Get Mystery Box with random crypto!

کانال قراردادی های بیمه ایران

لوگوی کانال تلگرام gharardadibimeiran — کانال قراردادی های بیمه ایران ک
لوگوی کانال تلگرام gharardadibimeiran — کانال قراردادی های بیمه ایران
آدرس کانال: @gharardadibimeiran
دسته بندی ها: وام، مالیات و قوانین
زبان: فارسی
مشترکین: 88
توضیحات از کانال

ارتباط با ادمین:
@aadmin_gh_bimehiran2
لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ
سوره نساء آیه ۱۴۸
آدرس عضویت:
@gharardadibimeiran
لینک عضویت:
https://t.me/gharardadibimeiran

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 5

2022-06-19 13:11:27
پیام همکار

@gharardadibimeiran
765 views10:11
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 13:10:54
پیام همکار

@gharardadibimeiran
763 views10:10
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 13:09:14
پیام همکار

@gharardadibimeiran
765 views10:09
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 13:08:08
پیام همکار

@gharardadibimeiran
767 views10:08
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 13:07:33
پیام همکار

@gharardadibimeiran
776 views10:07
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 11:59:39
پیام همکار

@gharardadibimeiran
816 views08:59
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 08:38:23
پیام همکار

@gharardadibimeiran
913 views05:38
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 04:57:01
پیام همکار

@gharardadibimeiran
993 views01:57
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 09:23:48
پیام همکار

@gharardadibimeiran
147 views06:23
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 05:01:48 حالا نوبت ته اتوبوسی‌ها شده

