Get Mystery Box with random crypto!

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

لوگوی کانال تلگرام dastankadaa — 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖 د
لوگوی کانال تلگرام dastankadaa — 🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖
آدرس کانال: @dastankadaa
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 14.46K
توضیحات از کانال

ارتباط با ادمین کانال و ارسال داستان
@tourrk111oglan

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 5

2023-06-09 22:03:18 د موقع اومدن هم گفتم
اه داره میاد که گفت باشه بریز رو شکمم منم خالی شدم و روش خوابیدم .اون روز تمام شد رفتیم مهمانی ومن برگشتم خونه خودمون وشب داشتم به افکار خودم فکر میکردم و میخندیدم که چی فکر میکردم چی در اومد .
سه چهار بار هم در حد مالیدن و سرپایی با هم رابطه داشتیم که من هر بار با دستم ارضاش میکردم و خودم ارضا نمیشدم که یه شب بهش گفتم که اذیت میشیم خندید گفت هان چی میگین * شق درد میگری ! خب دادا تقصر خودت هست جا هست مکان هست ناز هم هست استفاده کن خیلی ها تو کفش خوابیدن ها .
بلاخره شبی که میخواستم رسید و ما خانواده نیلوفر رو دعوت کردیم موقع برگشتن مامانم اجازه خواست نیلوفر بمونه شب رو .
اما بگم از خونه ما که خونه دوطبقه بود طبقه دوم خالی بود تقریبا فقط یه اتاقی که من برداشته بودم وسایل هام گذاشته بودم و بیشتر وقت ها اونجا سر میکردم البته به خاطر مامانم شب نمیموندم چون فقط من و مامانم زندگی میکردیم و بابا فوت شده بود و یه خواهر که رفته بود خلاصه یکم نشستیم و مامانم گفت پاشید برید دیگه من میخوابم برید راحت باشید رفتیم بالا اتاقم همون جا بغلش کردم بوسیدمش و نشستیم من رو صندلی نیلوفر رو تخت فلزی داغونی که داشتم .
یه چای ساز هم خریده بودم برای خودم چای گذاشتم و سیگار روشن کردم گفت میدی منم بکشم یدونه بهش دادم گفتم مگه میکشی گفت * چرا نکشم مگه من چم هست چیزی نگفتم و دباره پرسیدم چای میخوری *گفت اره خوردنی هرچی باشه میخورم (خنده ) چیز دیگه ای هم داری بیار راستش داشتم از دامادمون یکم راکی گرفته بودم ولی رو نکردم
اهان اینم بگم که از دوستم قرص تاخیری گرفته بودم بعد شام یواشکی خوردم تا اماده بشم برای شب گرچه مطمن نبودم اجازه بدن نیلوفر بمونه یا نه .
خلاصه بعداز اینکه خودمون رو تمیز کردیم و با اب شستیم سکسمون شروع شد
بعداز اینکه کص نیلوفر رو خوردم بهم گفت یه چیزی بگم منم گفت اره خب بگو گفت دوست داری منم بخورم برات گفتم راستش اره تو دوست داری گفت اوف فکر کن نداشته باشم دراز بکش کشیدم و شروع کرد به خوردن اول بوس لیس واروم اروم میک میزد حتی خایه هام رو هم لیس میزد کارش عالی و حرفه ای بود دیدم داره ابم میاد کشیدم سمت خودم ولباش رو خوردم بهم گفت تو مگه نمیگی ارضا نشم اذیت میشم گفتم چرا خب گفت خب چرا سخت میگیری دوست داری ارضا بشی گفتم خب اره بابا چرا نه دوباره گفت بیا از پشت سکس کنیم میخوای … … گفتم اگه تو هم دوست داری باشه
سریع برگشت و داگی شد گفت خب بیا دیگه رفتم پشتش وایسادم بهش گفتم دردت اومد بگو خب خندید گفت باشه حالا یکم تف زدم سرش رو کردم تو و در اوردم دوبار تف زدم سرش رو کردم تو و دراوردم که گفت چیکار میکنی اروم بکن توش دیگه این دفعه کردم تو و اروم شروع کردم عقب جلو کردن خیلی زود جا باز کرد و کل کیرم تو کونش بود
اروم ناله میکردم اوممم اه اه بیشتر بیشتر تندش کن همه اش رفته !! منم شروع کردم تند تند تلمبه زدن وای چه حالی داشت ولی بازم ابم زود اومد و در اوردم ریختم رو کمرش خوابیدم روش . یه استراحت کوچلو کردیم من شرتم رو پوشیدم ولی نیلو تیشرت من رو پوشید بدون شرت دوباره یه سیگار روشن کردم گفتم میخوای گفت بده دیگه یه نیم ساعتی گذشت و کنار هم دراز کشیدیم باهاش ور میرفتم که دوباره شق کردم گفتم نیلوفر نیلوفر بازم میخوام
خندید گفت هان * خیلی ها دلشون خواسته ولی همون یه بار
دوباره شروع کردیم نیلوفر رفت شست خودش رو اومد و حالت داگی منم کیرم رو کردم کونش و اینبار محکم تر ضربه میزدم بعداز چند تا ضربه خودش رو کشید بیرون برگشت رو کمرش خوابید و یه بالشی که رو تخت بود ر
879 views19:03
باز کردن / نظر دهید
2023-06-09 22:03:06 ه بودم ولی شرت تنگ پوشیده بودم تابلو نشه
سوتینش رو دادم بالا و با سینه هاش بازی میکردم وای چقدر نرم بودن و با نوک سفت و تیز کیرم رو هم میمالیدم به رونش اروم دست کردم زیر شلوارش اول مخالف بود بعدش رازی شد بعدش فهمیدم به خاطر اینکه خیس کرده بود . دستم رو شرتش بود و چقدر نرم و داغ کصش رو حسابی فشار میدادم ولی دیگه دست تو شرتش نکردم یعنی خجالت کشیدم چشماش خمار شده بود و حسابی حال میکردیم که دوباره صدا زن و رفتیم برای شام .
