Get Mystery Box with random crypto!

حس خوب زیستن

لوگوی کانال تلگرام goodlifefee — حس خوب زیستن ح
لوگوی کانال تلگرام goodlifefee — حس خوب زیستن
آدرس کانال: @goodlifefee
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 46.97K
توضیحات از کانال

دوستان محترمی که احتیاج به مشاوره آنلاین دارند
به آیدی که درپروفایل کانال هست مراجعه کنید
تامشاورعالی بهتون معرفی کنم باآوردن ۱۰نفر
به کانال ازمشاوره رایگان برخوردارخواهیدشد
دوستان آیدی خودم هست پیام بدید👇
@Brightsun

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 4

2023-07-04 09:57:02
ویدیو انگیزشی:

#جیم_ران و اساتید جهانی

چرا الان نه

https://t.me/joinchat/Q4_LswW3BBVUs_md
2.6K views06:57
باز کردن / نظر دهید
2023-07-04 09:55:57
#الهام_فرشته

دشواری ها افراد عادی را برای سرنوشت های خارق العاده آماده می کند. مهم نیست که اکنون وضعیت شما چقدر سخت باشد ، برای یک چرخش فوق العاده آماده شوید. شما همیشه مورد علاقه ، هدایت و محافظت خدا و لژیون فرشتگان او هستید


@goodlifefee
2.6K views06:55
باز کردن / نظر دهید
2023-07-04 09:53:59 نمی‌دونم کی نیاز داره این چند جمله رو امروز بشنوه ولی می‌گم که بدونه:

- می‌تونی از نو شروع کنی.
- می‌تونی طرز فکرت رو عوض کنی.
- برعکس اون چیزی که بعضیا بهش تظاهر می‌کنن خودشون هم هنوز سردرگم هستن و مسیر مشخصی ندارن.
- تو هم مهم هستی!
- همیشه قرار نیست اوضاع یه این شکل باشه.
- عزت‌نفست هیچ ربطی به ظاهرت نداره و به اون وابسته نیست.
- شخصیتت مهم‌ترین چیزیه که داری.
- تو لیاقت استراحت و خلوت کردن با خودت رو داری.
- یه وقتایی باید قبول کنی که بیشتر از این ازت کاری ساخته نیست و به همون قانع باشی.
- تو به خودت هم احتياج داری پس مراقب خودت باش


@goodlifefee
2.5K views06:53
باز کردن / نظر دهید
2023-07-04 09:52:29
#روانشناسی

رنجش، بذر نفرت است.
اگر رنجش ادامه دار باشد، به نفرت تبدیل خواهد شد. مواظب رنجش های کوچک و بزرگ در زندگی مان باشیم. لازم است هر رنجشی را با تحول ادراک و با بخشش، به عشق تبدیل کنیم و آن را در درون مان از بین ببریم.
نفرت، این قدرت و توانایی را دارد که هم خودمان را بسوزاند و هم دیگران را. استاد گرانقدر، سامائل آئون ویور، در کتاب راز شکوفه طلایی، بیان می کند که وحشتناک ترین چیزی که در روی زمین وجود دارد، نفرت است. قلب مان را از رنجش ها و نفرت ها خالی کنیم تا جای خالی ئی در درون برای بینگ ایجاد كرده باشیم تا نیروهای الهی بتوانند وارد قلب مان شود.

https://t.me/joinchat/Q4_LswW3BBVUs_md
2.5K views06:52
باز کردن / نظر دهید
2023-07-04 09:47:58 #چگونگي_اعلام_خواسته_به_كائنات

‌‌‌خواسته شما باید شفاف باشد تا جهان هستی پاسخی درست به آن بدهد با تردید ودودلی در مورد خواسته خود به نتیجه دلخواه نمیرسید آنوقت باخودتان می گویید من نمیتوانم‌آن چه را که می خواهم‌جذب کنم...

مثلا شما شخصی را دوست دارید ولی بخشی از وجودتان او را تایید نمیکند شما بر سر دو راهی هستید هم‌دوستش دارید وهم‌گاها دوستش نداریددر این موقع شمانمی توانید

ارتعاشی درست بفرستید وقتی خودتان بر سر دو راهی ماندید از خلقت هستی چه انتظاری دارید معلوم است آن بخش از وجودتان که ارتعاش قوی تر واحساس قوی تری داردبرنده می شود.

یا مدام در حال پایین وبالا شدن هستید این به خاطر شفاف نبودن خواسته شماست.
هم دلتان خانه نو می خواهد هم دلبسته خانه قدیمیتان هستید ...

هم می خواهید ازدواج کنیدهم دلبسته خانواده هستید واز دور شدن از آنها می ترسید...
هم شغل جدیدمی خواهید هم می ترسید وارد کار جدید شوید...

