2023-05-15 19:57:20
یزی به دهنم رسید
من که خیلی وقت بود دوست داشتم به بهرام خیانت کنم و جواب کارشو بدم
چرا با سیاوش نه واسه همین کلا نگاهم به سیاوش تغیر کرد،سعی میکردم براش لوندی کنم اما جوری که بهرام متوجه نشه
یکی دو روز خونه ما بود صبح با بهرام میرفتن و بعدازظهر برمیگشتن
سومین روز که غروب اش میخواست برگرده صبح بهرام گفت من میرم دنبال ی سری کارام زود برمیگردم
سیاوش خونه اس گفتم نمیاد باهات گفت نه نیازی نیست منم زود برمیگردم رفتم تو آشپزخونه تا صبحانه درست کنم
حس کردم یکی داره نگام میکنه
برگشتم دیدم سیاوش جلوی اتاق رو به منه
گفتم ببخشید سر صدا کردم بیدار شدی
گفت نه خودم پاشدم
گفتم صبحانه میخوری گفت آره و اومد تو آشپزخونه
منم میز و چیدم و نگاه های سنگین سیاوش رو خودم حس میکردم
گفت چرا زیاد باهام راحت نیستی
گفتم خب تازه باهاتون آشنا شدم،سعی میکنم راحت باشم
نشتم روبروش گفتم چجوری با بهرام دوست شدین
تعریف کرد که تو دبیرستان با هم بودن و بعدش دانشگاه…دیگه دوستیش ادامه داشته تا اینکه مهاجرت کرده آر ایرا بعدشم در حد پیام و تبریک اینجور چیزا با هم ارتباط داشتن
بعدش گفت به بهرام حسودیم میشه خوش به حالش زن خیلی خوب و خانومی داره
تشکر کردم گفت جدی میگم خیلی خوبی خوش هیکلی
گفتم داشتی منو دید میزدی گفت نه نه این چه حرفیه
گفتم منم عکساتو دیدم توام هیکلت خوبه جذابی گفت جدی دیدی
بعد ازم پرسید از زندگیت راضی هستی
گفتم اره خیلی بهرام مرد خیلی خوبیه
دوسش دارم گفت حتما باید بیایین ترکیه پیش من تا محبتتون رو جبران کنم
گفتم اره دوست دارم بیاییم
بلند شدم به بهونه چایی یکم جلوش با عشوه راه رفتم تا عکس العمل شو ببینم
برگشتم دیدم داره نگام میکنه سریع روشو برگردوند
گفم چیزی لازم داری گفت نه همه چی خوب بود و تشکر کرد
بلند شد بره بیرون همون لحظه من داشتم میرفتم پشت میز باید از کنارم رد میشد
خودمو نزدیک میز کردم اونم از پشتم باید رد میشد یه لحطه حس کردم خودشو چسبید بهم
بعد رد شد
یجوری شدم و قلبم تند تند زد
رفت تو نشیمن و نشست رو مبل پای تی وی
منم میز جمع کردم و بهش گفتم چیزی میخواد گفت نه
چند دقیقه گذشت داشتم ظرف هارو میشتم
یهو از پشت چسبید بهم دستشو دور شکمم حلقه کرد
برگشتم و هل اش دادم دادم عقب گفتم چیکار میکنی من زن دوستتم
گفت از لحظه ای که دیدمت ازت خوشم اومده
دوست دارم باهات باشم
من امشب میرم و دیگه همدیگه رو نمیبینیم
هر کاری کنیم همین جا میمونه
میدونم توام از من خوشت میاد راست میگفت ازش خوشم اومده بود ولی اینجوری یهویی
نمیدونستم چیکار کنم ساکت بودم و جوابی ندادم بهش
دوباره اومد سمتم بغلم کرد و منم مقاومتی نکردم
گردن ام رو بوسید یکم حس داغ شدن داشتم
تنم گرم شده بود نمیدونم از شهوت بود یا استرس
آروم دستاشو دور کمرم میکشید و گردنمون میبوسید صورتشو آورد بالا لباش رو گذاشت رو لبام دیگه شروع کردیم با ولع لبای همو خوردن
یهو گوشیم زنگ خورد
داشتم سکته میکردم
سریع از هم جدا شدیم رفتم سمت گوشیم
بهرام بود احوالپرسی کرد و گفت سیاوش کجاست گفتم فکر کنم خوابه
گفت تا ۲ ساعت دیگه کارش تموم میشه و میاد خونه خداحافظی کردم و برگشتم رو به سیاوش که مات و مبهوت من رو نگاه میکرد
گفتم ۲ ساعت وقت داریم
اینو که گفتم چشماش برقی زد و لبخند رو لباش اوند رفتیم تو اتاق خواب دوست داشتم رو تخت خودمون بدم بهش چون که بهرام با اون زن رو همین تخت بهم خیانت کرده بود
جلوی تخت بغلم کرد و لبامون قفل شد تو هم خیلی شهوتی شده بودم
آروم لباسم رو داشت در میاورد همونجوری که از هم لب میگرفتیم
منم دستمو بردم پایین و از رو شلوار کیر
64 views16:57