Get Mystery Box with random crypto!

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

لوگوی کانال تلگرام dastankadaa — 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖 د
لوگوی کانال تلگرام dastankadaa — 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖
آدرس کانال: @dastankadaa
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 14.46K
توضیحات از کانال

ارتباط با ادمین کانال و ارسال داستان
@tourrk111oglan

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 11

2023-05-15 19:57:29 شو شروع کردم مالیدن
پیرهنم رو در آورده بود چرخیدم که سوتین ام رو باز کنه
باز کرد و از پشت دوباره بغلم کرد دستاشو رسوند به سینه هام دستای بزرگی داشت خیلی خوب بلد بود چطوری شهوتی تر کنه منو
تن عضله ای ایش چسبیده بود بهم مثل ی کبوتر تو بغل عقاب بودم
همینجوری که میمالیدشون کیرشو چسبونده بود به کونم
منم خودمو هی میمالیدم بهش
بعدش برگردوند و دستشو کرد تو موهامو لبشو گذاشت رو لبم شروع کرد به خوردن
منم همراهیش میکردم
بعدش سرمو به سمت پایین فشار داد فهمیدم منظورش اینه کیرشو بخورم
نشتم رو زمین شلوارشو باز کردم و شورتشو کشیدم پایین کیرش افتاد بیرون خوب بود اندازه واسه بهرام بود
سرشو لیس زدم کردم دهنم با ی دستم کیرشو گرفتم و با اون یکی تخماشو مالیدم
آروم آروم میخوردم و اونم آه می‌کشید
بعدش بیشتر کردم دهنم و دستامو بردم پشتشو باسن اش رو گرفتم شروع کردم خوردن کیرش
داشت حسابی لذت می‌برد
سعی می‌کردم تا ته بخورم ولی عق میزدم
خیلی خوشش اومده بود
دستامو آوردم جلوش رو سینه های عضله ایش میکشیدم از بدنش لذت میبردم
دستشو گذاشت پشت سرمو تو دهنم کیرشو عقب جلو میکرد
به زور تا ته کرد کم موند بالا بیارم
کشید بیرون لبامو بوسید دوباره کرد تو باز فشار داد
تا ته کرد تو نگه داشت،سرمو کشیدم عقب
کیرش حسابی خیس شده بود
هل ام داد رو تخت اومد لای پام شروع کرد خوردن کس ام که حسابی خیس بود
منم فقط آه میکشیدم
کشیدم سمت خودم و گفتم بکن تو
اومد بالا لبش رو گذاشت رو لبام و کیرشو کرد تو واییی خیییییلی خوب بود شروع کرد عقب جلو کردن یکم که کرد کشید بیرون دوباره یکم کس ام رو خورد همزمان سینه هامو میمالید خیلی دوست داشتم اینجوری
لذت زیادی می‌بردم رو اوج بودم صدای ناله ام تو اتاق پیچیده بود
بلند شد کیرشو آورد سمتم منم بلند شدم و شروع کردم به خوردنش
باز سرمو گرفت و تا ته میکرد تو دهنم اینبار راحت تر بودم
حسابی لیز شده بود
یکم بعد کشید بیرون گفت برگرد برگشتم و هلم داد رو تخت جلوش چهار دست و پاشدم شروع کرد لیس زدن کسم خیلی شهوتی شده بودم
گفتم بکن تو جرم بده
سرشو کشید عقب و وایساد کیرشو کرد تو کس ام شروع کرد عقب جلو کردن
صدای برخورد بدنش بهم تو اتاق پیچیده بود و خیلی شهوتی ترم میکرد
با دست میزد رو باسنم
دوس داشتم اینجوری
حسابی کرد و با اسپنک باسن ام رو سرخ کرده بود
تند تند داشت کیرشو تو کس خیس من عقب جلو میکرد که من ارضا شدمو تنم لرزید تو همون حالت دراز کشیدم اونم باهام دراز کشید و به کردن کس ام ادامه داد خیلییییییییییی لذت می‌بردم تند تند میکرد حس کردم کلی آب ازم اومده
یهو گفت دارم میشم کجا بریزم گفتم بریز رو کمرم
کشید بیرون و ی آه بلند کشید گرمای ابشو رو کمرم حس کردم
چند تا آه کشید و بعدش ولو شد کنارم
لبامو بوسید و تشکر کرد
منم ازش تشکر کردم خواست دستمال بیاره گفتم
رو میز هست
آورد و منو تمیز کرد
گفت میره دوش بگیره منم بلند شدم تخت مرتب کردمو یکم به خودم رسیدم تا بهرام میاد شک نکنه
سیاوش اومد بیرون گفت اصلا فکر نمی‌کرده که بتونه باهام سکس کنه
منم شروع کردم جریان خیانت بهرام رو تعریف کردن و اینکه اون باعث شد اینکارو بکنم
گفت یعنی اگه بهرام خیانت نمی‌کرد تو بهم نمیدادی
گفتم نه اصلا
گفت پس خوش به حال من که بهرام خیانت کرد
یکم بعد بهرام اومد نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم حس بدی داشتم
