Get Mystery Box with random crypto!

هنر اعتراضی

لوگوی کانال تلگرام honare_eterazi — هنر اعتراضی ه
لوگوی کانال تلگرام honare_eterazi — هنر اعتراضی
آدرس کانال: @honare_eterazi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 8.52K
توضیحات از کانال

کانال «هنر اعتراضی» بر آن‌ست تا در حد توان خود به جمع‌آوری آن‌دسته از آثار هنری، مقاله‌ها و تحلیل‌های پیرامون آن بپردازد که بر بستر جنبش‌ها و اعتراضات اجتماعی تولید شده و می‌شوند. اگر مطالب کانال را مفید ارزیابی می‌کنید؛ آن را به دوستان خود نیز معرفی کنید

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2022-08-29 17:10:33 آینه‌ها مذکر هستند،
کلیدها مذکر،
ادیان مذکر و
خیابان‌ها مذکر هستند و
قوانین و جنگ‌ها و گروهها و...
و آنکه مادینه است تنها... دو چیزِ معصوم هستند:
اول عشق و
دوم هم درد و رنج !
ای زنِ مه!
من آمده‌ام... که مشعلِ سرِ خود را
به دست یکی از جاده‌های شب هنگامت بسپارم
من آمده‌ام که بغبغویِ تنهاییت را
ازچارچوب لانه‌ای بیرون کِشم و
به آسمانش بسپارم،
بسپارمش به انبوهِ جنگل و به ترانه‌های محلیِ
کوچه‌هایِ تهیدستان.
من آمده‌ام سرنوشتت را
به مرگ خود بسپارم، آن‌دم که مرگِ من در آسمان نیلگون و
به روی باغچه‌یِ سیاه رنگت، پنجره‌ای بگشاید،
من می‌خواهم
در جنگ این عشقِ نوینم ...
به‌سانِ باران بر رویِ آتش ببارم و
آن‌گاه جان بسپارم.
من آمده‌ام... روحم را بر گیسوانت بیاویزم و با هم
برای آن چراغ و گل و میخک و
آن جام‌های شراب و کتاب و کمانچه‌هایی
که فردا کودکان ما می‌شوند،
تابی از شفق و
تابی از رؤیاهایِ آینده بسازیم...


«شیرکو بیکس»
برگردان:لاوین امانی


@Honare_Eterazi
744 views14:10
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 15:24:18 گلوگاهم را ببوس
آوازی که واپسين نفسش بر نيامد.
باد می‌­وزد
می‌وزد بر استوانه‌های آبی غلطان.
نجيب ­زادهٔ شيرخواره
آه...
قژقژ دندان­‌هایش
چه تنی داشت!
ورم کرده از حجامت «سوره»
شقيقه­‌اش،
در لحظه دوبار می‌زد.

آری
انفجار کره­‌ای که با دهان باد کرده‌ايم
زمان اندکی می‌خواهد،
نوک سوزنی

سپيده‌دم است
نشسته­‌ام و مرگ را معماری می‌کنم
دورتر ـ آن­ جا
جمجمه­‌ای می‌شکافد
با سر انگشتان نقره‌­ای باد
لاشخواران
بيهوده به سوی فلق بال می‌زنند.

«بهرام اردبیلی»


@Honare_Eterazi
781 views12:24
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 12:27:21 امید،
چیزی است پردار که بر سر روح می‌نشیند
و نغمه‌ ای بی‌کلام می‌خواند
و هیچگاه از خواندن باز نمی‌ماند
در باد،دلنشین‌ تر شنیده می‌شود
طوفانی تلخ بباید
که با خود ببرد پرنده کوچکی را
که این همه را گرم می‌دارد
همیشه شنیده‌ام صدایش را
در سردترین سرزمین‌ها
و دوردست‌ترین دریاها
اما حتی در حادترین لحظه‌ها
از من نخواسته خرده نانی .

