و روز ندارم نمیتونم بخوابم نمیتونم غذا بخورم اصن نمیدونم دارم با زندگیم چیکار میکنم.
فقط نگاهم میکرد! میدونستم ترسیده میدونستم
سیگارمو تموم کردم
دستشو گرفتم و بردمش طرف کلبه
هیچی نمیگفت فقط باهام همراهی میکرد
نشوندمش رو صندلی و بهش گفتم میخوام امروز ببینمت امروز باید اخرین روزمون باشه اون روزی باید باشه که از زندگیم و فکرم پاک میشی.
روبروم نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین و نگام نمیکرد
جرقه ای تو سرم صدا خورد و بهش حمله کردم و لبامو چسبوندم به لباش
نفسشو داد تو و میخواست خودشو ازم جدا کنه
دستاشو محکم گرفتم و فقط با لباش باز میکردم
لب بالایی و پایینی گاهی ام زبونمو تو دهنش میبردم و اون با سردی جوابم و میداد
دستامو بردم دورش حلقه کردم و اروم سمت سینش اوردم همچنان وحشیانه لباشو میخوردم و سرشو اروم به دیوار کلبه میکوبیدم
سعی میکرد خودشو ازم جدا کنه اما میدونست که هیچکی قرار نیست نجاتش بده
اروم مانتوشو از تنش در اوردم و دکمه شلوارش و باز کردم
سرمو بردم سمت گردنش و اروم میمکیدم تا اینکه کبود بشه
چند جا از گردن و کبود کردم تا به گوشش رسیدم که نفسش و حبث کرد و فهمیدم رو گوشش حساسه
کنار گوشش نفس کشیدم و اروم دستمو تو شلوارش جا کردم و روی کسش گزاشتم تعجبم نپوشیدن شرت بود که با ناله هاش از افکارم بیرون اومدم
اروم دستمو به بالا کسش می‌مالیدم و لاله گوششو میخوردم
ناله های خفیفی سر میداد و دستشو رو کمرم چنگ میزد
نیم تنشو با سوتینش در اوردم جوری که سوتینش پاره شد
وحشیانه به جون جفت سینه هاش افتادم و یکی و پس از دیگری میخوردم و گاز میگرفتم و کبود میکردم
اول تمرکزم رو یکی از سینه هاش بود بعد اونیکی و با دست میمالیدمش
کوبیدم رو تخت تا دراز بکشم و تیشرت و شلوارمو در اوردم
وقتی کیرمو دید که داره شرتمو پاره میکنه رنگ از روخش پرید و ترسش گرفت
ناله و فریاد میکرد و تلاش میکرد خودشو از زیر دستم بیرون بکشه
اروم سرمو رو شکمش بردم و در حالی جفتش دستاشو گرفته بودم شکمشو بوس میکردم
شلوارشو کنده بودم پس فقط یه کار میموند
لبمو روی کسش گزاشتم و نفس کشیدم دادی از سر شهوت کشید و اروم شد…
ادامه اگه خوشتون اومد بازم میزارم!!..