شب به اتفاقاتی که افتاده بود فکر میکردم و گاهی وقت ها هم کیرم شق میشد
سه روز بعد عقد .
زنگ زد بهم که بریم بیرون رفتم جلو در و گفت بیا بالا رفتم بالا وقتی دیدمش متفاوت تر از دفعه قبل بود ساپرت با تاب خوشگل و سکسی دیده میشد کص و کونش قشنگ معملوم بود نشسته بودم پذیرای صدام زد رفتم اتاقش بغلش کردم ولب گرفتم ازش تابش رو دادم بالا و سینه های نرم و خوشگلش رو خوردم این بار دست گذاشت رو کیرم وفشار داد و گفت این بیچاره چطوره ؟
ولی ادامه ندادیم رو رفتیم بیرون . برگشتنی هم تو پارکینگ اومد سمت ازم لب گرفت گفتم زشته میبینن گفت * نگران نباش جا نباشه عادی هست تجربه کنی ترست میریزه چادرش رو باز کرد کمی باهم لب گرفتیم و مالیدمش . یه بار هم همین اتفاق افتاد بازهم سر پایی باهم سکس کردیم شبش بهم گفت اینجوری حال نمیده *من تا ارضا نشم اروم نمیگره شهوتم کاری که شروع کردم رو باید تموم کنم وگرنه سردرد میگرم
ده روز بعد عقد
زنگ زد بهم که فردا مهمون هستید من و خانواده خونه مامان بزرگش ولی تو زودتر بیا از اینجا بریم دیر نکنی ها ساعت چهار اینجا باش منم چهار تونستم در بیام و رفتم خونه دوش گرفتم دراومد دیدم زنگ زده تماس گرفتم و سریع خودمم رو رسوندم ساعت پنج اونجا بودم در رو باز کرد رفتم بالا در خونه هم باز بود رفتم داخل کسی نبود نیلوفر روصدا زدم از اتاق اومد بیرون
وای خدا چی میدیم جوراب سفید تا زانو دامن کوتاه تاب. فوق سکسی و جذاب اولین باری بود که اینطوری میدیدمش نگاهش میکردم گفت چیه چرا اینجوری نگاه میکنی چشات رو درویش کن خندید اینم بگم خوش خنده بود وحرف زدنش مثل بچه ها
گفتم هیچی همینجوری چیزی نشده گفت هان باشه که چیزی نشده اره جان عمه ات اومد یه چرخی زد رفت عقب تر دامنش رو داد بالا گفت این چطوره شرتش قرمز رنگ بود و از این سکسی ها سه بند یه طرف داشت یه بند یه طرف کلا باحال بود بهش گفتم این دیگه محشره گفت هان نمیخوای مزه کنی رفتم سمتش بغلش کردم لباش رو خوردم حشرم زده بود بالا نشوندم رو مبل یهوم پاهاش رو کشیدم طرف خودم سر خورد پایین و پاهاش دادم بالا شروع کردم کصش رو خوردن از روشرت .
وای اههه …خنده … وای دیوانه ای خیلی خب غلط کردم
منم فقط میخوردم که گفت بسه بسه بلند شو بریم اتاق رفتیم و بهم گفت شما در نمیاری اقا منم لباس شلوارم رو دراوردم دوبار خوابندم رو تخت از لبش رو شروع کردم به سینه هاش و رسیدم به کصش شرتش رو در اوردم
وای وای عجب کصی واقعا محشر برجسته رو به بالا بدون گوشت اضافی صاف صاف بود شروع کردم به بوس کردن لیس زدن و مکیدن کصش صدای ناله هاش شهوت رو بالا میبرد یکم که خوردم پاهاش رو جمع کردم اومد بالاتر و فشار میداد سرم بین روناش وکصش گیر کرد اومد بالاتر و یهو ول شد درواقع ارضا شد و من رو کشید سمت خودش فیتله پیچ کرد من به پشت دراز کشیدم وخوابیدم بغلم یه پاش رو هم انداخت رو پام چند بار باز زانوش فشار داد به کیرم بعد شروع کرد به لب گرفتن و کیرم رو گرفت دستش و بازی داد بعد گفت نمیخواری در بیاری
شرتم رو در اوردم وبرگشتم روش وبصورت لاپایی چند تا ضربه زدم وابم اوم
741 views19:03
باز کردن / نظر دهید
2023-06-09 22:02:59 خواب و بیدار (۱)
1402/02/28
#دنباله_دار #اجتماعی #نامزدی

سلام دوستان عزیز واقعیت زندگیم رو مینویسم لطفا به بخش های ستاره دار دقت کنید
فصل یک ـــ اول اردیبهشت
عصر رسیدم خونه یه دوش گرفتم اومدم نشستم دختر عمه ام برام چای اورد وقتی برمیداشتم با خنده گفت مبارکه ! اهمیتی ندادم خندیدم اخر شب فهمیدم بله جریان خواستگاری هست عمه خانم یکی رو پسند کرده برا من زیاد تو مودش نبودم .یکی دو روز بعد که دیدم موضوع جدی هست واکنش نشون دادم که نمیخوام فعلان که با سرو صدای مامانم تموم شد . راستش بدم نمیومد گاهی خیال پردازی میکردم . ده روز بعد صحبت جدی شد فهمیدم دختر خانوم چادری هست مخالفت کردم ولی باز مامانم سروصدا راه انداخت .
شب تو جام دراز کشیده بودم فکر میکردم چطور میشه اخه چادری نمیشه که یعنی مذهبی هست یعنی اذیت میکنه بابا .خواهرم دخترعمه همه ازاد هستند به همه چی فکر میکردم حتی سکس کردن به خودم میگفتم اگه سکسش خوب نباشه اگه سنتی باشه …
اخر اردیبهشت
شب مامانم گفت فردا میریم برا خواستگاری برو به خودت برس صبح رفتم محل کارم .پیش داییم کار میکردم سیم کشی ساختمان یا پروژهای مختلف . داییم هم پول داد بهم گفت اقا داما چرا اومدی برو سلمونی و حاضر شو .