استرس داشتم ی وقت نفهمه
سعی می‌کردم نزدیکش نشم
به سیاوش گفت همه کاراش اوکی شده مشکلی نداره
غروب وقت رفتن سیاوش بود
خدافظی کرد و با بهرام رفتن
این اتفاق تاثیری تو رابطه من و بهرام نداشت
هنوز هم دوسش داشتم ولی خب باز دوست داشت
67 views16:57
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 19:57:20 یزی به دهنم رسید
من که خیلی وقت بود دوست داشتم به بهرام خیانت کنم و جواب کارشو بدم
چرا با سیاوش نه واسه همین کلا نگاهم به سیاوش تغیر کرد،سعی می‌کردم براش لوندی کنم اما جوری که بهرام متوجه نشه
یکی دو روز خونه ما بود صبح با بهرام میرفتن و بعدازظهر برمی‌گشتن
سومین روز که غروب اش میخواست برگرده صبح بهرام گفت من میرم دنبال ی سری کارام زود برمیگردم
سیاوش خونه اس گفتم نمیاد باهات گفت نه نیازی نیست منم زود برمیگردم رفتم تو آشپزخونه تا صبحانه درست کنم
حس کردم یکی داره نگام میکنه
برگشتم دیدم سیاوش جلوی اتاق رو به منه
گفتم ببخشید سر صدا کردم بیدار شدی
گفت نه خودم پاشدم
گفتم صبحانه میخوری گفت آره و اومد تو آشپزخونه
منم میز و چیدم و نگاه های سنگین سیاوش رو خودم حس میکردم
گفت چرا زیاد باهام راحت نیستی
گفتم خب تازه باهاتون آشنا شدم،سعی میکنم راحت باشم
نشتم روبروش گفتم چجوری با بهرام دوست شدین
تعریف کرد که تو دبیرستان با هم بودن و بعدش دانشگاه…دیگه دوستیش ادامه داشته تا اینکه مهاجرت کرده آر ایرا بعدشم در حد پیام و تبریک اینجور چیزا با هم ارتباط داشتن
بعدش گفت به بهرام حسودیم میشه خوش به حالش زن خیلی خوب و خانومی داره
تشکر کردم گفت جدی میگم خیلی خوبی خوش هیکلی
گفتم داشتی منو دید میزدی گفت نه نه این چه حرفیه
گفتم منم عکساتو دیدم توام هیکلت خوبه جذابی گفت جدی دیدی
بعد ازم پرسید از زندگیت راضی هستی
گفتم اره خیلی بهرام مرد خیلی خوبیه
دوسش دارم گفت حتما باید بیایین ترکیه پیش من تا محبتتون رو جبران کنم
گفتم اره دوست دارم بیاییم
بلند شدم به بهونه چایی یکم جلوش با عشوه راه رفتم تا عکس العمل شو ببینم
برگشتم دیدم داره نگام میکنه سریع روشو برگردوند
گفم چیزی لازم داری گفت نه همه چی خوب بود و تشکر کرد
بلند شد بره بیرون همون لحظه من داشتم میرفتم پشت میز باید از کنارم رد میشد
خودمو نزدیک میز کردم اونم از پشتم باید رد میشد یه لحطه حس کردم خودشو چسبید بهم
بعد رد شد
یجوری شدم و قلبم تند تند زد
رفت تو نشیمن و نشست رو مبل پای تی وی
منم میز جمع کردم و بهش گفتم چیزی میخواد گفت نه
چند دقیقه گذشت داشتم ظرف هارو میشتم
یهو از پشت چسبید بهم دستشو دور شکمم حلقه کرد
برگشتم و هل اش دادم دادم عقب گفتم چیکار میکنی من زن دوستتم
گفت از لحظه ای که دیدمت ازت خوشم اومده
دوست دارم باهات باشم
من امشب میرم و دیگه همدیگه رو نمی‌بینیم
هر کاری کنیم همین جا میمونه
میدونم توام از من خوشت میاد راست می‌گفت ازش خوشم اومده بود ولی اینجوری یهویی
نمیدونستم چیکار کنم ساکت بودم و جوابی ندادم بهش
دوباره اومد سمتم بغلم کرد و منم مقاومتی نکردم
گردن ام رو بوسید یکم حس داغ شدن داشتم
تنم گرم شده بود نمیدونم از شهوت بود یا استرس
آروم دستاشو دور کمرم می‌کشید و گردنمون می‌بوسید صورتشو آورد بالا لباش رو گذاشت رو لبام دیگه شروع کردیم با ولع لبای همو خوردن
یهو گوشیم زنگ خورد
داشتم سکته میکردم
سریع از هم جدا شدیم رفتم سمت گوشیم
بهرام بود احوالپرسی کرد و گفت سیاوش کجاست گفتم فکر کنم خوابه
گفت تا ۲ ساعت دیگه کارش تموم میشه و میاد خونه خداحافظی کردم و برگشتم رو به سیاوش که مات و مبهوت من رو نگاه می‌کرد
گفتم ۲ ساعت وقت داریم
اینو که گفتم چشماش برقی زد و لبخند رو لباش اوند رفتیم تو اتاق خواب دوست داشتم رو تخت خودمون بدم بهش چون که بهرام با اون زن رو همین تخت بهم خیانت کرده بود
جلوی تخت بغلم کرد و لبامون قفل شد تو هم خیلی شهوتی شده بودم
آروم لباسم رو داشت در میاورد همونجوری که از هم لب می‌گرفتیم