نوشته: شیاد
1.8K views16:16
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 19:16:25 وقتی جلوم دیدمش (۱)
1402/02/14
#دوست_دختر #نفرت #عاشقی

سلام من سعید هستم اول از همه بگم که واسه اینکه کسی نفهمه اسم هارو عوض میکنم
خوب داستان ما واسه آبان سال 95 هست که اونموقع من 20 سالم بود
5 سال بود که با یه دختری به اسم نازنین دوست بودم
قدم 183 و وزنم 80 کیلوعه نازنینم به دختر اندامی با سینه های سایز 80 که بسیار سفید و خوشگل بودن
به دلیل علاقه ی زیاد و عشق پاکی که بهش داشتم حتی بهش دست هم نزده بودم دیگه تو اون سن ابن کسشرا عادیه دیگه همه فک میکنن اگه عاشقشی نباید بهش دست بزنی
شب و روز زندگیم شده بود نازنین و با همه سر بودن تو رابطه باهاش بحث داشتم
آخرای رابطه یه چند باری سینه هاشو میگرفتم و یکم باهاش ور میرفتم ولی سکس کامل هیچ وقت در من اون اتفاق نیوفتاده بود… خلاصه این حرف های بقیه باعث شد که از هم جدا بشیم و جفتمون بریم دنبال زندگیمون
چند وقت تو خیابونا بودم و خودمو با مشروب و سیگار خفه میکردم فقط فقط فکرم شده بود اون و نمیدونستم بدون اون چیکار باید بکنم
اینم بگم که از دوستام امار لحظه به لحظش بهم می‌رسید و اون هم دائم خبر منو میگرفت
گذشت و گذشت و رسید به جایی که دیگه خبر هم و نداشتیم و من دیگه به مشروب اعتیاد شدیدی پیدا کرده بودم برای همین منو فرستادن یه موسسه که ترک کنم
دکتره هزار تا کسشر در مورد تاثیر افکار مثبت و اینکه از ذهنم بندازمش بیرون بهم میگفت و منو بست به بار کلی قرص خواب آور و ارامش بخش
یه روز ک داشتم پاتوق همیشگیم که لب دریا بود عرق میخوردم یکی از بچه ها اومد باهام هم پیک شد
وسطای نیم رسیده بود و سیگار دود میکردم… کاملا تو حال خودم بودم و حس میکردم بی حسم
رفیقم یه نگاه کرد و گفت:داری خودتو میگایا داداش اون رفته دیگه نمیاد تو چرا خودتو اذیت میکنی اون جنده بود که رفت… یه لحظه کل بدنم گر گرفت مستم بودم برای همین عقلم کار نمیکرد سمتش حمله کردم و سرشو کوبیدم به دیوار
خورد زمین و دستشو گزاشت رو سرش وقتی دستشو برداشت با چشای پر از اشک گفت تلافی میکنم حالا میبینی نباید سر یه جنده انقدر غیرتی بشی. از لب دریا دور شدم و رفتم سمت خونه
بعد چند وقت از یکی از رفیقا شنیدم که با همون رفیقم در ارتباطه و همش با ماشین باهم بیرونن منم چون ماشین نداشتم و دختره رفته بود با رفیقم خیلی عصبی شدم و دیگه زده بودم به سیم اخر که یه روز دیدمشون پاتوق خودم
دور از اونا با جنون خالص یه نیم و سر کشیدم و یکم نوشیدنی خوردم ک بره پایین
یکم نشستم و 3 4 نخی سیگار اتیش کردم و کشیدم تا اینکه گرفت
رفتم کنارشون نشستم اول جا خوردن بعد خودشونو جمع کردن رفیقم گفت :بله؟ چی میخوای!
هیچی نگفتم فقط دریا و نگاه میکردم و سیگار میکشیدم انقدری پک های سنگین میزدم که ریه هام بسوزه
یکم که گذشت اونا رفتن و همونجا نشسته بودم
فکر کردم… خیلی فکر کردم اونقدر که مغزم داشت اتیش میگرفت داشتم دیونه میشدم تا یه فکری به سرم زد
فرداش به دختره پیام دادم و گفتم باید ببینمت ماشین پدرمو پیچوندم و رفتم در خونشون سوارش کردم
یه روز ابری بود اونم یه نیم تنه مشکی با یه مانتو کلفت جلو باز با یه شلوار جین جذب زاپ دار پوشیده بود
گفتم امروز باهات کار دارم و گازشو گرفتم. تو منطقه ما یه سری کوه هست که اگه بخوای با ماشین عادی بری بالاش نمیشه حتما باید پیکاپ یا ماشین جنگل باشه که بتونی بری بالا
همینجوری ک من رانندگی میکردم نگران شد داشتم میدیدم که گوشیشو گرفته تو دستش و تایپ میکنه سریع سریع. حدث زدم داره لوکیشنمونو برای خواهرش میفرسته که اگه خفتش کردم یکی بدونه بالاخره دهن کثیفشو باز کرد و گفت:کجا میریم؟
خیلی سرد نگاهش کردم و گفتم امروز بهت بد نمیگزره نگران نباش
مید
1.8K views16:16
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 19:13:31 لات ناگفته را از ذهن و چشم هایش خواندم. سرم را نزدیک گوشش بردم و بعد و آهسته گفتم، نازنینم، به من اعتماد کن. مراقبت هستم. به تو صدمه نمی زنم. دختر شهوتی
وقتی جملاتم را با صدای آهسته و نفس های گرم و صدای گرفته ام گفتم، آهسته لاله گوشش را خوردم و حرکت عجیبی نشان داد. انگار که لرزید و سرش را ازم جدا کرد.