عصر همان روز . در رو زدیم و رفتیم داخل استقبال گرمی کردن تازه نشسته بودیم مامان دختره گفت نیلوفر جان . با چای اومد چادر سفید و گل گلی یه نگاه کوچلو کردم قیافش باحال بود شبیه
ادم های بامزه خنگ و جذاب . گرم صحبت بودن که عمه ام گفت خب خب اجازه بدین این دوتا برن صحبت کنن .مامان نیلوفر گفت نیلوفر جان و نیلوفر بلند شد و منم بلند شدم باز عمه ام گفت نه دیگه یه نظر اشکالی نداره پاشد و چادر رو برداشت رفتیم اتاقش دوتا صندلی بود ولی نشستم رو تخت وهم دیگر رو نگاه میکردم یه پیرهن مجلسی قرمز با شلوار مشکی تنش بود اندامش خوب بود سینه هاش بزرگ نبود در کل خوب بود بلند شد رفت وبا ابمیوه و شیرنی برگشت .
چرا دروغ به دلم نشسته بود خوشگل و جذاب بود . شب داشتم بهش فک میکرد به چهره اش سینه هاش پاهاش و خیالات مختلف و حتی سکس قرار شد چند روزی تلفنی صحبت کنیم یک هفته بعد قرار خرید گذاشتیم ساعت ۶ عصر جلو مرکز خرید داشتم قدم میزدم دیدم امدن از دور نگاه کردم چادر سرش بود ولی از این چادری های معمولی نبود فشن و کلا جذاب دیده میشد نزدیک شد باهام دست داد فکر نمیکردم دست بده .
اخر شب با اس ام اس شبخیر خوابیدم باز داشتم خیال پردازی میکردم و به دستش که تو دستم بود وگاهی محکم فشار میداد و بازی میکردم با انگشتام اهان اینم بگم تو این مدت در مورد موضعات سکسی هم حرف زده بودیم و تقریبا فهمیده بودم سنتی نیست
اول خرداد
عقد کردیم بعدازظهر و بعد عقد رفتیم خونه نیلوفر در واقع من رفتم . نیم ساعت بعد من ونیلوفر رفتیم اتاقش که مختصر تزینی کرده بودن دوتا صندلی ومیز روی تخت ولی پر بود بهش گفتم چطوری گفت تو چطوری اقا داماد … گفتم خب چیکار کنیم … گفت چشمات رو ببند بستم اومد جلو لب گرفت ازم اما کوتا رفت عقب . منم بلند شدم گفتم خب تو ببند رفتم جلو بغلش کردم ولباش رو خوردم . خیلی شیرین و خوردنی خیلی عالی هم همکاری میکرد … اهان اینم بگم برای عقد کت شلوار ابی پوشیده بود و تو خونه عوض کرد بلوز سفید توری با شلوار مجلسی طرح دار/
خوابیدم زمین لب گردنش رو میخوردم وسینه هاشرو میگرفتم فشار میدادم کم کم دستم رو بدم رو کصش و مالیدم نفس نفس میزد تازه شروع کرده بودیم که خواهر نیلوفر صداش زد که بیایین برا شیرنی رفتیم رقص وشیرنی … بعدش برگشتم تو اتاق اینبار نیلور دراز کشید گفت بیا بغلم خوابیدم دوبار لب گرفتیم نیلوفر اروم دستش رو به کیرم میکشید .شق شق کرد
661 views19:02
باز کردن / نظر دهید
2023-06-09 22:02:47 فت: میگم بشین کارت رو بکن!!!
منم خم شدم پشتش و شروع کردم به برس کشیدن بین سرامیک ها تا جرم بینشون رو تمیز کنم. شوهرش حدود نیم متر با من فاصله داشت و همونطور که پشتش بودم بدون اینکه صدایی بیاد متوجه بوی بدی شدم و مشخص بود که گوزیده ولی به روی خودش نیاورد انگار من آدم نیستم بعد هم صدای خالی شدن ادرارش توی توالت فرنگی شروع شد ولی انگار قصد نداشت تموم بشه همینطوری میومد! انگار کنار فواره داشتم کار میکردم! من نه گی بودم نه علاقه‌‌ای به تا این حد نزدیک شدن به یک مرد دیگه رو داشتم. ولی انگار ی حس درونی مجبورم کرد سرم رو بالا کنم ببینم سایزش چقدره! واقعا نمیدونم چرا اینکار رو کردم ولی خب نگاه کردم و وقتی نگاهم بهش افتاد میخکوب شدم چون واقعا گنده بود! تقریبا ۷-۶ تا کیر من توی کیر این جا میشد! همینطوری که زل زده بودم به کیرش یکدفه متوجه شدم اونم داره منو نگاه میکنه!
سرم رو انداختم پایین و به روی خودم نیاوردم ولی اون همونطور که داشت ادرار میکرد چرخید سمت من و گفت: چیه میخواستی نگاه کنی؟!
ادرارش تا زانوی شلوارم ریخت، اینقدر بیرون که ماشین رو میشستن لباسم خیس بود که پاهام سرده سرد شده بود و حالا این گرمای ادرار یکم خوشایند بود. اینقدر از اینکه به کیرش نگاه کرده خجالت زده بودم که به جای اینکه به اون اعتراض کنم که چرا داره میشاشه روم،‌ فقط گفتم نه ببخشید حواسم نبود منظوری نداشتم.
همونطور که داشت روی شلوارم میشاشید با لبخند ولی کمی هم عصبانی داد زد: ساناز!!!
