میخواهم با خوار دارندگان تن سخني بگويم. خوارداشتشان از بزرگ | یادداشتهای یک روانپزشک
میخواهم با خوار دارندگان تن سخني بگويم. خوارداشتشان از بزرگداشتشان سرچشمه میگیرد... شما خوار دارندگان تن، با نابخردی و خوارداشت تان نیز، "خود" خویش را خدمت میگزارید. شما را میگویم: "خود"تان خواهان "مرگ" است و گذشتن از زندگی. خودتان دیگر نتواند آن کاری را کند که از همه بیش خواهان است، یعنی فراسوی خود آفریدن: این است آن چه از همه بیش خواهان است؛ این است تمامی شور و شوق او. اما اکنون دیگر برای آن کار بسي دير است. ازین رو "خود"تان خواهان "نابودی"ست، ای خواردارندگان تن. "خود"تان خواهان" نابودی"ست و ازین رو شما خواردارندگان تن شدهاید! زیرا دیگر فراسوی خود آفریدن نتوانید. ازین رو، اکنون بر زندگی و زمین خشم گرفتهاید. در چپ نگری خوارداشت شما رشکی "ناهشیار" نهفته است. من به راه شما نمیروم. شما خوار دارندگان تن! شما مرا پلهایی به سوی ابرانسان نیستید! چنین گفت زرتشت.... (چنین گفت زرتشت، نیچه، آشوری" پ.ن: ظاهرا ایدهی "غریزهی مرگ" را هم فروید از نیچه گرفتهاست. اونجایی که از "رشک ناهشیار" حرف میزنه، چارهای ندارم که به این نتیجه برسم که ایدهی "ناخودآگاه" هم از نیچه گرفته شده. @hafezbajoghli