دستم را تا لب های کوسش رساندم و دیدم که وای، خدای من چقدر خیس شده. شورت این از شورت من بیشتر خیس شده. کوسش لزجی و کاملا خیس بود. با خوردن دستم روی چوچول و لب های کوسش، تمام بدنش می لرزید اما دیگه مقاوتی نداشت. رها شده بود و در اوج لذت بردن بود. با دو انگشت وسطی ام، از روی چوچولش تا چاک کوسش را می مالیدم و هر لحظه سرعت دستم را شدیدتر کردم. هنوز یک دقیقه ی نگذشته بود که با هر دو دستش منو بغل کرد و روناش رو محکم بهم چسباند. دستمو تکان ندام و فهمیدم که ارضا شده. عاشق این لحظه بودم و دستم راستم را پشت گردنش بردم و سرش را بالا کردم. کشته این لحظه بودم. دیدن چشم های معصوم شهوتی که حالا آرام شده بود منو می کشت. سرم را پایین بردم روی لب های غنچه اش و اونم با بی حالی همراهی ام کرد.
فهمیدم که دیگه خسته شده و از حال رفته. دستم که با آب کوسش کامل خیس بود، را آهسته از لای پاهایش بیرون کشیدم. می خواست خودش را جمع و جور کند. سرش را بالا گرفتم و انگشت هایم که با آب کوسش خیس بود را آوردم و لیس زدم. آه که شرم عجیبی داشت و از دیدن این حالت کیف کرد.
شلوار و پیراهنش را مرتب کرد و دوباره به چشم هایم زل زد. لبخند شیرین و سپاسگزارانه ای کرد و دوباره منو به بغل گرفت و گفت. آه فرهاد. این روز در زندگی ام خاص ترینه.
لطفاً رفیقم بمان و از اعتمادی که کردم پشیمانم نساز. بهش قول دادم و ما هم نزدیک خانه اش رسیده بودیم. بخاطر اینکه همسایه هایش قضاوت بدی در موردش نکنند که با ماشین چه کسی آمده، از همانجا خداحافظی کردیم و ما دوباره برگشتیم. شورت منم خیس بود و اصلا هدفم ارضا شدنم نبود. تمام این اتفاقاتی که منو به وجود آورده بود. دهنم از خنده بسته نمی شد چون این شروع یک رابطه شیرین با نازیلا بود.
این داستان کاملا واقعی ست بجز اسم های مستعار. هرچند سعی کردم کاملا با لهجه دری ننویسم ولی بیشتر از این فارسی هم بلد نبودم و اگر جایی اشتباه نوشتم، تفاوت گویش بعضی واژه هاست.
ادامه خاطرات بعدی را هم بنویسم؟

نوشته: فرهاد
1.8K views16:13
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 19:13:24 ر گذشتیم و لحظه به لحظه، قسمت های بیشتر رونش را می مالیدم. تا این دلم من خیلی تحریک شده بودم. دست چپم را بردم از روی لباس، روی شکمش و شروع کردم به مالیدن و آهسته چنگ زدن شکمش. نگاهم فقط به چشمانش بود. با تمام وجودم عاشق لحظه ای بودم که با چشمانش بهم اجازه هر کاری بدهد و کاملا شهوتی شده باشد. اگر چشم به چشم نمی شدیم، شاید بیشتر ازی برایم فرصتی نمی داد. با چشمانم فقط خواهش می کردم چون پر از شهوت بود و شاید از روی دلسوزی مانع نمی شد.
یکدفعه یی بعد از دیدن دو طرفش، دست راستش به سمت صورتم جلو کشید و دور گردنم حلقه کرد. سرش را نزدیک سرم آوردب و اصلا باورم نمی شد که لب هایش را به لب هام بچسباند. بی نهایت این لحظه را دوست داشتم چون به هدفی که باید او هم همراهی ام کرد و مثل من بی قرار شود، رسیدم. بیشتر از لذت لب هایش، مغزم از شوقی که ایجاد شود و از رضایتی که به این سرعت داد در حال انفجار بود.