نمیدونستم باید چیکار کنم، بلند بشم؟ همونطور بشینم؟ خودم رو جمع و جور کنم؟ که در توالت باز شد و منو دید که کف توالت هستم و شوهرش داره میشاشه روی شلوارم اونم نیشخند معنا داری زد و به شوهرش گفت:چرا حرومش میکنی عزیزم برو بالاتر!
ادامه دارد …
نوشته: نویسنده اعتیاد به حقارت
659 views19:02
باز کردن / نظر دهید
2023-06-09 22:02:35 در خونه مارو هم تمیز کن برق بنداز. خشکم زده بود، دوباره گفت: نه با اون آب کثافت ها! اول برو عوضش کن تمیز بشه بعد. چیزی نداشتم بگم که دوباره داد زد: فهمیدی؟! گفتم بله چشم. در رو بستن و رفتن، صدای خندشون از توی آسانسور میومد.
بعد از اینکه کثافت جلوی در خونم رو تمیز کردم رفتم کهنه هارو شستم آب کاسه رو هم عوض کردم و رفتم نشستم جلوی در خونشون مشغول تمیز کردن ورودی خونه اونها شدم. اینقدر همیشه کیسه زبالشون رو میزاشتن جلوی در بمونه روی سرامیک هاشون جا انداخته بود و هرچی میکشیدم پاک نمیشد. ولی از ترس اینکه دوباره بهم گیر بدن نزدیک یک ساعت نشستم زور زدم وقتی دیدم نمیشه رفتم یکم آب جوش آوردم و با زحمت زیاد بالاخره تمیز شد و واقعا برق افتاد.
چند روز بعدی مشکل خاصی نداشتم فقط خیلی گوش به زنگ بودم که هروقت زنگ میزنن برم آشغالشون رو سریع یا بیارم توی خونه یا ببرم بزارم جلوی در که دوباره کثیفکاری نشه تا اینکه هفته به آخر رسید و دوباره جمعه شد، صدای زنگ در اومد منم سریع رفتم به عادت اینکه حتما باز زباله هست. ولی شوهرش بود. دستش به کمرش بود بدون سلام علیک فقط گفت: جلوی در خونمون رو خوب تمیز کردی. گفتم خیلی ممنون لطف دارید که در جوابش سوئیچ ماشینش رو پرت کرد سمت من، گرفتمش و گفت: حالا که تمیزکاری بلدی میری ماشین رو میشوری، من کارواش هارو قبول ندارم روی ماشینم خش میندازن مادرسگا!
نمیدونستم چی بگم تابحال ماشین نشسته بودم. چند قدم رفت بعد برگشت زیر چونم رو با دستش آورد بالا توی چشمام نگاه کرد و با لحن تهدید آمیزی گفت: درست میشوریا حتی لای لاستیکاش ی تیکه گل و لجن نمونه فهمیدی؟! گفتم بله چشم.
با خودم چنتا سطل و کهنه و برس و یدونه هم مسواک کهنه که داشتم رو بردم پایین افتادم به جون ماشین و نزدیک ۲ ساعت تمام زحمت کشیدم تا کاملا بی نقص تمیز شد. به عنوان اولین باری که توی عمرم ماشین شستم واقعا از کارم راضی بودم.
خسته و کوفته برگشتم بالا و خواستم زنگ بزنم که سوئیچ ماشین رو تحویل بدم ولی دیدم در خونشون بازه تا صدای بسته شدن در آسانسور اومد شوهرش داد زد: بیا تو!
من با لباس خیس و کثیف خجالت میکشیدم ولی به هر حال ناخودآگاه ی یا الله آروم گفتم و رفتم داخل. شوهرش با همون شلوارکش نشسته بود روی کاناپه جلوی تلویزیون، گفت: بیا تو ببین خانمم کار داره برات.
سرم رو چرخوندم ولی پیداش نکردم، اونم اصلا توجهی به من نکرد، داشت تلویزیون نگاه میکرد و هر از گاهی هم با گوشیش ور میرفت تا اینکه بالاخره از توی توالت در اومد. حجاب نداشت برای همین منم سرم رو انداختم پایین و فقط گفتم: سلام! در جوابم فقط گفت: تا وسایل نظافت دستت هست ی دفعه برو سرویس‌هامون رو هم رسیدگی کن. و راهشو کشید و رفت توی بغل شوهرش نشست و با خنده ای شیرین شروع کرد به بوسیدن لبهاش.
داشتم میرفتم سمت توالت که داد زد: اول در خونه رو ببند بعد برو من حال ندارم پاشم! گفتم: چشم.
رفتم توالت مشغول شدم همه جور شوینده و برس داشتن نیاز به وسایل من نبود. توالت نسبتا بزرگی بود هم فرنگی داشتن هم سنتی تقریبا وسط تمیز کردن سرامیک‌های کف بودم که در باز شد و شوهرش اومد تو. بلند شدم وایسادم و گفتم هنوز تموم نشده یکم دیگه مونده. بی توجه به من همونطور پا برهنه و بدون دمپایی اومد تو و گفت: تو به کارت برس و چرخید سمت توالت فرنگی. من خشکم زد حالم ی طوری شده بود که قبلا تجربه مشابهی ازش نداشتم، سرش رو خم کرد سمت من همزان با پایین کشیدن شلوارکش با تحکم خاصی گفت: مگه نگفتم بشین کارت رو بکن؟ خواستم بگم خب اینطوری نمیشه که وسطش دوباره اینبار با صدای بلندتری گ
615 views19:02
باز کردن / نظر دهید
2023-06-09 22:02:25 چیزی دارید ببرم. چند لحظه ثابت وایساد و طوری نگام کرد انگار بهش بدهکارم بعد بدون اینکه چیزی بگه رفت و با ی کیسه زباله کوچیک برگشت، اون یکی دستش هم توی شلوارکش بود و مشخص بود داره با کیر و خایه‌هاش ور میره. کیسه رو ازش گرفتم و خواستم برم ولی ی طوری نگام کرد که ناخودآگاه سرم رو خم کردم و گفتم ممنون.