منم دستمو بردم پایین و از رو شلوار کیر
64 views16:57
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 19:57:13 سکس با دوست شوهرم (۱)
1402/02/10
#زن_شوهردار #خیانت

سلام
من میترا ۲۶ سالمه شوهرم بهرام ۳۳ سالشه شغلشم وکالته
۴ سال ازدواج کردیم و زندگی خیلی خوبی داریم فقط متاسفانه بهرام ۲ سال پیش به من خیانت کرد و همین باعث شد منم بهش خیانت کنم با اینکه خیلی دوستش دارم زندگی خیلی خوبی داریم
ولی همش با خودم میگفتم من چیکار کردم که بهم خیانت کرد چی کم گذاشتم
با اینکه از هر نظر بهش میرسیدم
چه احساسی چه جنسی
هر کاری که تو پورن دیده بودم واسش میکردم و مطمعنم خیلی لذت میبره از من
خیلی با خودم کلنجار رفتم ولی بالاخره تصميم خودمو گرفتم ولی نمیدونستم با کی یا چطوری اینکارو بکنم
تو اینستا و جاهای دیگه میگشتم و از کسی خوشم میومد دوس داشتم پیام بدم بهش ولی نمیدونستم آدم مطمعنی هست یا نه بیخیال میشدم
تا اینکه ی روز شوهرم زنگ زد گفت سیاووش یکی از دوستای صمیمی شوهرم بودو به ترکیه مهاجرت کرده بود داره میاد ایران شب میره دنبالش اگه قبول کنه میاییم خونه گفتم باشه خبر بده غروب پیام داد که دارن میان و منم پاشدم شروع کروم آشپزی کردن و تدارک دیدن
بعد ۱ ساعت رسیدن در باز شد و شوهرم و سیاوش وارد شدن مرد خوشتیپی بود قد بلند و هیکل خوبی داشت
سلام و احوالپرسی و معرفی کردنمون که تموم شد
بهرام به سیاوش گفت بره دوش بگیره تا شام آماده میشه اونم گفت آره واقعا نیاز دارم یکم خسته ام
وقتی رفت
به بهرام گفتم چی شده اومده ایران گفت مثل اینکه خانواده اش تو ی تصادف پارسال فوت شدن اومده واسه تعیین و تکلیف ارث اینجور کارا و چون من وکیل ام بهم زنگ زد و منم گفتم بیاد پیشمون شام آماده شد بهرام رفت سیاوش رو صدا زد اونم اومده بود بیرون
من بابت خانواده اش بهش تسلیت گفتم
یکم اولش جو سنگین بود
بهرام سر میز شام به سیاووش گفت خب تعریف کن این مدت چیکار میکردی و اوضاع چطوره
اونم از کارش که تو ی شرکت هواپیمایی کار می‌کنه و ازدواج کرده و بچه نداره و از خوبی های ترکیه صحبت کرد و کلی از من که شام خوشمزه براش تدارک دیده بودم تعریف کرد فرداش بهرام و سیاووش صبح رفتن دنبال کاراشون منم یکم به کارام رسیدم و بعدش یکم تو اینستا چرخیدم و دیدم ی پیام درخواست دوستی دادم که سیاوش هستش
جا خوردم کی چطوری منو پیدا کرده تا فالو کنه
راستش خوشم نیومد از کارش ولی دوس داشتم عکساشو ببینم اکسپت کردم و منم درخواست دادم دیگه گوشی رو گذاشتم کنار آماده شدم رفتم باشگاه من پپیلاتش و تی آر ایکس کار میکنم
حسابی تمرین کردم و برگشتم خونه
دیدم اونا هم برگشتن خونه بهرام رفته بود لباس عوض کنه سیاوش تنها بود
ازم پرسید باشگاه میری گفتم اره
گفت خوش به حال بهرام که همچین زنی داره
یکم ازم تعریف کرد
تشکر کردم و رفتم دوش بگیرم
نمیدونم چرا حس کردم یجوری بهم نگاه کرد ولی زیاد بهش توجه نکردم وقتی اومدم بیرون لباس پوشیدم اومدم بیرون تو آشپزخونه
بهرام داشت بهش توضیح می‌داد که چیکار باید بکنه تا کارهاش زودتر اوکی بشن
منم ی چایی ریختم رفتم پیششون
سیاوش موقع چایی برداشتن ی نگاه سریع به سینه هام انداخت و تشکر کرد
شک ام بهش بیشتر شد
یعنی چی من زن دوستشم
چرا اینهمه هیز هستش…
یکمی اعصابم خورد شد،نشستم رو مبل و گوشیمو گرفتم دستمم و خواستم حواسمو پرت کنم
اینستا رو باز کردم
دیدم اون جواب درخواستم رو داده
اولش خواستم انفالوش کنم ولی نمیدونم چرا ی حسی گفت نه برو ببینش
رفتم تو پیجش کلی عکس داشت از خودش
هیکلش واقعا خوب بود عکسایی کنار آب با شلوارک داشت که بدنش رو کامل نشون میداد
جالب بود ی نگاه بهش کردم و ی نگاه به عکسش
معلوم بود ورزش میکنه
خوشتیپم بود واقعا
قیافه مردونه ای داشت بازوهای بزرگ
کلا جوری بود که من دوست داشتم
یهو ی چ
61 views16:57
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 19:56:59 دقیقه توی همین حالت موندیم. چند دقیقه سکوت و آغوش گذشت.