تصمیم تان را بگیرید.وواضح وروشن‌اعلام‌کنید به هستی چه می خواهید تا زودتر به نتیجه برسید...


@goodlifefee
2.5K views06:47
باز کردن / نظر دهید
2023-07-04 09:47:35
بزرگترین كشف نسل امروز این است كه انسان می تواند با تغییر ذهنیت خود، زندگی خود را تغییر دهد...

"ویلیام جیمز"

https://t.me/joinchat/Q4_LswW3BBVUs_md
2.5K views06:47
باز کردن / نظر دهید
2023-07-04 09:46:37 در علم تاثیر کلام میگویند:

اگر شما بگویی انجام کاری سخت است،سخت میشود
اگرشما بگویی راحت است!راحت میشود.
اگر شما بگویی نمیشود!نمیشود!

شما اگر بگویی حالم عالیه،تمام عوامل متافیزیکی دست به کار میشوند تا حال شما عالی شود

اگرشما بگویی امروز چه روز عالییه!میبینی که کائنات چقدر سریع به این فرمان شما جواب مثبت میده.

اگر بگویی من گیجم! کائنات شمارو به سمت حواس پرتی و گیجی میبرد.

در انتخاب کلمه ها حتی به شوخی هم دقت کنید


@goodlifefee
2.6K views06:46
باز کردن / نظر دهید
2023-07-04 09:45:57
#با_خودت_تکرار_کن ؛
امروز زندگی را با شادی و نشاط برگزار می کنم و سبکبال و بی پروا از ماجراهای هیجان انگیز این سفر لذت می برم .

خداوندا سپاسگزارم


@goodlifefee
2.5K views06:45
باز کردن / نظر دهید
2023-07-04 09:43:17
صبح یعنی عطر و بوی خوب نان
عطر چای تازه دم  در استکان