وقتی برگشتم بالا هنوز همونطوری دست توی شورت وایساده بود توی چهارچوب در ورودی خونشون. داشتم رد میشدم برم که اومد جلوتر همون دست راستش که توی شورتش بود رو در آورد به سمت من گرفت به حالت دست دادن! نمیدونستم باید چیکار کنم هم نمیشد دستش رو پس بزنم هم دوست نداشتم دستش که روی کیر و خایه هاش بوده رو لمس کنم! بعد از چند لحظه مکث منم دستم رو بردم سمتش که دست بدم ولی اون دستش رو آورد بالاتر و مالید به گونه هام و گفت: دیگه لازم نکرده بیای زنگ بزنی! دستش به شدت بوی عرق کیر و خایه میداد.
اول پیش خودم گفتم حتما بهش برخورده که وقتی خونه نیست من برم زنگشون رو بزنم ولی بعدش خیلی با تحکم ادامه داد: هروقت آشغال داشتیم میزاریم جلوی در خونت و زنگ میزنیم میبریش پایین.گفتم باشه مشکلی نیست. ی خنده ای بهم کرد و رفت خونشون.
از فرداش وقت و بیوقت صدای زنگ میومد میرفتم میدیدم ی کیسه آشغال جلوی در خونه هست. کیسه های کوچیکی که مشخص بود لازم نیست ببرنش جلوی در و انگار فقط میخواستن برای من کار تولید کنن. منم ی کیسه زباله بزرگ توی خونه نگهداشتم و هر چنتا کیسهٔ اینها رو میاوردم خونه یکی میکردم بعد میبردم جلوی در.
چند روز به همین حالت گذشت تا یک روز که داشتم میرفتم بیرون ولی تا در رو باز کردم دیدم ی کیسه کاملا پاره شد پر از آشغال و مایع و تفاله چایی و کثافت رو جلوی در خونه گذاشته بودن و زنگ هم نزده بودن. همون موقع یکی از همسایه ها چپ چپ منو نگاه کرد و گفت: این درست نیست آشغالتون رو بموقع ببرید پایین آقا راهرو جای گذاشتن زباله نیست! همه راهرو رو بوی گند برداشته تمام سرامیک‌ها هم کثیف شده. حول شدم گفتم ببخشید الان درستش میکنم شرمنده.
سریع اون کیسه پاره رو کردم توی ی کیسه دیگه بردم گذاشتمش جلوی در و برگشتم بالا شروع کردم با چنتا کهنه و ی کاسه آب جلوی در خونه رو تمیز کردن. نمیدونم توی کیسه چی بود ولی مایعی که ازش در اومده بود خیلی بوی بدی میداد. همین موقع با شوهرش از خونه اومدن بیرون. مشخص بود حسابی تیپ زده بودن برای مهمونی آخر شب. منو که دیدن خنده های یواشکی کردن و خواستن برن که من وایسادم گفتم: ببخشید ولی اگه میشه دیگه اینطوری کیسه پاره نزارید آبش راه میوفته راهرو هم بدبو میشه.
خودش با چنان عصبانیتی اومد سمت من و با حالتی پاش رو میکوبید زمین و جلو میومد که ممکن بود پاشنه‌های کفش پاشنه بلندش بشکنن! بعد گفت: تو لازم نیست به من چیزی یاد بدی! اگر وقتی آشغال رو گذاشتیم برده بودیش اینطوری پاره نمیشه، معلوم نیست پای کی گرفته بهش پارش کرده. تنبلی خودت باعثش شده. گفتم اخه زنگ نزدید من نمیدونستم. با اعتماد به نفسی که جرات نکردم بهش اعتراض کنم گفت: چرا زنگ زدم معلوم نبود سرت کجا گرمه که نفهمیدی! نمیدونستم چی باید بگم فقط گفتم: بله ببخشید حق با شماست.
چند لحظه نه کسی تکون خورد نه چیزی گفت و اون سکوت سنگین ادامه پیدا کرد. بعد راهش رو گرفت رفت پیش شوهرش، سرم رو بالا نکردم ولی حس میکردم لبخند خاصی روی لبشون هست. یکم آروم پچ پچ کردن و رفتن توی آسانسور و فکر کردم دیگه تمام شده ولی دوباره در آسانسور باز شد و اینبار شوهرش سرش رو آورد بیرون و بهم گفت: هوی! سرم رو آوردم بالا گفت: تو که داری زمین رو میسابی جلوی
585 views19:02
باز کردن / نظر دهید
2023-06-09 22:02:17 تسلیم کبری (۱)
1402/02/28
#تحقیر #ارباب_و_برده #میسترس

داستان دنباله دار جدید از نویسنده اعتیاد به حقارت با عنوان تسلیم کبری
سخن اول:
خواننده گرامی اگر معنی اصطلاحات زیر رو نمیدونید:
Maledom
Femdom
Couple Domination
Alpha Couple
Verbal Humiliation
Extreme Degradation
24/7 Slave
یا فرق بین فانتزی و واقعیت رو از هم تشخیص نمیدید…
و یا اگر حوصله مطالعه داستان دنباله دار چندین قسمته رو ندارید …
این داستان برای شما نیست
بار اول وقتی داشتم آشغالهارو میزاشتم جلوی در دیدم اونم کیسه آشغال دستشه گفتم بدید من براتون مییبرم پایین، گفت نه مرسی، گفتم مشکلی نیست و دستم رو بردم جلو کیسه رو گرفتم ازش. از نظر خودم داشتم به همسایه‌ام کمک میکردم.
دو روز بعد همون ساعت داشتم باز میرفتم آشغال بزارم جلوی در تا از جلوی در واحدشون رد شدم دیدم همون لحظه در خونه اونها هم باز شد، خودش بود. سلام کردم ولی جوابی نداد فقط دستش رو دراز کرد و کیسه زباله رو داد بهم منم ناخودآگاه از روی عادته وقتی که چیزی رو میگیرم گفتم: ممنون! ی پوزخندی بهم زد و در رو بست.