برای شکستن سکوت سعی کردم باهاش شوخی کنم.
هر کس ببینتمون فکر میکنه یکیمون در حال مرگه که اینطوری واستادیم همدیگرو بغل کردیم.
بی اختیار لبخندی روی لبان نشست و با خودم فکر کردم وقتی میخنده چقدر زیباتر میشه.
کنارش روی نیمکت نشستم و فقط اشاره کوچکی به سیگار کردم و گفتم ترک کرده بودی.
وقتاییکه نیستی میکشم هر از گاهی!
و اینجا شروع حرف زدنمون بود. حرف هایی که در دل داشتیم و از نزدیک ترین شخص زندگیمون پنهان میکردیم. حرف هایی که شاید بار سنگینی شده بودند و اگر زودتر زده شده بودند اینچنین بر دل هامون سنگینی نمیکردند.
از اینکه چطور هر بار بعد از سکس ارضا نمیشده و نمیتونسته منو ارضا کنه گفت. فهمیدم چقدر آدم خودخواهی بودم. در تمام این مدت به ارضا نشدنم چنان فکر میکردم که هیچوقت فکر نکردم که اون هم در مقابل دچار سرخوردگی شده در روابطمون. از اینکه دوست داشته در رابطمون من کسی باشم که هدایتگر و سلطه گر باشه و اینکه هر بار برای ناتوان بودن در ارضای من خودش سرزنش میکرده. من فقط گوش کردم و حرفهایش در دل و جانم نفوذ کردند. پی بردم چقدر دوسم داشته در این مدت و من چقدر بی فکر عمل
کردم.
حدود یک ساعت حرف زدیم و از خواسته هامون توی روابطمون گفتیم.
مثل اوایل رابطمون دست در دست هم قدم زدیم و نهایتا در این مرحله از زندگی تازه متوجه شدم که چقدر از روابطمون در سایه سکوت قرار گرفتن و من حتی از تشخیص هویت نزدیک ترین فرد زندگیم عاجز بوده ام!!
نوشته: زندانبان
63 views16:56
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 19:56:49 تف روی کیرم انداخت. با دستانش ادامه داد و خیلی زود جان دوباره ای به کیرم داد. حرکت دستانش روی کیرم به قدری خوب بود که کمی پیشاب از سر کیرم بیرون آمد ولی خاطره با لبانش فرصتی برای ریختن روی ملحفه های تخت نداد و تماما با دهانش جمع کرد و حتی قورت داد.
با دستانم پاهای خاطره باز کردم، کیرم روی کصش کشیدم و کمی جلو عقب کردم. با ناله ای جوابمو داد.
چند بار با کیرم به کصش کوبیدم و با انگشتم روی کلیت مالیدم. بعد انگشت اشاره ام به داخلش هدایت کردم. خیس تر از همیشه خیلی راحت جلو رفت و زمانیکه مطمئن شدم برای پذیرایی من آماده است با کیرم اذن دخول نگرفته، وارد شدم. خاطره در اوج شهوت خودش بود و در تمام مدت سعی میکرد بدن خودش بمن بفشارد. پاها و دستانش دور من حلقه شده بودند و سینه ها و شکمش را با فشار دستها و پاهایش بیشتر به من فشار میداد. حدود ۵ دقیقه تلمبه زدم و با یک فشار داخلش خالی شدم. تمام بدنم خسته بود. از روی خاطره بلند نشدم و توی همون حالت چشمانم روی هم رفت.
چشمانم که باز کردم اتاق کاملا تاریک بود. نه از خاطره و نه از زن مرموز خبری بود. از تخت بلند شدم و لامپ روشن کردم. لباس زیرم تنم شده بود ولی جز این چیز دیگری توجهم به خودش جلب کرد. لکه هایی روی ملحفه رو تختی که نشان از سکس پر حرارت من و خاطره داشتند. دقیقا در جایی که با خاطره عشق بازی میکردم دایره ای به قطر تقریبی ۱۲ اینچ خودنمایی میکرد. دنبال تلفن همراهم گشتم و جایی پیداش نکردم. سعی کردم بخاطر بیارم آخرین بار کجا گذاشته بودمش.
به خاطر آوردم آخرین لحظه قبل از بیهوشی در دستانم بود. تلفن منو حتما بعد از بیهوشی برداشته بودند پس به سمت تلفن ثابت رفتم. شماره خودمو گرفتم، صدای زنگ از داخل آشپزخانه بلند شد. روی میز ناهارخوری پیداش کردم. چند تا میس کال روی صفحش خودنمایی میکرد ولی اهمیتی ندادم. شارژ گوشیم در کمترین حد خودش بود پس اینترنت گوشیم خاموش کردم و در حالت پاورسیوینگ مد قرارش دادم. سریعا شماره خاطره گرفتم.
بعد از چند بوق تلفن جواب داد.
مکالمه سردی رد و بدل شد و بهم گفت که در فضای سبز روبروی آپارتمان منتظرم هست.
سریع به اتاق برگشتم و لباس پوشیدم. داخل دستشویی رفتم مسواک زدم و موهایم مرتب کردم. دوباره ذوق داشتم درست مثل زمانیکه سر قرار میرفتیم. سعی کردم در کوتاهترین زمان ممکن آماده بشم و سریع خودمو به خاطره برسونم.
