#پارت_واقعی - یاسین شبا پیش تو میخوابه؟ آب دهانم را قورت دا | «شوک شیرین» مژگان قاسمی
#پارت_واقعی
- یاسین شبا پیش تو میخوابه؟
آب دهانم را قورت دادم و استکان را روی میز برگرداندم. میدانست و بالاخره به رویم آورد. - بله...
صدایم انقدر ضعیف بود که بعید میدانم به گوشش رسیده باشد.
با صورت مکاشفانه و حالتی که انگار میخواست حرف از زیر زبانم بیرون بکشد، گفت: - اتفاقی افتاده بینتون که ما خبر نداریم؟! اگه چیزی شده بگو، تعارف نکن. منم مثل مادر خودت. یاسین رو که ول میکردی، تا دو روز پیش انکار میکرد نگاه به صورتت میندازه ولی حالا...
با عجله میان حرفش پریدم. ای خدا چه کارت نکند مرد یکدنده و لجباز، که آبرو برای من نگذاشتی. زورگوییهایش را فقط برای من نگه داشته بود. - نه، نه به خدا اینطور که فکر میکنید نیست. آقا یاسین گفتن اون اتاق کولر نداره، هوا گرمه. هرچی گفتم من برم هم نذاشتن.
با تعجب نگاهم کرد و گفت: - وا! واسه همهی اتاقها کانال کشیدیم و کولر دارن!
با صورت وارفته نگاهش کردم. یعنی دروغ گفته بود؟ ولی چرا؟! باید با چشم خودم میدیدم.
با عجله بلند شدم و به سمت اتاق رفتم. - کجا میری آهو؟
در را باز کردم و در همان حین داد زدم. - الان میام...
سر گرداندم و و با دیدن دریچهی کولر، نفسم را عصبی بیرون دادم. آهو نبودم اگر حالش را نمیگرفتم. همین نگاه پر حرف مادرش دلیل خوبی برای عصبی بودنم بود.
از اتاق بیرون آمدم و دوباره پیش خاتون برگشتم. یک کیسه مهرهی نقرهای زیر دستش بود. احتمالاً داشت رومیزی درست میکرد. چند روزی بود که مشغولش بود.
- من واقعاً خبر نداشتم... به من دروغ گفتن.
با صدایم سر بلند کرد. خواست لب باز کند که صدای یاسین از حیاط امد. -آهو خانوم، خونه ای!؟ نمیای استقبال شوهرت!؟
با حرص دهندان روی هم فشردم و به سمت در دویدم... امروز باید این مردک دقل را زنده نمی ذاشم!. https://t.me/+9sYtveBMv7s4YjVk https://t.me/+9sYtveBMv7s4YjVk https://t.me/+9sYtveBMv7s4YjVk ازدواجشون صوری بوده ولی پسره برای اینکه به دختره نزدیک بشه بهش از الکی میگه کولز اتاق خودم خراب شده بیام پیشت پارت_۲۰۹ تو چنل اپ شده