از گردن و موهایش با دست راستم گرفتم و شروع کردم به خوردنش. چشم هایش بسته بود و می دیدم که واقعا حرفه ای است. باورم شد که واقعا دیگه تحریک شده و از هر حرکتی لذت می بره. به چشم های بسته اش می دیدم و حس فوق العاده ای داشت وقتی رضایت کامل و تحریک شدنشو می دیدم.
دست چپم که روی شکمش بود را از زیر لباسش بالا آوردم تا به سینه هایش. پاهایم را به ساق پاهایش می مالیدم و هر دوی ما دیوانه شده بودیم. من کشته صدای نفس هایش بودم. نفس های گرم و کشیده اش به حدی رسیده بود که فراموش کرده بود داخل ماشین همرای با دریور هستیم.
از دیدن بی قراری این حدش در دلم لبخند می زدم که دختری به این غرور که تا شش ماه قبل حتی همرایش شوخی نمی کرد، حالا با یک حرکت عادی کاملا مال من شده. به باور کامل می گویم لذتی که از دیوانه شدن و تحریک شدنش می بردیم، به مراتب بیشتر از لمس رون ها، سینه ها و تمام وجودش بود تا این دم.
می خواست تمام بدنش را بهم بچسباند و شجاعتی بی نظیری پیدا کرده بود. طوری شده بود که انگار برای آخرین بار در دنیا می خواهد بی قرار شود و تا آخر ادامه بدهد. صدای آه کشیدنش را دیگه ظاهراً دریور هم حتی می شنید. دستش که بدور گردنم بود و هنوز با چشمان بسته از هم لب می گردیم، خودش را بهم چسباند طوری که بقل همدیگر را پر کردیم. بزرگی و سفتی سینه هایش را از قفس سینه هم حس می کردم.
با دست چپم که قبلا سینه هایش را می مالیدم، از روی شلوارش بردم وسط پاهایش. کوسش را چنگ زدم و با نزدیک شدن کف دست و انگشت های دستم روی کوسش، هر دوپاشو محکم بهم گره زد. می خواست مانع شود اما نفسش بند می آمد. این لحظه من هر کاری می کردم تا بدترش کنم. دیدن حال خرابش در آن لحظه لذیذتر از کردن کوس نادیده اش بود برام. با مالش کوسش ادامه دادم. کف دستم روی کوسش بود و هر چهار انگشتم که بهم چسبیده بود را تا پایین کوس می بردم و محکم تر می مالیدم. حرکات موج دار کمرش و محکم گرفتن من از تخت شانه هایم، منو دیوانه تر می کرد.
بی نظیرترین حسی بود که شیرینش را یقینا تا آخر عمر با خودم دارم. کافی نبود، صدایش را می خواستم. می خواستم آه بلندی بکشد. می خواستم گوش هایم با صدای آهش پر شود. لرزش تنش را می خواستم. ارضا شدنش را می خواستم. می خواستم به بغل خودم آرام شود و حتی تویه ماشین.
دامنش را بالا کشیدم و دستم چپم را داخل شلوار و شرتش بردم. وقتی فهمید که دستم داخل شورتش هست، احساس خطر کرد و با چشم های شهوتی و ترسیده اش، مستقیم بهم زل زد. مشخصا با آن چشم های شهوتی و تن داغ و قلب بی قرار و ترسیده اش، برایم گفت که من دخترم. مراقبم باش. کاری نکن.
تمام این جم
1.8K views16:13
باز کردن / نظر دهید
2023-05-17 18:37:53 دّاّسّتّاّنّکّدّهّ

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞@Dastankadaa
2.6K views15:37
باز کردن / نظر دهید
2023-05-17 18:36:06 به کون فرو میکردم دیدم ابم داره میاد گفتم داره میاد گفت در بیار بخورم باور نمیشد اولین بار بود یکی بهم میگفت بده ابت رو بخورم شروع کرد به ساک زدن ابم با فشار تمام اومد و ریختم دهنش.
واقعا بیحال و بی جون کف خونه ولو شدم اومد کنارم خوابید بهش گفتم چی شد که به فکر من افتادی با من باشی گفت تو اصلا تو این چند سال من رو نگاه نمیکردی گفتم خوب تو خواهر دامادمون بودی نمیتونستم بهت چشم داشته باشم گفت الان با خیال راحت میتونی همه جا بگی کص خواهر داماد خندیدیم دوتایی ولی بعدش گفت ازت خوشم می اومده مهربونی و از اینجور حرف ها.
