#شوک_شیرین #قسمت۵۳۰ اورهان برخلاف هیرمان که با فنجان و ظرف مق | کانال رسمی مژگان قاسمی
#شوک_شیرین #قسمت۵۳۰ اورهان برخلاف هیرمان که با فنجان و ظرف مقابلش بازی میکرد کمی گلویش را تازه کرد تا بتواند بهتر ادامه دهد. اما حال خراب هیرمان داشت نگرانیش را چندین برابر میکرد. کم کم رنگ کلافگی در صورتش نمایان شد. درست مثل طیف دردی که مرد مقابلش میکشید. _از ظاهر تو هم مشخص هست که قصد حرف زدن نداری...راستش اومده بودم که بپرسم و بعد مجوز رفتنتو صادر کنم ولی... "هوف" کشید و سرش را متاسف تکان داد. _تو خودت اوضاعت اینقدر بد هست که از اولین لحظه به جز یه سلام آروم چیز دیگهای نگفتی... چشمانش را دستی کشید ادامه داد: _آخه چه بلایی سر شما دوتا اومد؟...چه اتفاقی افتاد که به اینجا ختم شد؟...من عشقو فقط تو نگاه دلوان ندیدم...تو نگاه تو هزار برابر بیشتر دیدم...جنس نگاهت اینقدر برام آشنا بود که خیالم از دلی که پیش پاره تنم جا گذاشتی راحت بود. سکوت کرد. سکوتی نسبتا" طولانی. سکوتی که هیرمان را وادار به حرف زدن کرد. _اتفاق بین ما...قابل گفتن نیست اورهان خان... جملهای کوتاه که نگاه اورهان را تیز کرد اما هیرمان آرامتر از قبل ادامه داد: _فقط میتونم بگم...مقصر کاملش من هستم ولی...ولی تمام جونمو میدم که،که درستش کنم... بغض سنگینش را پایین فرستاد و اورهان را متوجه وخیم بودن اوضاعش کرد.
_تمام این مدتو ده دقیقه هم نشده که آروم و با آرامش بگذرونم...اینجام که...که خودتون ببینید و اینبار...اینبار نه به جای پدر دلوان...به عنوان... آب دهانش را سخت پایین داد و نگاهش را پایین انداخت و به فنجان رو به رویش نگاه کرد. _به عنوان پدر من کمکم کنید...من...من حاضرم تمام عمر قهر نگاه دلوانو ببینم ولی...بازم کنارم باشه...