۱۰ دقیقه بعد آماده شده جلوی در دکمه آسانسور زدم. آسانسور در طبقه ۵ توقف کرده بود. من زمانی برای صبر کردن نداشتم پس پله ها دوتا یکی کردم و از راه پله ها به سمت پایین حرکت کردم. بجز یکبار که اونهم بخاطر خرابی آسانسور بود تابحال از راه پله این ساختمان استفاده نکرده بودم. لامپ راه پله در دو یا سه طبقه اصلا روشن نمیشد و در تاریکی از روی پله ها به پایین پرش میکردم. زمانیکه به طبقه همکف رسیدم از در راه پله خارج شدم و بسمت درب خروج دویدم. همزمان با باز کردن درب یک خانم مسن پشت در بود که با دیدن من تقریبا یک سکته رد کرد. در نگه داشتم تا داخل شود و اون هم غرولند کنان وارد شد. از زیر لب حرف زدنش تنها چیزی که متوجه شدم این بود: " … مثل بچه های پنج ساله میمونه …"
به سمت خاطره دویدم. روی نیمکت نشسته بود و جعبه سیگار و تلفنش کنارش روی نیمکت قرار داشتند. در حال دود کردن سیگار بود. خیلی وقت بود که ترک کرده بود ولی در این لحظه برام ذره ای اهمیت نداشت. با اینکه از بوی سیگار بشدت متنفر بودم در آغوش کشیدمش و لبانش بوسیدم. از من خجالت کشید و سعی کرد خودشو از من جدا کنه. بهش اجازه اینکار ندادم و محکمتر بغلش کردم. چند
59 views16:56
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 19:56:42 تشخیص هویت (۳ و پایانی)
قسمت قبل
1402/02/10
#معمایی #عاشقی

برگشتم و خاطره در چارچوب در با بهت بمن نگاه میکرد.
حرکت لبانش اسم منو صدا زد ولی صدایی از میانش خارج نشد. برگشتم و محکم در بغلم فشردمش. هنوز با تعجب منو نگاه میکرد و انگار هنوز در شوک بود. زن دوم به تخت بسته بود و به سمت خاطره فریاد میزد: “بازم کن.”
من با تعجب اول به زن نگاه کردم و بعد به سمت خاطره برگشتم و در کسری از ثانیه خاطرات به ذهنم برگشتن. چشمانی که از لای در نگاه میکردند بجز خاطره مال کس دیگه ای نمیتونستن باشن. خاطره با اون زن دست به یکی کرده بودن و این قضیه بشدت منو عصبانی کرده بود. خاطره با نگاهی معصوم بمن نگاه کرد و لحظه ای که عصبانیت در چهره من خوند کمی ترسید و سعی کرد به عقب برود. محکم دستش گرفتم و اجازه بیرون رفتن از اتاق بهش ندادم. حالا نوبت من بود تا تلافی این چند ساعت دربیارم.
خاطره روی زانوهاش و شورت من روی مچ پام بود. سرشو فشار دادم و کمی عق میزد. سرشو به عقب برمیگردوند تا نفس بگیره و دوباره با فشار دستان من که چنگ در موهایش شده بود کیرم تا انتهای گلویش فرو میرفت. از دستانش گرفتم و بلندش کردم. دستامو دوباره در موهاش بردم و از پشت سر گرفتم. به عقب سرشو بردم و با خودم فکر کردم خاطره اینبار مثل موم در دستان من است. اینبار!!!
از این کلمه خنده ام گرفت چرا که خاطره هربار همین بود ولی اینبار من بودم که با همیشه فرق داشتم. دیگه عصبانیت جای خودش به شهوت داده بود ولی هنوز با خاطره خشن رفتار میکردم و با اینحال خاطره کاملا تسلیم من بود و حتی حس میکردم در لحظه لذت میبره.
گردن بلندی داشت و میدونستم از خوردن گردنش بشدت شهوتی میشه. با دستم فشار بیشتری وارد کردم تا سرش به عقب تر برود و گلویش در جلوی چشمان من با هر نفس بالا و پایین برود. برای لحظه ای دست کشیدم و تماشا کردم. لبانم روی گردنش با بوسه ای فرود آمد و لرزشی همزمان در سرتاسر بدن خاطره حس کردم. دستانش را از پشت سر بدون هیچ قید و بندی گرفته بود و چون کنیزی منتظر فرمان صاحبش بود. دوباره با فشار دست گردنش به عقب خم کردم و اینبار با هجوم لبهایم گردن خاطره بشدت سرخ شده بود. مطمئن بودم که جای کبودیها روی گردنش حداقل برای یک هفته مهمان خاطره خواهند بود. بهش گفتم لباساتو بکن! به ذهنم خطور کرد این اولین حرفی بود که بین ما ردوبدل شد. انگار هردو توانایی خواندن ذهن طرف مقابل داشتیم و به همین علت نیازی تا اون لحظه برای صحبت نمیدیدیم. خاطره دستانش بالا سرش برد و تاپ حریری که به تن داشت به گوشه اتاق انداخت و همزمان با درآوردن شلوارکش تازه متوجه شدم چقدر خیس شده و تماما شرت و شلوارکش از پایش درآورد. حال هردو کاملا لخت بودیم.
