Get Mystery Box with random crypto!

واعظ ادامه داد: «من ادعا ندارم که مثل مسیحم؛ اما درست مثل خود | یادداشت‌های یک روانپزشک

واعظ ادامه داد: «من ادعا ندارم که مثل مسیحم؛ اما درست مثل خود مسیح، خسته شدم و مثل خودش مغشوش شدم و مثل خودش به دامان طبیعت پناه بردم؛ اون هم بدون وسایل اتراق. شب که می‌شد، روی زمین دشت طاقباز دراز می‌کشیدم و به ستاره‌ها نگاه می‌کردم؛ صبح که می‌شد، می‌نشستم و طلوع خورشید رو تماشا می‌کردم؛ نیمروز که می‌شد، روی تپه می‌نشستم و به دشت‌های خشک بی کران نگاه می‌کردم؛ غروب که می‌شد خورشید رو در حال پایین رفتن مشایعت می‌کردم. گاهی وقت‌ها هم دعا می‌کردم، درست همون طور که همیشه دعا می‌کردم. فقط با این تفاوت که دیگه نمی‌دونستم خطاب به کی یا چی دارم دعا می‌کنم. تپه‌ها بودن، من بودم... و من و تپه ها به هیچ وجه از هم جدا نبودیم. ما با هم یکی بودیم؛ یک وجود واحد بودیم که در نهایت مقدس بود.»
(خوشه‌های خشک، ستاین بک، اسکندری)
پ.ن: من شیفته‌ی نویسنده‌هایی هستم که این‌جوری دلبری می‌کنن! ادبیات این کتاب خیلی دلبرانه است.
@hafezbajoghli