Get Mystery Box with random crypto!

#شوک_شیرین #قسمت۵۳۵ دیدم که چشمانش بسته شد و اشک هایش شدت گرف | «شوک‌ شیرین» مژگان قاسمی

#شوک_شیرین
#قسمت۵۳۵
دیدم که چشمانش بسته شد و اشک هایش شدت گرفت اما نمی‌خواستم در برابر این حالتش هیچ حسی داشته باشم. حسی که دست من نبود و بی اختیار داشت مرا به نرم شدن ترغیب می‌کرد.
تنها راه حلی که داشتم دور شدن بود. باید قبل از اینکه تحت تاثیر این روی جدید هیرمان قرار می‌گرفتم فرار می‌کردم برای همین سریع رو گرفتم اما قبل از آنکه موفق به رفتن شوم صدای گرفته و پر از بغضش عالمم را به هم ریخت.
_اومدم هر کاری برای بخشیده شدن بکنم دلوان...هر کاری که بگی...فقط بهم بگو چکار کنم که ببخشیم ؟
هیرمان بختیاری. بزرگ طایفه ی بختیاری که جا، پای پدرش گذاشته بود و هزاران بزرگی معتبر برای بختیاری ها انجام داده بود، امروز مقابل من ایستاده بود،آنهم با آشفته ترین حالت ممکن و در نهایت عجز داشت اعلام ناتوانی میکرد. آتش درونم چه شد؟...چرا داشت سرد میشد؟
_نیومدم که برم...اومدم که اگر لازمه تا ساعتهای طولانی وایسم همینجا و التماست کنم..ازت به هر زبونی که متوجه میشی تمنا کنم...خواهش کنم که فقط یه بار دیگه...فقط یه بار دیگه به حرفام گوش کنی و اونوقت هر طور خواستی قضاوتم کن و تنبیهم کن...فقط یه بار دیگه بذار توضیح بدم...
نفسم داشت دوباره گره میخورد اما دلم می‌خواست فریادهای فرو خورده ی این همه مدت را یکجا به زبان بیاورم برای همین هم توان باقی مانده ی تنم را جمع کردم به عقب چرخیدم. جلو نرفتم اما حالت قبلم را حفظ کردم. هرچند سخت بود.
_توضیح بدی؟...چیو توضیح بدی عوضی؟...میخوای چیو بگی؟...اصلا" چی داری بگی؟.. ببینم؟!...اینقدر شهامت داری که دهنتو باز کنی و بگی اون روزا از تو بی‌کس تر نبود توی این خراب شده که بتونم باهاش بازی کنم، پسر خان؟
پر نفرت تر از همیشه پسر خانی به ریشش بستم و خوب میدانستم که چه اندازه حالش با این جمله خراب میشود. باز هم واکنشش همان بود. سکوت و شرمندگی که اصلا" از او توقع نمیرفت. با صدایی به زیر افتاده گفت:
_نه...میدونم نیست...میدونم همه ی حرفات حق مطلق...ولی من...من نیومدم که برم...اومدم بازم حرف بزنم...اومدم که، که با چشم خودت ببینی من دارم دق میکنم دلوان...
دلم فرور یخت. واقعا او بود؟ دهانم بند آمد.
_به روح آقام اگر حتی یه بارم به این فکر کرده باشم، که تو بی کس هستی یا حتی یکبار به این فکر کرده باشم تورو راحت میشه بازیچه کرد...
نیم قدمی جلو آمد. دیدم ولی فقط به گوشهایم مجوز شنیدن دادم.
_دلوان من هرچی باشم، اینقدر کثافت نیستم...ببین نمیگم خوبم، واقعا نبودم ولی سعی کردم به خدا...من...من همه ی سعیمو برا خوب بودن کردم.. لااقل برای خوب بودن نسبت به تو...میدونی چرا؟...