خاطره را با دستانم از زمین کندم و به روی تخت پرت کردم. زیر پای زن مرموز بر روی تخت فرود آمد. زن که تا اون لحظه کاملا ساکت بود دوباره شروع کرد که دستانم را باز کنید. پاهای خاطره را با دستانم کشیدم و به لبه تخت هدایتش کردم. براش میخوردم و خاطره که به شدت حساس بود به خود میپیچید. پاهایش را پشت سرش قرار داده بود و با فشار اونها خودشو بیشتر بمن فشار میداد. بر خلاف همیشه صدای ناله هاش بلند بود و این برای من محرک قدرتمندی بود چرا که کیرم به مانند سنگ شده بود. هیچوقت تا بحال در سکسمون نه من و نه خاطره به این سطح از شهوت نرسیده بودیم.
خاطره فشار پاهایش بیشتر شد، کمی به خودش پیچید و با ناله ای بلند ارضا شد. بی حال روی تخت افتاد و من کمی بهش زمان دادم تا دوباره بحال بیاد. چند دقیقه گذشت و کیرم کمی شل شده بود. دستان خاطره با دستانم به سمت کیرم هدایت کردم و دورش حلقه شدند. سرش نزدیکتر آورد و یک
58 views16:56
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 19:56:22 زد که چشام سیاهی رفت.اونم آبشو ریخت تو کونم و به محمد گفت که بیاد و منو بکنه محمد هم اومد و منو کرد دیگه فقط خواجه حافظ منو نکرد اونروز.بعد شمارم رو گرفت و گفت فیلمتو دارم اگه بهت زنگ بزنم و نیای فیلمتو پخش میکنم.و بعد به منو محمد گفت باید 20هزار تومن براشون ببریم.منو محمد با بدبختی پول جور کردیم و بهشون دادیم.بعد از اون دیگه هر دو سه هفته یه بار بهم زنگ میزنه و میرم خونه خالی و حداقل به 5 نفر میدم
نوشته: حمید
47 views16:56
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 19:56:16 کون دادنم وعواقبش
1402/02/10
#خاطرات_نوجوانی #گی

سلام.من حمیدم 17 ساله.حسابی سفیدم و قد بلندو لاغر.از بچگی تو محلمون موقع قایم موشک بازی که شبا بازی میکردیم دوستام همش منو انگشت میکردن.ناگفته نمونه که خودمم خوشم میومد.گاهی با چند تا از دوستام میرفتیم سکس میکردیم یکی از اونا که اسمش محمد بود و من همیشه عاشق کیرش بودم کوچه ی بالایی ما زندگی میکردن.من با اون خیلی بیشتر دوس داشتم سکس کنم.و همینطور هم بود.بین ما دوستان فقط من و اون کون خوبی بودیم ولی اون برعکس من اصلا دوس نداشت کون بده و فقط میخواست بکنه.منم سعی کردم خودمو بیشتر بهش نزدیک کنم.چند سال گذشت و من 13 ساله بودم و منو اون یک روز باهم قرار گذاشتیم که بریم و اون منو بکنه.تا اینکه یه باغی که هیچکی حتی از کنارشم رد نمیشد رفتیم.محمد گفت لخت شو منم گفتم اگه کسی بیاد که نمیتونیم فرار کنیم.محمد هم گفت خودت میدونی هیچکی اینجا نمیاد.منم قبول کردم و لخته لخت شدم.اونم کامل لخت شد.راستی اینم بگم که محمد خیلی حشری بود و عاشق سکس وحشی بود.(من تا اونروز به خیلیا داده بودم ولی همیشه لا پایی میدادم و اصلا اجازه نمیدادم که کسی کیرشو تو کونم کنه.)وقتی جفتمون لخت شدیم محمد ناگهانی موهای منو گرفت و منو دوزانو نشوند رو زمین طوری که کیرش درست جلو دهنم بود.همونجوری که موهامو گرفته بود کیرشو کرد تو دهنم و
موهامو میکشید به سمت خودش تا تمام کیرش بره تو دهنم.کیرش خیلی کلفت بود و فک من درد گرفته بود.آب دهنم ریخته بود روی چونه هام و همینجوری میریخت رو زمین.کیرشو درآورد و میگشید روی صورتم منم حال میکردم ولی فک درد داشت منو میکشت.محمد برگرد تا بکنمت منم برگشتم و خوابیم رو زمین.محمد گفت اینجوری نه گفت چاردستو پاشو.منم از همه جا بی خبر گفتم اینجوری که نمیشه.گفت تو چاردستو پا شو من میکنم.منم چاردستوپا شدم غافل ازاینکه محمد میخواد تو کونم بذاره.اول کیرشو خیس کرد و بعد با زبونش کونمو خیس کرد.گفتم میخوای چیکارکنی برگشت گفت خفه شو.تا اومدم بلند بشم تا اجازه ندم تو کونم بذاره منو از پشت بغل کردو محکم گرفت و کیرشو گذاشت دم کونم گفتم خواهش میکنم نکن تو کونم که دوباره گفت خفه شو کونی.نمیدونستم چه حالی داره.همینکه سرکیرش رفت تو کونم احساس کردم پاره شدم و جیغ بلندی کشیدم که محمد در دهنمو گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن.گریم گرفته بود ولی اون حشری شده بود واصلا اهمیت نداد.همینجوری منو میکرد.تا اینکه صدای پا به گوشم خورد تا برگشتیم دیدیم دوتا پسر پشت سرمون دارن مارو نگاه میکنن.