نویسنده: نوستراداموس

زمان بچگی یه همکلاسی داشتم که مشخص بود خانواده فقیری داره. یک‌بار ازم خواست برای کمک به انجام تکالیفش برم خونه‌شون. چون به خاطر سرماخوردگی چندروز نیومده بود مدرسه و از درس عقب افتاده بود. من هم قبول کردم. اون موقع زمستان بود و شیفت ما بعدازظهری بود. که یعنی وقتی تعطیل می‌شدیم هوا تاریک بود. و چون تاریک بود مادرم اجازه نداد تنهایی برم. با اینکه فاصله کمی با ما داشتند. ما سر خیابون بودیم، و اون‌ها تهش. و این خیابونی بود که قاعدتا باید کوچه می‌بود. من نمی‌دونستم خونه‌شون چه شکلیه، ولی برای هر سطحی از فلاکت آماده بودم. وقتی رسیدیم اولین چیزی که باش برخورد کردیم توالت بود. ازین خونه‌هایی بود که توالت‌شون بیرون از خونه‌ست، در حالی که حتی حیاط هم نداشت. یک راهرو مستقیم وصل میشد به اتاق پذیرایی، و ابتدای اون راهرو توالت بود. توالتی که هیچ زیرساختی جز یک آفتابه نداشت. که مشخص بود از پس وضعیت چاه برنمیاد. مادرم تا بو رو شنید چادرش رو کشید بالاتر و آورد جلوی صورتش تا کار ماسک تنفسی رو انجام بده. وقتی در رو باز کردند و خلاصه‌ای از شرایط داخل دیده شد، مادرم گفت خودت برو تو، من دم در منتظر میمونم. رفتم نشستم و چیزهای که لازم بود بنویسه رو براش ردیف کردم. هر از چندی نگاهم رو قاچاقی از روی دفتر و کتاب برمیداشتم و یک گوشه دیگه از خونه رو اسکن می‌کردم، و سریع برمی‌گشتم روی کاغذها. ازین اسکن‌ها اینطور بر می‌اومد که این‌ها استفاده چندانی از آشپزخانه ندارند، برای همین به مرور به یک آبدارخانه تبدیل شده و چراغ علاء‌الدین بیشتر کارهاشون رو راه میندازه. چون حتی برای ناهار هم سیب‌زمینی آب‌پز می‌کنند و می‌خورند.
مادرم هیچ‌وقت در زندگی مرفه نبود، و انقدر سختی و دردسر تحمل کرده بود که به نظرش جوانی و سلامتیش به باد رفته. سختی‌های در حد کوزت. اما از انتهای خیابون خودمون هم خبر نداشت. در حدی که براش شوکه‌کننده بود. و اگه همکلاسی بودن من و اون پسر نبود، شاید هیچوقت هم خبردار نمی‌شد. مخصوصا که چند سال بعد ازونجا رفتند و اون خونه تخریب شد، طوری که انگار قبلش هیچ انسانی اونجا نبوده.
امروز کار مملکت به جایی رسیده که خیلی‌ها دارند به اینکه ناهار هم فقط یک سیب‌زمینی بخورند، فکر می‌کنند، و عده زیادی بودجه همونش هم ندارند، چون هر کیلوسیب‌زمینی بیست هزارتومنه، که باز هم این عدد باقی نمیمونه و ممکنه این پست به خاطر این عدد، خیلی زود قدیمی به نظر برسه. اون آشنایی ناخواسته با فلاکت، که تقریبا تصادفی رخ داد، به یک آشنایی با تجربه شخصی تبدیل شده، ولی با یک تأخیر سی ساله. اون خانواده‌ای که مردم نمی‌دیدن‌شون، و ما تصادفی دیدیم‌شون، سی سال پیش داشت مثل وضعیت بحرانی امروز خیلی‌ها زندگی میکرد. سی سال بی‌اعتنایی به واقعیت، به شکل یک هیولا دراومد، و این هیولا یقه همه رو گرفت، و مردم رو به همونجایی برد که اون‌ها اون موقع بودند.
ریشه این بی‌اعتنایی اونجا بود که همه فکر می‌کردند اوضاع عادیه، و اون‌ها فقرایی هستند که در اوضاع عادی هم ممکنه پیدا بشه. میدونم که با دقت کافی نخوندید. پس لطفا دوباره بخونید: ما فکر می‌کردیم اون‌ها فقرای شرایط عادی هستند.
ترکیه در شرایط عادی بود. فقیر هم داشت. فقرای ترکیه، فقرای شرایط عادی بودند. و مصر. و قبرس. و ایتالیا. و هند. و ژاپن. شرایط عادی، یعنی یه سری چیزها هست، از شانس گرفته تا خصوصیت‌های جغرافیایی که به نفع اقتصاد تموم میشه؛ و یه چیزهایی نیست، مثل شهرداری کارآمد، مثل مدرسه کافی، مثل آب به خاطر خشکسالی. دوره‌های خوب هست، و دوره‌های بد. روزهای شیرین هست، و روزهای تلخ. سناتورهای بد میرن و سناتورهای خوب میان، و برعکس. اتفاقات خوب میفته، و اتفاقات بد. و اتفاقات بد جبران میشه. و گاهی نمیشه. این شرایط عادیه، و در اون فقر هم وجود داره.
ولی ما تو شرایط عادی نبودیم. دست کشور ما رو بسته بودن، و داشتن جلوی چشمش همه‌چیزش رو میبردن. اون خانواده، فقیر عادی نبودند، فقیر شرایط سرقت بودند. مثل وقتی که دزد کنار جاده‌ای یه اتوبوس رو نگه میداره، میاد بالا و از صندلی جلو شروع می‌کنه به لخت کردن مسافرها. بیشتر مردم ته اتوبوس نشسته و مشغول تخمه آفتابگردان بودند. گاهی بیرون رو هم نگاه می‌کردند و ازین غر می‌زدند که چرا حرکت نمی‌کنیم. مسافری که نمیدونه موضوع چیه، فکر می‌کنه مشکل اصلی توقفه. برای همین تا همین اوائل دهه هشتاد، هنوز امیدوار بود که با کمک رنو، یکی از خودروسازهای مطرح جهان میشیم، و خوب نیست که در این صنعت «توقف» داشتیم. و این فقط یک مثاله، از مجموعه نگاهش به محیط، که نشون میداد نمی‌دونه موضوع چیه.


حالا نوبت ته اتوبوسی‌ها شده.

@gharardadibimeiran
535 views02:01
باز کردن / نظر دهید