دو روز گذشت باز همون ساعت خواستم برم آشغالهارو بزارم جلوی در، خبری ازش نشد، یکم صبر کردم ولی نیومد. به ذهنم رسید زنگ واحدشون رو بزنم و بگم اگه آشغال داره براشون ببرم. مطمئن نبودم ولی آخر زنگ رو زدم. صدای حرف زدنش اول خیلی ضعیف بود ولی بعد قوی تر و قوی تر شد تا اینکه بالاخره در باز شد. پای تلفن بود به من با اخم نگاهی انداخت و با دست اشاره کرد که صبر کنم. رفت و حدود ۱۰ دقیقه بعد با کیسه آشغالهاشون اومد و کیسه‌ای که خیس هم بود رو تقریبا پرت کرد توی بغل من و با دست اشاره کرد که برم. وقتی برگشتم بالا یک دفعه در واحدشون باز شد و بهم گفت: دو روز ی بار خونه بو میگیره اگه میخوای بیای پس هر روز بیا یک ساعت هم زودتر، این موقع خوب نیست، و درو بست و رفت.
دیگه مشخص بود قضیه عادی نیست، من با کارگرهای مخصوص حمل زبالهٔ شهرداری هم اینطور حرف نمیزنم. نه سلامی نه علیکی نه تشکری، پیش خودم گفتم خب من همسایه دیوار به دیوارت هستم اخه درست نیست واقعا این رفتار.
خودم چون مجردم اینقدری آشغال نداشتم که هر روز بخوام ببرم، دو روز یکبار هم زیاد بود برام ولی چون این گفته بود ی حسی بهم گفت برم ببینم چی میشه. یک ساعت زودتر از قبل اومدم توی راهرو، دیدم جلوی واحشون پر از کفش هست مشخص بود مهمونی دارن. زنگشون رو زدم ی دختر بچه ۱۳ ساله در رو باز کرد گفت بله؟ نمیدونستم چی باید بگم. یکم مِن مِن کردم و گفتم آشغال هارو میخواستم بگیرم ببرم جلوی در. دختر بچه با تعجب منو نگاه کرد و بعد سرش رو چرخوند سمت داخل خونه و داد زد: خاله! آشغالی اومده! صدای خنده خودش از ته خونه اومد. بعد هم صدای یکی از اقوامشون که با تعجب پرسید مگه آشغالی‌ها اینجا میان تو آپارتمان کیسه رو میگیرن؟ با خنده بهش جواب داد: نه این داستانش فرق میکنه. بعد از چند دقیقه خودش اومد جلوی در کیسه زباله بزرگی رو بهم داد و گفت: میبینی که مهمون داریم آخر شب هم بیا بقیش رو ببر باشه؟ خواستم بگم مشکلی نیست ولی قبل از اینکه چیزی بگم در رو بسته بود.
حدود ساعت ۱۱ رفتم زنگشون رو زدم. همون دختر بچه اومد در رو باز کرد و بهم سلام کرد، خودش هم سریع پشتش اومد و گفت: ندایی جونم لازم نیست به هر کسی سلام کنی عسلم فقط برو کیسه زباله رو بده بهش ببره، بعد هم سرش رو بوسید و باهم رفتن. دختره بعد از چند دقیقه اومد کیسه رو بهم داد و در رو بست و رفت.
فردای اون شب که جمعه بود همون ساعت رفتم زنگ زدم اینبار شوهرش در رو باز کرد. سلام کردم گفتم داشتم میرفتم کیسه زباله رو بزارم جلوی در گفتم اگر شما هم
580 views19:02
باز کردن / نظر دهید
2023-06-09 22:02:02 و کدومش هستی؟
-همه‌اش هستم. حتی خودجنس‌گرا هم هستم. از خودمم خوشم میاد و با خودم کلی حال می‌کنم. هر آدمی که با دیدنش و لمس کردنش، بهم لذت جنسی بده رو هم دوست دارم. تو رو که سکینه سه پستون هم با دیدنت راست می‌کنه، چه برسه به منِ سگ حشر.
+سکینه سه پستون کیه؟
-همسایه قدیم‌مون. طبقه بالای ما بودن. یک زن خیلی چاق که به جای سینه، دو تا مشک آب ازش آویزون بود. اینقدر که سایز سوتین براش پیدا نمی‌شد. من اسمشو گذاشتم سکینه سه پستون.
+پس با هر همجنست که خوشگل و خوش‌اندام باشه حال می‌کنی و هر همجنست که از نظرت زشت باشه رو مسخره می‌کنی؟
-هر کی بگه غیر از اینه یا یه گاگولی مثل توئه یا مثل سگ دروغ میگه. آدما فقط از چیزای خوشگل خوش‌شون میاد.
+خب نهایتا جواب سوال من رو ندادی. اسم این رفتارت با من دقیقا چیه؟ اذیتم می‌کنی که مثل قبلیا فراری بشم؟
-چند بار بگم؟ هر آدمی که حتی یه ذره مخش کار کنه، نمی‌تونه از هچین کُس و کون و اندام رو فرم و چهره خوشگلی بگذره. حالا هر انگیزه‌ای داشته باشم، مهم نیست. مهم اینه که خانم معلم خوشگلی مثل تو دارم، البته فعلا.
به ساعت نگاه کردم و گفتم: راستش منم خیلی گشنه‌ام شده. آخه صبحونه نخوردم.
-کیر شوهرتو می‌خوردی؟ اینو که دیگه می‌دونی، اسمش ساک زدنه.
+آره می‌دونم.
-خب ساک می‌زدی یا نه؟
+به اجبار.
-چرا اجبار؟
+چون زیاد اهل نظافت نبود.