یکی چاق و اون یکی لاغر و قد بلند. اونا محمد رو میشناختن و لی منو نمیشناختن.اونا حدود 20-22 سال داشتن.محمدو بیخیال شدن ولی بهش اجازه ندادن که بره بعد منو گرفتن و اون پسر لاغره اومد و دوتا خابوند تو گوشم و اون چاقه هم هی به کونم سیلی میزد.مثل ابر بهار گریه میکردم.تا اینکه جفتشون شلوارشون رو در آوردن و اون لاغره گفت برام ساک بزن کیر دراز و کلفتی داشت و چاقه هم رفت پشتم تا بذاره تو کونم.کیره اونو ندیده بودم ولی وقتی گذاشت تو کونم تازه فهمیدم که کیر محمد در برابرش چیزی نبوده.چنان دردی داشت کونم که نگو ولی چون کیر اون پسر لاغره تو دهنم بود نمیتونستم جیغو داد کنم.بعد پسر لاغره گوشیش رو در آورد و فیلم گرفت منم فقط تو فکر درد کونم بودم.اون پسر چاقه که داشت تو کونم میکرد کیرشو درآورد و گفت ساک بزن منم چون کیرش تو کونم رفته بود دلم نمیومد ساک بزنم ولی مجبورم کرد انقد براش سک زدم که آبش اومد و ریخت تو دهنم راستش از مزه ی آ منی خوشم نمیاد ولی مجبورم کرد قورت بدم.حالا نوبت اون پسر لاغره که فیلم میگرفت شد.اون انقد تند تند تلمبه می
49 views16:56
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 19:56:02 هر تکونی که میخورد ناله میکردم. دیگه نمیتونستم کیر رو تحمل کنم. جواد پاهام رو روی شونه هاش انداخت. بعد در حالیکه روی یکی از زانو هاش نشسته بود، کیرش رو تو کسم فرو کرد. مردمک چشمام به بالا چرخیدن. همزمان دوتایی شروع کردن به تکون دادن کیرشون. اینقدر تلمبه زدن که هر سه خیس عرق شده بودیم. خدای من نمیتونستم دیگه. یه جیغ بلند کشیدم و در حالیکه داشتم گریه میکردم ارضا شدم. بریده نفس میکشیدم. داشتم گریه میکردم. پاهام رو نمیتونستم کنترل کنم. ولی جواد هنوز داشت تلمبه میزد. نمیتونستم دیگه خودم رو کنترل کنم. به کمر روی شکم رضا دراز کشیدم. دیگه نمیتونستم چیزی حس کنم اما پسرا هنوز داشتن تا جاییکه میتونستن بهم تقه میزدن. درحالیکه تو خماری بودم داشتم با چوچولم ور میرفتم. این بهترین سکسی بود که تو عمرم داشتم. در عین حال این بدترین سکسی بود که داشتم. اول رضا ارضا شد. اما جواد هنوز داشت مقاومت میکرد. مشخص بود داره از روی حرص تقه میزنه. هر دوتا پاهام رو انداخت روی یکی از شونه هاش و در حالیکه محکم زانو هام رو بغل کرده بود داشت تلمبه میزد. نزدیک بود که ارضا بشه. میدونستم. به حدی روی من خم شده بود که بدون اینکه، زانوهام رو رها کنه از شکمم چسبیده بود و تا جاییکه میتونست داشت مقاومت میکرد. صورتش قرمز شده بود. جوری تقه میزد که انگار دیگه فردایی وجود نداره. من تنها کاریکه میتونستم بکنم این بود که تو خماری ناله کنم. داشتم با خودم ور میرفتم و بلند آه میکشیدم. کیر جواد بزرگ شد. جوری آبش رو تو داخل واژنم پاچید که سوختم. با یه ناله بلند منم ارضا شدم. بعد اینکه نبض کیرش تموم شد، منتظر موند تا نبض کس منم تموم بشه. بعدش روی تخت افتاد. داشت نفس نفس میزد. رضا کیرشو از تو کونم بیرون کشید. از روی شونم منو بوسید. آروم من رو روی تخت گذاشت و خودش از روی تخت بلند شد. من چشام نیمه باز بود. رضا به جواد گفت: «بغلش کن اینطوری دوست داره». جواد میخواست حرف بزنه اما نمیتونست. رضا ادامه داد: «من امشب رو میرم بیمارستان، به خاطر همه اشتباهایی که کردم معذرت میخوام میدونم که جبران نمیکنه اما قول میدم تو سریعترین زمان ممکن جایی برم که دیگه هیچ وقت خبری ازم نشنوی». خواستم بگم اعتراض کنم اما رضا به من گفت: «ببخش خانم، اما تو عاشق یه مرد دیگه هستی. فقط یه خواهش دارم اونم اینکه امشب رو فراموش کنین». اینارو گفت و لباسش رو پوشید و در رو بست. من نمیتونستم به چشم های جواد نگاه کنم. جواد به سقف خیره شده بود. فک کنم یه ساعتی تو همون حالت روی تخت رضا دراز کشیده بودیم. جواد سمت من برگشت و من رو محکم بغلم کرد. از اون شب به بعد جواد دیگه مثل قدیم باهام رفتار نکرد. منم نتونستم تو چشماش نگاه کنم. همیشه شرمنده بودم. رضا هم بعد از چند ماه رفت. تنها چیزی که ازش شنیدیم این بود که انتقالی گرفته به یه شهر دیگه. دیگه تا آخرین روز عمرم هیچ وقت رضا رو ندیدم. من اشتباه کرده بودم و این هم تقاصش بود. زندگی همینه!.
