2019-03-24 18:10:20
روزی رضاشاه با خبر شد که دریکی از مناطق جنوب شهر شب ها
جلوی مسافر ین در بیرون از شهر میگرند و دار و ندارشان را
گرفته و راهزنی میکنند
دستور میدهد به امیر احمدی یک کالسکه
اماده کند و باهم بروند به ان محل.
امیر احمدی به شاه عرض میکند بگذارید من تنها برم شما
شاه هستید امکان دارد بلایی بسر تان
بیاد و درست نیست که شما راسا بیایید
میگه حرف نزن بشین بریم ببینم چه خبره راه می افتن شب هنگام
با لباس شخصی به نزدیکی ان منطقه میرسند که ۵ نفر راه را سد
میکنند و مسلح و میگویند کجا میروید رضا شاه میگه میخوایم بریم شهر
میگن پول دارین
میگه اره پول هم داریم دزدا میگن
خرج داره باید پول بدید تا رد شین
پیاده میشه و شروع میکنه به دادن
پول به انها و دست اخر میگه سیگار میخواهید؟
راهزنا میگن داری
میگه اره بابا بیا یکی یکی به انها سیگار میده و با فندک برایشان دونه
دونه سیگار روشن میکنه
و میگه حالا میتو نیم بریم راهزنا
میگن اختیار دارید بفرمایید راه حالا
باز است .
میاد میره هنگ میخوابه.
صبح زود میاد تو مراسم صبحگاه
بعد از صبحگاه میگه اون
۵ نفر دیشب که راه را به ان درشکه بستن پول گرفتن بیان بیرون
همه ساکت و کسی نمیاد بیرون
مجدد میگه بیایید بیرون اگه
من بیام خودم بیارم بیرون تیرو تبارتان را ازبین میبرم ، فندک زدم
چهره دونه دونه تان را دیدم و میشناسم بیاید بیرون
باز همه ساکت .
دستور میده
۵ قدم برید عقب
همه اجرای امر میکنن و میبینند ۵نفر افتادن
انها از ترس خود را خراب کرده بودند ، من اینجا هنگ گذاشتم
که امنیت باشه یعنی چی راهزنی
مگر با بودن شما کسی جرات داره
راه زنی کنه
اقا تمام شد برگشت و دیگه سابقه
نداشت که در آن مناطق دزدی شود.
بنقل از خاطرات سپهبد امیر احمدی با رضا شاه
*این است رفتار وکردار کسی که خودش دزد نباشه
درمقابل دزدان و راهزنان*
آری، اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی
در آورند غلامان درخت از بیخ!!!
همه اختلاسهای کشور با چراغ سبز آقایان وگاها با همکاری خودشان است
@erfan_nab
15.8K views15:10