-اَه عجب شوهر عن و چندشی داشتی. حیف شدی واقعا. در کل خیلی زندگی خمیازه‌آوری داشتی و داری.
+تو زندگی‌تو دوست داری؟
-آره خیلی زیاد.
+امیدوارم راست بگی.
-زیرزمین آپارتمان، استخر و جکوزیِ باحال و خوشگلی داریم. یه بار بیکینی شنا بیار، با هم بریم آب بازی.
+مرسی.
-بلکه به این بهونه تو بیکینی ببینمت.
لبخند ناخواسته‌ای زدم و جوابش رو ندادم. در همین حین، صدای زنگ خونه اومد و پیک، غذا رو آورده بود. سارینا به سمت در رفت و رو به من گفت: چیه گفتم با بیکینی ببینمت، خوشت اومد.
بدون مکث گفتم: نه از تلاش و پشتکارت خوشم اومده.
ادامه دارد…
نوشته: شیوا
583 views19:02
باز کردن / نظر دهید
2023-06-09 22:01:51 دو سال پیش شروع کردم. حس خوبیه که می‌دونم زن خوشگلی که جلوم نشسته، کُس و کون تمیز و بی‌مویی زیر این شلوار جین و شورتش داره. راستی شورتت چه رنگیه؟
+آبی.
-ساده است یا نخ در بهشته؟
+نمی‌دونم نخ در بهشت یعنی چی.
-شورت لامبادا دیگه. همینا که پشتش فقط یک نخه و تو چاک کون میره. جلوش هم فقط در حدیه که چاک کُس رو بپوشونه.
+ساده است.
-تاپ و شلوارک من خوشگله؟ زیرش شورت و سوتین نپوشیدم.
+فهمیدم نپوشیدی. آره قشنگه، بهت میاد.
-از شلوارک تا زانو بدم میاد. عاشق شلوارک شورتی هستم.
+چون ریزنقشی، این مدلی بیشتر بهت میاد.
-خب برگردیم به گایش ریاضی؟
یک ساعت و نیم دیگه ریاضی کار کردیم. این بار سر خودم هم درد گرفت. سارینا بیشتر از چیزی که فکر می‌کردم تو ریاضی ضعیف بود. حتی حس کردم که خودش هم بابت این موضوع عصبی شده. تنها نکته مثبت این بود که برای یادگیری تمام تلاشش رو می‌کرد! بعد از اتمام درس آخر، ایستاد و گفت: وقت ناهاره، ضعف کردم. چی می‌خوری سفارش بدم؟
+هر چی دوست داشتی.
-تعارف کیری می‌کنی؟ حالاحالاها قراره بهم درس بدی و هر روز ناهار اینجایی. اعصاب ندارم عین احمقا هر روز اینطوری تعارف کنی. کباب، ماهیچه، گردن، فست‌فود یا هر چی دلت می‌خواد؟
کمی فکر کردم و گفتم: کباب کوبیده.
-اوکی منم هوس کوبیده کردم. البته مطمئن باش کوبیده به این محشری تا حالا نخوردی. این رستوران عالیه.
همراه با سارینا از اتاقش خارج شدم و گفتم: سرویس بهداشتی کجاست؟
با دستش به انتهای راهرو اشاره کرد و گفت: درش یکمی گیر داره و سفت باز و بسته میشه.
وقتی از سرویس بهداشتی برگشتم، سارینا روی کاناپه نشسته بود. روبه‌روش نشستم که در همون لحظه گوشیش زنگ خورد. ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: بابامه.
با خوش‌رویی با پدرش احوال‌پرسی کرد. از مکالمه‌شون مشخص بود که پدرش پیگیر شرایط درسیشه. سارینا گفت: نگران نباش بابا، گفتم که لیلا جون کار بلده. سه ساعت ریاضی کار کردیم. عین دیروز گشنه‌ام شده بس فسفر سوزوندم.
سارینا هم زمان به من زل زد و پیغام توی ذهنش رو با نگاهش بهم ‌رسوند. بعد از قطع تماس، به ساعت نگاه کرد و گفت: وای نیم ساعت دیگه مونده تا غذا برسه. می‌میریم از گشنگی. فردا یادم بنداز زودتر ناهار رو سفارش بدیم.
+اوکی.
-نوک ممه‌هات چه رنگیه؟ صورتی؟ قهوه‌ای؟
می‌دونستم این سوال رو عمدا بعد از تماس با پدرش ازم پرسید. سعی کردم عادی به نظر بیام و گفتم: قهوه‌ای.
-کم رنگ یا پُر رنگ؟
+کم رنگ.
-نوک ممه‌های من قهوه‌ای پُر رنگه. دوست داری نشونت بدم؟
+نه دوست ندارم.
-توی کُست چه رنگیه؟ تو کُس من قرمزه. دوست داشتم صورتی بود.
+نمی‌دونم.
-یعنی چی نمی‌دونم؟! تو کُستو تا حالا نگاه نکردی؟ یا شوهرت نگاه نمی‌کرد؟
+شوهر سابقم.
-اوکی شوهر سابقت. کُستو نمی‌خورد؟
+نه.
-فقط لنگاتو می‌داد بالا و می‌کرد توش؟
+آره.
-دور کُست چی؟ سیاه و تخمیه یا همرنگ پوستته؟
+تا حدودی هم رنگ پوستم اما خب کمی تیره تر.
-چه ست خفنی بشه، بدن سکسیت با کُس یکمی پُر رنگ تر از پوست گندمیت. تازه فکر کن توش صورتی هم باشه. اوف که چه شود…
یک آه کشیدم و حرفی که می‌خواستم بزنم رو قورت دادم. سارینا فهمید و گفت: بگو قورتش نده. می‌خوای رنگ دور کُس من بدونی؟ دقیق همرنگ پوستمه.
+نه یه سوال دیگه می‌خواستم بپرسم.
-بپرس، راحت باش.