نوشته: نویسنده الکی
46 views16:56
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 19:55:55 د. جواد توجهی بهش نکرد و با خشونت بهم گفت: «کیرم رو ساک بزن تا بتونم شروع کنم به ترتیبتو!! دادن.». بدون هیچ حرفی اطاعت کردم. رضا دوباره برگشت روی تخت. با دو دست کیر جواد رو گرفتم شروع کردم به مالیدن کیرش. یه مایع لزج رو دور سوراخ کونم احساس کردم. رضا تا جاییکه میتونست دور کونم رو چرب کرد و بعد با انگشت تا جاییکه میتونست از وازلین داخل روده هام فرو کرد و به دیواره هاش مالید. وقتی کار رضا تموم شد دوباره کیرشو تو کونم فرو کرد. اینبار خیلی بهتر و راحت تر فرو رفت. اینبار یجورایی بهم احساس لذت داد. رضا یه دوتا تقه زد بعد یه بالش برداشت. با دوتا دستاش کس و کونم رو یکم بلند کرد و بعد بالش رو زیر شکمم جا داد. میخواست که کامل راحت باشم. من یکم ریزه میزه بودم واسه همین رضا وقتی با دوتا دستاش شکمم رو گرفته بود تا جابجا نشم، تقریبا انگشتاش بهم میرسیدن. منو محکم گرفت و بعد شروع کرد به تلمبه زدن. از اون طرف من هنوز داشتم با کیر جواد ور میرفتم. یه نگاه به چشماش کردم. تمام هوش و حواسم رو جمع کردم و بهش گفتم: «عزیزم منو ببخش. خیلی رنجوندمت». جواد به چشمام خیره شد. حرفی واسه گفتن نداشت. احساس کردم موهام تو دستاش شل شد. کیرش رو داخل دهنم فرو کردم. پاهام رو روی تخت دراز کرده بودم. رضا بعد از یه چند دقیقه تلمبه زدن وایستاد. کیرشو بیرون کشید. کونم رو آورد بالاتر و بعد به شکل اسکات روم نشست. آییی!. تنها کلمه ای بود که میتونستم بگم. رضا کیرشو تا ته داخل کونم فرو کرده بود. اگه یکم بیشتر تلاش میکرد شرط میبندم میتونست تخماشم تو کونم جا کنه. انقدر ادامه داد تا اینکه احساس کردم کیر اونم بزرگتر شد و هرچی که داشت رو تو کونم خالی کرد. آب شهوت داشت از کسم تقریبا چکه میکرد. رضا گفت: «حشر داره میکشتش، راحتش نمیکنی؟». جواد یه نوازش روی سرم کشید و بعد اومد روی تخت و پشتم نشست. رضا اومد جلو روم زانو زد و شروع کرد به لب گرفتن ازم. یه چنتا ضربه با کف دستش از روی کسم زد. میدونست خوشم میاد. بعدش آروم یکی از انگشتاش رو داخل کسم فرو کرد. چون زبون رضا داخل دهنم بود و داشت با زبونم بازی میکرد نمیتونستم ناله بکشم، اما عوضش یکی از لب های رضا رو گاز گرفتم. جواد قشنگ میدونست نقطه جی من کجاست و سریع شروع کردن به مالیدن اون نقطه. داشت با کسم بازی میکرد. خون توی مغزم جمع شده بود. انگشتای جواد مثل یه ماساژور کوچولو عمل میکردن که دقیقا میدونستن چیکار کنن. دیگه نتونستم. دوباره ارضا شدم. پاهام شل شد و با ناله های بریده ،روی شکم، روی تخت افتادم و داشتم از شدت ارگاسم میلرزیدم. جواد کسم رو بلند کرد و شروع کرد به مکیدن کسم. میخواست هرچی که اون تو مونده رو خالی کنه. داشتم تخت رو گاز میگرفتم. به هر چی که دستم میومد چنگ میزدم. موهام کلا بهم ریخته بودن. جواد به رضا گفت: «بیا شروع کنیم». رضا هم اومد روی تخت ایستاد. من هنوز داشتم میلرزیدم اما جواد منو از روی تخت بلند کرد. هر سه نفر روی تخت ایستاده بودیم. اینبار رضا پشت سر من ایستاده بود. من به زور ایستاده بودم. جواد به رضا کمک کرد تا منو بلند کنه. پنجه هام از تخت جدا شدن. رضا از زانو هام نگه داشته بود. قشنگ کسم برای جواد باز شده بود. رضا کیرشو دوباره تو کونم فرو کرد. بازوهاش رو چنگ زدم ناله کردم. چشمام باز نمیشد. مغزم سنگین شده بود. جواد کیرش رو روی کسم مالید. وقتی دید دیگه حال ندارم به رضا گفت: «بخواب روی تخت». رضا هم آورم در حالیکه هنوز منو با کیر و دستاش نگه داشته بود روی تخت دراز کشید. من روی شکم رضا خوابیده بودم و این درحالی بود که هنوز کیرش تو کونم بود. با
44 views16:55
باز کردن / نظر دهید