دیدار دوباره با مارکس به مناسبت تولدش در پنجم مه ۱۸۱۸ ایواز ط | Eyvaz Taha | ایواز طاها | eyvaz.org
دیدار دوباره با مارکس به مناسبت تولدش در پنجم مه ۱۸۱۸ ایواز طاها
مارکس مبارزهی طبقاتی را محرک اصلی تاریخ جوامع انگاشت و ایدئولوژی، سیاست، فرهنگ، دین و اخلاق را سایهی از روابط تولید فرض کرد. این یک انقلاب کوپرنیکی در تاریخ تفکر بود؛ یک تغییر نگرش عظیم در فهم آنتاگونیسم و تضادهای اجتماعی. اهمیت چنین تأکید رادیکالی بر مناسبات اقتصادی زمانی عیان میشود که دهانی باشد و نانی در میان نباشد. عطار در سال قحطی نیشابور چهل شبانهروز نه مسجدی را گشوده یافت و نه صدای اذانی شنید. پس از آن به این نتیجه رسید که نام اعظم خداوند نان است.
عادلانه نیست که نام مارکس بیدرنگ درندگی استالین را به یاد آورد و یا انجماد زندگی در کرهی شمالی را. گو اینکه نمیتوان فجایعی را که یک مکتب و یا ایدئولوژی پدید میآورد، با این استدلال ساده از سر واکرد که: «عقیده از آزمون جداست، و یا یک مکتب مسئولیت تحققاش را برعهده ندارد.» نمیتوان مسئولیت جزایر گولاگ و انقلاب خشونتبار فرهنگی مائو را به تمامی از دوش مارکسیسم برداشت. همچنین لنین، رهبر یکی از بزرگترین انقلابهای جهان، در بنیاد نظریاتش یک مارکسی تمام عیار بود. لذا مارکس سهمی در سویههای خشونتآمیز افکار لنین دارد. به علاوه، خشونت الهیاتی لنین چراغ راه استالین شد تا جامعه را گرفتار گردابی خونین برای بازتولید کل جامعه بر اساس یک نسخهی مرامی بکند. تولید انسانی متناسب با سوسیالیسم موعود، نه سوسیالیسمی در شأن انسان موجود.
با اینهمه، نمیتوان رهاوردهای عظیم چپ، به ویژه سوسیال دموکراسی، را به پای مارکس ننوشت. و یا افتخار بسیاری از جنبشهای عظیم جهان سوم، مکتب فرانکفورت، فمینیسم، پستمدرنیسم، دموکراسی رادیکال و روانکاوی لکانی را از وی سلب کرد. از کنگرهی آفریقای جنوبی تا جنبش زاپاتیستها، از جنبش عدالتطلب پیشهوری تا الهیات رهاییبخش آمریکای لاتین، از جنبش سیاهان تا عصیان فراگیر 1968، همه مدیون مارکساند. و اگر قرن حاضر نسبت به قرن نوزدهم قرن عادلانهتر و انسانیتری است، مارکس در این بهروزی سهم درخشانی دارد.
مارکس یکصد سال قبل از اختراع موشک، همچون موشک بالستیک بر تودهی انباشتهی ثروت فرود آمد. در قرن نوزده کار تمامن در خدمت سرمایه بود؛ سرمایهداری به معنای واقعی استثمار میکرد؛ تأمین اجتماعی معنایی نداشت و کارگران روزی چهارده ساعت کار میکردند. در اول مه سال ۱۸۸۶ کارگران امریکایی فراخوان اعتصاب سراسری دادند. مطالبهی اصلیشان هشت ساعت کار روزانه بود؛ یک حق انسانی برای نیرویی که تمدنها برروی شانههایش برآمدهاند و سرمایه به کمک دستان پینهبستهاش زمین و زمان را در نوردیده است. چنین مطالبهای به یکباره در ذهن کارگران وزیدن نگرفت، مبانی نظری آن را متفکرانی چون مارکس پدید آورده بودند. وقتی شبح مارکس بر سر غرب سایه افکند، سرمایهداری افسارگیسخته با دستپاچگی سرعقل آمد. (چنان سرعقلآمدنی که الان از بستهشدن هر کارخانهای کارگران بیش از کارفرمایان ناراحت و درمانده میشوند.)
عقلانیتی را که سرمایهداران از مارکس فراگرفتند، میراثداران اصلی وی در حکومت شوراها فراموش کردند. نتیجهی امر شکست یکی از پرشورترین مبارزات بشری در راه عدالت بود. نتیجهی آن تجربهی فاجعهآمیز، لکنتِ زبانِ جوامعِ بشری بود در مقابل یک درصد از ثروتمندانی که نود و نه درصد از منابع ثروت را تصاحب کردهاند. این به معنای واقعی بیحفاظی نظری و اخلاقی تودهها در مقابل ثروتمندان بود. بخشی از مشروعیت این نابرابریِ نجومی را سوسیالیسم خشن، فاسد و موجودِ شوروی فراهم آورد. زیرا سوسیالیسمی که در آن کشور تحقق یافت ترکیبی از والاترین آرمانهای بشری بود: بردهداری را از جوامع پیشاتاریخی به ارث برده بود، بدویتگرایی را از دنیای باستان، حکومت بیرحمانه را از قرون وسطا، استثمار را از سرمایهداری و نامش را از سوسیالیسم.
هنگام اشاره به دیالکتیک "عقیده و آزمون" و یا پیآمدهای عملی یک نظریه، از یک نکتهی ارجمند نباید غفلت کرد: استالینیسم را نمیتوان تمامن به پای مارکسیسم نوشت. چرا که دیکتاتوری و ترور در دوران بعد از پیروزی انقلابها بیش از آنکه ریشه در نظریهی خاص داشته باشند، محصول انقلاباند. انقلابها فارغ از مضامین بورژوازی، چپ و دینیشان، از فرم واحدی در بازتولید دیکتاتوری و ترور پیروی میکنند. لذا شباهت دورانهای پس از پیروزی در انقلاب بورژوازی فرانسه، انقلاب مارکسیستی شوروی، و انقلاب دینی ایران تصادفی نیست. انقلابها بیش از آنکه مضمون باشند فرماند.
سویهای از شخصیت مارکس سمبل صدای محذوفان تاریخ است. لذا تلاش مستمر و کینهتوزانه برای حذف وی از طریق ارجاع به سوسیالیسم موجود، اگر توطئهآمیز نباشد، به زیان کار است و به کام سرمایه. مارکس را نمیتوان حذف کرد و یا نادیده گرفت. مارکس که «در جسم خود فانی است، در عمل تاریخی خود باقی است».