+فقط برای شکنجه و آزار من اینقدر خودت رو علاقه‌مند به اندام جنسی یک همجنست نشون میدی یا واقعا همچین علاقه‌ای داری؟
-اسمش علاقه نیست. بهش میگن گرایش جنسی. همجنس‌گرا، دگرجنس‌گرا و دوجنس‌گرا و غیره‌گرا…
+من زیاد تو این چیزا وارد نیستم. راستش اصلا وارد نیستم. خب ت
574 views19:01
باز کردن / نظر دهید
2023-06-09 22:01:40 حرف زدی.
قوطی رو از دستش گرفتم و گفتم: مرسی.
نشست رو تختش. صندلی رو به سمتش چرخوندم که روبه‌روش باشم. در قوطی رو باز کرد و گفت: دیشب رو همین تخت به یادت جق زدم. دوست داری بدونی بیشتر به یاد کجات حشری می‌شدم؟
من هم در قوطی رو باز کردم و گفتم: به نظرت دوست دارم چنین چیزی رو بدونم؟
-حتی کنجکاو هم نیستی؟ اصلا من هیچی، واقعا کنجکاو نیستی که بدونی کجاهای بدنت برای بقیه سکسی تر و جذاب تره؟ یعنی می‌خوای بگی حتی یک بار هم بهش فکر نکردی؟ یا اصلا یکی هم نبوده که مثلا بهت بگه عجب کون محشری داری؟
+تو که دیدی چه تیپی می‌زدم. تو خیابون هیچ وقت تیپ چسب و اندامی نزدم که کَسی متوجه برجستگی‌هام بشه. نهایتا در مورد چهره‌ام نظر میدن.
-تو خونه چی؟
+تو خونه هم لباس پوشیده تنم می‌کنم. اکثرا با پیراهن و دامن هستم. یا سارافون و شلوار معمولی.
-تو جمع دوستات چی؟
+جلوی دوستام خیلی راحت ترم. گاهی حتی لباسای مجلسی نیمه لختی هم می‌پوشم و تو مهمونی‌های مختلط‌شون شرکت می‌کنم. اما خب نهایتا من دوستایی ندارم که اینطوری مثل تو حرف بزنن. بهم پیشنهاد دوستی یا همون رابطه زیاد داده میشه، اما تا حالا نشده یکی درباره اندام جنسیم حرف بزنه.
-یعنی حتی یک بار؟! اینقدر دوستای گاگولی داری؟!
+راستش یه دوست فروشنده دارم. بوتیک لباس داره. همونی که میرم پیشش تا لباسم رو عوض کنم. چند روز پیش که بهش گفتم می‌خوام تیپ اندامی بزنم، یه کوچولو بهم رسوند که باسن و رون‌هام، رو فرم و جذابه.
-کونت که حرف نداره. در عجب اون دوستای احمقت هستم که چطور همچین کون همه چی تمومی جلوشون بوده و اصلا به روت نیاوردن.
+همه ما با آدمایی شبیه خودمون دوست میشیم. من روم نمیشه درباره اندام جنسی بقیه نظر بدم. قاعدتا دوستام هم مثل خودم هستن.
-اشتباه می‌کنی. آدم باید از زیبایی‌ها لذت ببره. چی زیباتر از اندام سکسی یک آدم؟ فقط یک موجود ابله، چشم خودش رو روی همچین چیزی می‌بنده. خب بگذریم. بریم سر وقت بحث خودمون. حدس بزن بیشتر به یاد کجات جق زدم. راستی تو هم جق می‌زنی؟
+نه.
-یعنی پنج ساله که نه کُس دادی و نه جق زدی و اصلا ارضا نشدی؟
+دقیقا.
-میگن مطلقه جماعت تشنه کیره. چطوری تحمل کردی؟
+تو کشور ما در مورد مطلقه‌ها زیاد چرت و پرت میگن، اینم یکیش.
-سایز سینه‌هات هشتاده؟
+آره.
-سایز سینه‌های من چنده؟
+فکر کنم هفتاد.
-خوبه تو ممه شناسی گاگول نیستی. خب حدس می‌زنی یا نه؟
با تمام وجودم دوست داشتم ازش خواهش کنم که این بازی لعنتی رو تموم کنه، اما یقین داشتم که اگه ضعفم رو ببینه، بدتر می‌کنه. یک نفس عمیق برای کنترل اعصابم کشیدم و گفتم: سینه‌هام؟
-نه. حدس بعدی؟
+باسنم؟
-نه.
+دیگه حدسی ندارم.
-اوج جق دیشبم و لحظه‌ای که داشتم ارضا می‌شدم، به یاد لب‌هات بودم.
+الان باید تشکر کنم؟ یا خوشحال بشم؟
-نمی‌خوای ازم بپرسی که کِی قراره شرط‌مون رو عملی کنم و ازت لب بگیرم؟ دوست داری همین الان انجامش بدیم؟
+اگه قراره هر بار من رو روی تختت بخوابونی و به بهونه لب گرفتن، پات رو بذاری بین پاهام و زانوت رو بمالی به جلوم، ترجیح میدم که زودتر انجامش بدی.
-چرا میگی جلوم؟ خجالت می‌کشی بگی کُسم؟ اصلا تا حالا از کلمه‌های کُس و کون و کیر استفاده کردی؟
+نه.
-حتی جلوی آینه و به خودت هم نمی‌گی که عجب کُس و کونی دارم؟
+نه.
-پشمای کُست رو چطوری می‌زنی؟
+پوست بدنم به تیغ حساسیت داره. برای همین چند سال پیش لیزر رفتم و هر شش ماه یک بار، بازم میرم که مطمئن بشم دیگه موی زائد نداشته باشم.
-پس تو هم مثل من از موی زائد متنفری؟
+انگار بالاخره یک نقطه اشتراک پیدا کردیم.
-منم لیزر رو از
573 views19:01
باز کردن / نظر دهید