چند بار باهم بودیم وسکس کردیم اما خودش عامل بگایی شد و زن من فهمید باهاش رفیقم ولی از سکس و رابطه چیزی نفهمید از هم جدا شدیم الان بعد از گذشت 12، 13سال شاید 2،3بار دیدمش ولی یکی از اون شخص هایی بود که سکس باهاش خیلی لذت داشت.
دوستان من به این نتیجه رسیدم کسی که میخواد بده رو از خودتون دور نکنید اون به شما اعتماد کرده که تنش رو در اختیارتون گذاشته ولی اگه باهاش رابطه داشتی هیچوقت سعی نکن تو بهش ضربه بزنی ازش جدا بشی اگه چوب شوهر دار بودنش رو نخوری چوب دل شکستنش رو حتما میخوری خدا خودش میدونه با من و شما چیکار کنه
شهرام شوتی
نوشته: شهرام34

دّاّسّتّاّنّکّدّهّ

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞@Dastankadaa
2.7K viewsedited  15:36
باز کردن / نظر دهید
2023-05-17 18:35:54 خواهر دامادمون
1402/02/13
#زن_شوهردار

سلام
برای خیلی ها شاید همچین اتفاقی یا شبیه به این با هرکسی بی افته، نمیخوام خودم رو گنده کنم و یا بگم کص کن قهاریم نه ولی به اندازه خودم و تو سن و سال خودم سکس و رابطه با دختر و زن بیوه و زن شوهردار، سن بالا داشتم حالا یا به اشتباه یا درست زندگی انسان هرجور بخواد رغم میخوره بگذریم
اولین بار داستان مینویسم و کم وکاستش رو ببخشید
من شهرام مستعار الان34سالمه و توی تهران زندگی میکنم تقریبا 14سال پیش خواهرم ازدواج میکنه که دامادمون3تا خواهر داره که دوتاشون سن بالا و مجرد و خواهر کوچیکش لیلا بود اسمش.
اون زمان شوهر داشت و یه پسر یک سال تقریبا. اون موقع تقریبا اوج باشگاه و بدنسازی و تمرین من بود 15سال پیش یه بدن رو لباسی خوشگل داشتم و خیلی باخودم حال میکردم حالا کاری ندارم که اون زمان تا تونستم با همین بدن جنایت ها کردم رفیق های اهل دل میدونن بدن خوب داشتن تو خانم بازی و زید بازی جواب میداد.
از داستان دور نشم این لیلا خانم ما از نگاهش میشد فهمید که خیلی شهوتی و از منم بدش نیومده،خیلی تو مهمونی ها و دورهمی ها میدیدمش تا گذشت و من نامزد کردم و مثلا دیگه خواستم دست از اینکارها بردارم و سرم رو بندازم پایین و زندگی کنم.
ما یه دوست خانوادگی داریم سمت ارومیه عروسی دخترشون بود دعوت کردن همه جمع شدن برن من چون باید سرکار میرفتم نشد برم، خیلی ناراحت بودم خانوادم راه افتادن به سمت ارومیه و من ساعت10:30،11شب بود قلیون چاقیده بودم داشتم میکشیدم دیدم یه شماره غریبه زنگ زد و حرف نمیزنه، چند بار این کار رو تکرار کرد و شروع کرد پیام دادن هر چی ما بیشتر پرسیدیم اون کمتر جواب میداد تا اینکه گفتم اگه نمیخوای معرفی کنی رو مخم نرو حوصله ندارم که گفت تو که تنهایی باید تا الان بهت خوش گذشته باشه دیگه مطمئن شدم که این اشناست و میدونه من دارم چیکار میکنم خلاصه بعد کلی کلنجار گفت که لیلاست گفتم مگه میخاری رو مخ میری خوب بگو از اول بگو کی هستی.
گفت بخارم میتونی بخارونی گفتم امتحانش مجانی گفت که میترسم بیای خرج شیر موز و تقویتی نتونی کنی گفتم یعنی انقدر بالایی وداغی گفت میخوای امتحان کنی گفتم فردا اونجام خونش منظورم بود گفت بیا.