صبح یعنی جوشش خورشید مهر
از دل بام بلند آسمان

رقص گل بر دامن سبز چمن
انعکاس نور در آب روان

صبح یعنی لحظه های عاشقی
لذت دیدار ، عیش جاودان

صبح یعنی رقص زیبای نسیم
با نوای مرغ عشق نغمه خوان



ســلام صبحتون بخیر
سه شنبه تون زیبا و پر برکت

#انرژی‌مثبت

https://t.me/joinchat/Q4_LswW3BBVUs_md
3.3K views06:43
باز کردن / نظر دهید
2023-07-03 21:33:56 #دوقسمت نودونه وصد
نقطه....سرخط
اما با کاری که کرده بودم انگار دیواری بین خودمو سمیرا درست کرده بودم ،چند روزی گذشت و دوباره باهم سرکار میرفتیم و در مورد اون شب و اون اتقاق هیچ حرفی نمیزدیم طبق رسم و رسومات قدیم فامیل هر هفته ما رو دعوت میکردن وبا وجودی که اصلا حوصله ی این مهمونی ها رو نداشتم ولی مجبور بودم به خاطر حفظ ابرو و احترام به رسومات قبول کنم تنها جایی که دلم نمیخواست برم خونه ی سخاوت بود تقریبا فریبا هر روز زنگ میزد و میگفت مامان میخواد امشب دعوتتون کنه اما من هر دفعه به بهونه ای ردش میکردم واقعا دیدن سخاوت تواون شرایط روحی و روانیه من مثل جراحیه استخوان بدون بیهوشی بود در هر حال به هر ترفندی بود فریبا ما رو کشوند خونه ی مامان اینا ،خانواده ی سمیرا هم بودن ،تحمل اون جا با وجود سخاوت و نگاه هایی که به منو سمیرا میکرد و مثلا ادای پدرهای مهربون رو درمیاورد برام غیرقابل تحمل بود سمیرا توسط زن داداش هاش و فریبا سین جین میشد متوجه بودم که حتما دارن در موردماه عسل و اینجورمسایل ازش سوال میکنن،صورت فریبا سرخ شده بود و هر از گاهی لبخندی میزد لبخندی تلخ که نشون دهنده ی غم وجودش بود و سعی داشت همه رو بپیچونه ،فریبا اما ول کن نبود و سمیرا برای اینکه اونو از سر خودش باز کنه گفت که هنوز اتفاقی بینمون نیفتاده ،فریبا هم که حس خواهرانه ش گل کرده بود شروع کرد به نصیحت کردن سمیرا و راهکار دادن بهش و گفت من بهت زنگ میزنم میپرسم پشت در آشپزخونه با شنیدن این حرف رنگ از صورتم پریدپیش خودم گفتم اخه خواهر من تو چرا فضولی میکنی؟ فریبا فکر میکرد من تمایلی ندارم یا ممکنه ضعف داشته باشم ،پیشهاد میداد که سمیرا باهام صحبت کنه و باهم بریم دکتر ،از شنیدن حرفای سمیرا و فریبا حالم بدتر شده بود واسه همین از سمیرا خواستم زودتر بریم خونه ،از اون شب فکرم دوباره درگیر بود هر چند سمیرا سر بسته منو به آرامش دعوت کرد و گفت نگران چیزی نباشم اما فکر و روحم درگیر بود ،ترجیح دادم فردای اون روز رو کامل بیرون باشم و سمیرا رو نبینم ،تنها باشم و با خودم کنار بیام ،شب رفتم شرکت و به سمیرا زنگ زدمو گفتم کارم طول کشیده و شب نمیام خونه سمیرا با ناراحتی قبول کرد طفلک کلی زحمت کشیده بود و غذای مورد علاقه ی منو پخته بوداما من واقعا نمیتونستم باهاش باشم برای اینکه حالم بهتر بشه نیاز به تنهایی داشتم ،اون شب تو شرکت تاصبح خودمو لعنت کردم که چرا نمیتونم باسمیرا حرف بزنم اصلا غلططط کردم ازدواج کردم چرا این دخترروبابدبختی های خودم قاطی کردم تصمیم گرفتم فرداشب هر جور شده باسمیرا
اون شب باهزار جون کندن خوابیدم بالاخره اون شب گذشت فردای اون روز سمیرا اومد شرکت اصلا به روی من نیاورد ولی معلوم بودناراحته ،مشغول کار شدیم که فریبا زنگ زداول اهمیت ندادمو جواب ندادم اماول کن نبود و پشت هم زنگ میزدبالاخره مجبورشدم جوابش روبدم ازدفتر رفتم بیرون و جوابش رودادم فریبا بعد از سلام احوال شروع کردبه نصیحت کردن که چرا این دختررواذیت میکنی؟ مگه خودت نگفتی عاشقشی؟مشکلت چیه چرامثل آدم نمیری جلو؟اگه توان نداری برو دکترفریبا همینطورحرف میزدو سرزنشم میکرد گاهی ترقیبم میکرد گاهی میترسوندم بالاخره بعد ازیه مکالمه ی طولانی قطع کردحالم خراب بودبا حرفهای فریبا خرابتر شد پیش خودم گفتم شاید سمیرا حرفهای بیشتری به فریبا زده وایناحرفهای سمیراست ناهار روتوخونه با سمیرا خوردیمو بهش گفتم که دیگه عصر نیاد دفتر وشب باهم میریم بیرون به تلافیه دیشب که نبودم شام دعوتش کنم ،غروب تودفتربودم که فریبا دوباره زنگ زد و گفت برات یه نوبت دکتر گرفتم فردا ساعت پنج عصر برو به این آدرس ،دکتر آقاست  تمام مشکلت روراحت بهش بگوبرای هر چیزی درمان هست برادرمن
حرفاش رومخم بود شب باسمیرارفتیم بیرون کلی عاشقانه باهم داشتیم ،کنارش حس میکردم خوشبختترینم ،پیش خودم گفتم نباید بترسم ،اتفاقی که اون دفعه افتاددیگه تکرارنمیشه امشب بااین پیش زمینه موقعیت خوبیه خودسمیرا هم که راضیه وگرنه فریبا این همه اصرار نمی‌کرد امشب دیگه سمیرا رومال خودم میکنم واین حرف وحدیث ها رو تموم میکنم کابوس خودمم ازبین میره،
اما طبق یک سفارش دوستم که قبلاً گفته بودرفتمو چند پیک نوشیدنی خوردم اینجوری کله م داغ میشدوخاطرات بد رو مرور نمی‌کردم وزودتر به خواسته م می‌رسیدم ،عقل ناقصم همه ی حرفهای دوستم روتایید میکرد سعی داشتم خودم روعادی جلوه بدم اما سمیرااز بوی دهنم متوجه شده بودکه من نوشیدنی مصرف کردم واسه همین ازم خواست خودش رانندگی کنه رسیدیم خونه دیروقت بودروی تخت  خوابم برد بیدار که شدم سمیرا نبود از اتاق بیرون رفتم روی مبل ولو شده بودسمیرارو  آوردمش کنارخودم؟سمیرا مثل بید می‌لرزید ترس ووحشتش منو جریحتر میکرد خاطره ی بچگی واون سخاوت لعنتی وترس خودم جلو نظرم میومد انگار جای منوسخاوت عوض شده بود سمیرا مثل یه پرنده ی کوچیک که تو چنگال شکارش افتاده بود.
@goodlifefee
4.2K views18:33
باز کردن / نظر دهید