Get Mystery Box with random crypto!

چگونه فلسفه یونان روح پرسشگری خود را در جهان اسلام از دست می د | دور نوشت ها - علی تقی پور رینه

چگونه فلسفه یونان روح پرسشگری خود را در جهان اسلام از دست می دهد؟

نگاهی به کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» از آرامش دوستدار

#علی_تقی‌پور

دیروز ارئه‌ای داشتم از کتاب "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" از آرامش دوستدار، ارائه بخش تاریخی بحث کار چندان سختی نبود، ولی پرداختن به بخش فلسفی قضیه در جلسه‌ای اسکایپی کار بسیاردشواری بود و برای همین، درمیانه بحث از ارائه کامل این بحث خوداری کردم و تصمیم گرفتم به صورت ساده و خلاصه، این بحث را به صورت نوشتاری توضیح بدهم،مستقل از کلیت بحث کتاب.

تلاش دوستدار در این بخش از کتاب این است که نشان دهد، چرا فلسفه یونان با ورودش به جهان اسلام، روح آزاد اندیشی و پرسشگری خود را از دست داد و به خدمت دین درآمد؟.به عبارت دیگر چه کسانی و چگونه، این فلسفه طبیعت گرانه را به خدمت خدای مطلقه ادیان سامی یعنی مسیحیت و اسلام در آوردند؟

از دیگاه دوستدار، تفکر هیچ حقیقت ناپرسنده‌ای را نمی تواند بپذیرد،و وقتی فلسفه به زیر سلطه دین در می آید و اعتقاداتی خط قرمزهای آن می شود، در این حالت روح پرسشگری و روشنگری از آن رخت بر می بندد.دوستدار با تشریح فلسفه مشایی و ابن سینا نشان می دهد چگونه تعلقات عاطفی آنها به اسلام، باعث شده نتوانند فلسفه یونان را آنطور که باید درک کنند واعتقادات خود را به پرسش بگیرند.در نظر دوستدار،ظلمت هر اعتقادی، حقیقت هر اعتقادی است.حقیقت بدین معنا آن ناپرسیده و نادانسته‌ای است که با احاطه‌ی درونی‌اش بر ما فرهنگی می شود، یعنی احساس جمعی را تسخیر می کند و شالوده اعتقاد را می ریزد. در اسلام و ادیان سامی خدای واحد،معاد و نبوت آن بخش های ناپرسنده‌ای هستند که پایه‌های اعتقادی این فرهنگ ها قرارمی گیرند.



پیش از ورود لازم است این نکته را بیان کنم که در قرن دوم، زمانی که اسلام درسوریه امروزی با ادیان مانوی،مسیحی،یهودی وارد گفتگو شد، علمای مذاهب مختلف شروع به بازاندیشی بر روی مبانی عقلی دین خود کردند، همان طور که می دانید بسیاری از ادیان، ابرگفتمان هستند یعنی از موضع برتر به مخالفان خود می نگرند و خود را حق و دیگران را باطل می دانند. اما زمانی که لازم آمد در بحث های جدلی گامی به پیش نهند و این برتری را بر حریفان اثبات کنند این ضرورت پیش آمد که باید دستگاه منطقی و عقلی را به میانجی بگیرند که مبانی آن مورد قبول هر دو طرف بحث قرار داشته باشد؛پس به ناچار به سراغ فلسفه و منطق بجامانده از یونان باستان رفتند.فارابی یکی از کسانی بود که در ترجمه این متون به عربی زحمت فراوان کشید و فلسفه یونان را وارد جهان اسلام کرد.



اولین پرسشی که ادیان باید به آن پاسخ می دادند این بود که آیا خدا و دین به صورت عقلی قابل اثبات است؟ آیا خدای که اسلام از آن بعنوان خالق جهان نام می برد خدای قابل اثبات بر مبنای اصول عقلی‌ست؟آیا همانطور که خدای اسلام می گوید جهان از نیستی خلق شده؟. در مواجه با این رویکرد جدید به دین، در اسلام دو گروه از اندیشمندان شکل گرفتند، گروهی مانند غزالی به خدمت گرفتن فلسفه برای اثبات خدا ،دین و ایمان را نفی و طرد کردند و گروهی دیگر همچون ابن سینا،ابن رشد،ابوریحان تلاش داشتند تا فلسفه را به خدمت بگیرند. این جدل بعد از قرن‌ها همچنان ادامه دارد. بسیاری از بنیادگرایان اسلامی هنوز به اتکای نظریات غزالی و متکی به علم کلام تلاش دارند دین خود را برحق، و دشمنان آن را کافرو باطل بدانند.





اما ابن سینا برای اثبات خدا چگونه فلسفه ارسطو را تغییر داد و به خدمت اسلام در آورد؟ او برای این کار لازم داشت دو چیز را اثبات کند. یک "واجب الوجود" همان خدا است، دوم اینکه "هستی،از نیستی پدید آمده" یا همان اصل ابداع و صنع در اسلام را با پایه های سیستم فکری یونانی ثابت کند؟


ادامه مطلب ..

@dourneveshtha