کاری ندارم رفتم سرکار مرخصی ساعتی گرفتم ساعت10صبح خونش بودم رفتم دیدم اماده کرده خودش رو. یه لباس توری بلند پوشیده ارایش یه کفش پاشنه بلند سر تا پاش رو نگاه کردم تا اون لحظه خدایی اون حجم کون رو با لباس من ازش ندیده بودم گلدون رو میذاشتی راحت روش وای میستاد، سینه اش75، 80 میشد گفتم تیپ زدی گفت بخاطر تو رفتم جلو لب تو لب شدم و تا تونستیم تو همدیگه لولیدیم. لباس من رو خودش در اورد و شروع کرد ساک زدن واقعا تا اون لحظه هیچکس مثل این کارش رو بلد نبود حرفه ای بود مثل بعضی از دوستان30سانت ندارم اما17سانت و یه مقدار قطرش کلفت یه جوری میخورد گفتم الان که ابم بیاد رحم نکردم خوابید رو زمین و لنگش رو دادم بالا به مرگ خودم اصلا رحم نکردم بدون اینکه ببینم کجا دارم فرو میکنم تا ته جا کردم توش از بغل کیرم ابش راه افتاده بود یه چند دقیقه تو همون حالت زدم و داگیش کردم حجم کون دیدم و کوس از لای پاش دیدم دیگه نفهمیدم چی شد کردم توش لیلا فقط اخ و اوخ میکرد و جوووون جوووون گفتنش کل خونه رو برداشته بود کیر رو در اوردم گفتم الان از کون نکنم دیگه باید خایه مالی کنم گذاشتم دم سوراخ کونش گفت فقط باز تو وحشی بازی در نیار اروم بکن توش باز که شد هرچی دوست داری تلمبه بزن
منم اروم کردم و تا ته کردم توش بعد شروع کردم تلمبه زدن دیدم این همه جوره پایه است از کون به کوس؛ از کوس
2.4K views15:35
باز کردن / نظر دهید
2023-05-17 18:35:45 ال کنم
من: چشم
ده دقیقه ای من هیچکاری نمیکردم دیگه همه جامو داشت زخم میکرد از بس بوسید و گاز گرفت، تازه بعد از این همه بوس شروع کرد لیس زدنم و قربون صدقم رفتن خندم گرفت! آخه گردن و لپ و لب حتی بینیمم داشت خیس میکرد ی وضعی داشتم
ساعت یازده ربع شد انقد بهم حال داده بود که با یک اشاره ای آبم می اومد
محکم بغلم کرد و گفت حالا بچرخیم من برم زیر
انجامش دادیم حالا بدن نرمش زیر من بود، گوشمو گاز گرفت و آروم دم گوشم گفت حالا همونجا بین پام بالا پایین کن خودتو تا بیاد
من: میریزه رو تخت که
محکم لپمو بوسید و گفت فردای سرت خوشگل من
لبخند زدم و کاری که گفت انجام دادم اونم پاهاشو منقبض کرده بود، دوتا پای نرم ســکـسی محکم چسبیده بود به کیــــرم، بین پاهاش تلمبه زدم همه چیز پرفکت بود، نرم هات بودن خودش ی طرف قربون صدقه هاش ی طرف، چیزی طول نکشید که آبم اومد، محکم بغلش کردم و همونجا خالی کردم و بعد از چند دقیقه ناز نوازشش کردنش گفت پاشو دستمال بیار
پاشدم دستمال اوردم خواست بگیره ولی گفتم خودم پاک میکنم، خودم و خودش تمیز کردم دوباره لبامو چسبوندم رو کـــ ــصش بوسیدم ولی گفت دیگه کافیه پاشو
رفتم عقب خواست بشینه گفتم نشین شلوارتو پات کنم
با خنده گفت خودت؟
من: آره
یکم اومد کنار شــورت و شلوارشو تنش کردم کشیدم بالا آخرم لپم مالیدم رو کبــــصش و پایین تنشو بغل کردم و گفتم بهتر مامان دنیایی، دستشو گذاشت رو موهام یکم تکونش داد و گفت قربونت برم عزیز دل مامان …
ادامه دارد …
نوشته: ققنوس
2.1K views15:35
باز کردن / نظر دهید