«امیلی دیکنسون»
برگردان :فرشته وزیری نسب


@Honare_Eterazi
849 views09:27
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 09:05:46 مجموعه شعر

«خسته‌تر از همیشه»

خسرو گلسرخی

@Honare_Eterazi
862 views06:05
باز کردن / نظر دهید
2022-08-28 21:28:43 داستان شب

" غرامت مضاعف"

نوشته ی " جیمز ام کین "

در هفت قسمت، قسمت هفتم

@Honare_Eterazi
827 views18:28
باز کردن / نظر دهید
2022-08-28 20:41:56 فرقی نمی‌کند
نامی هندی داشته باشی
یا نامی عربی
اهل خلیج باشی
یا برج عاج نشین

سنگ که بر سرت بخورد
سرگیجه‌ای می‌آوری
با پشت می‌خوابی
و تازه می‌فهمی
زیر خاک ایستاده‌ای
جایی که هیچ دوربینی لبخندت را مصادره نمی‌کند

حالا
گیرم کسی آن طرف این دیوار سیمانی اشک بریزد
یا روی این گرانیت بزرگ نوشته شود
او جوان‌مرد بود
جوان‌مرگ بود

برای تو
شلیک این جمله کافی‌ست
که کشته شد
تا درخت‌ها
نفس بکشند!

«سمیح القاسم»
برگردان : وحید ضیایی

@Honare_Eterazi
938 views17:41
باز کردن / نظر دهید
2022-08-28 19:03:01 من درد بوده‌ام همه
من درد بوده‌ام.
گفتی پوست‌واره‌ای
استوار به دردی،

چونان طبل
خالی و فریادگر
-- درونِ مرا
که خراشید
تام
تام از درد
بینبارد؟ --

و هر اندامم از شکنجه‌ی فسفرینِ درد
مشخص بود.
در تمامتِ بیداریِ خویش
هر نماد و نمود را
با احساس عمیق درد
دریافتم.

عشق آمد و دردم از جان گریخت
خود در آن دَم که به خواب می‌رفتم.
آغاز از پایان آغاز شد.

تقدیرِ من است این همه، یا سرنوشتِ توست
یا لعنتی‌ست جاودانه؟
که این فروکشِ درد
خود انگیزه‌ی دردی دیگر بود؛
که هنگامی به آزادی عشق اعتراف می‌کردی
که جنازه‌ی محبوس را
از زندان می‌بردند.

نگاه کن، ای!
نگاه کن
که چه گونه
فریاد خشم من از نگاه‌ام شعله می‌کشد
چنان که پنداری
تندیسی عظیم
با ریه‌های پولادین خویش
نفس می‌کشد.

از کجا آمده‌ای
ای که می‌باید
اکنون‌ات را
این‌چنین
به دردی تاریک کننده
غرقه کنی!

از کجا آمده‌ای؟

و ملال در من جمع می‌آید
و کینه‌ای دَم‌افزون
به شمارِ حلقه‌های زنجیرم،
چون آب‌ها
راکد و تیره
که در ماندابی.


«احمد شاملو»


@Honare_Eterazi
829 views16:03
باز کردن / نظر دهید
2022-08-28 18:16:20 سرود باران


چشمانت جنگلی از درختان نخلند به هنگام سحر
یا دو مهتابی
که ماه از آنها دور می‌شود
چشمانت که بخندند
تاکستان‌ها  برگ بر می‌آورند و
نورها می‌رقصند
چون رقص هزار ماه در برکه
و پارویی بر هم می‌زندش به آرامی در سپیده‌دم
گویا ستارگان در عمق چشمانت می‌تپند
و در مهی از اندوه شفاف
غوطه ورند
بسان دریایی که غروب دستانش را بر سرش کشیده
پر از گرمای زمستان و لرزش پاییز است
پر از نور و مرگ و تاریکی
و لرزش گریه‌ها
تمام وجودم را بهوش می‌دارد
لذتی سرکش  آسمان را به آغوش می‌کشد
بسان شیفتگی کودکی که از ماه  می‌رسد
گویا رنگین کمان‌ها ابر می‌نوشند
و قطره قطره در باران ذوب می‌شوند
وقهقهه کودکان در باغ‌های انگور
سکوت گنجشک‌ها بر درخت‌ها را قلقلک می‌هد
سرود باران

باران
باران
باران

غروب خمیازه می‌کشد و ابرها هنوز
  سنگینی اشک هایشان را فرو می‌بارند
بسان کودکی که پیش از خواب در جستجوی مادر، هذیان می‌گوید.
او را نمی یابد و بر خواسته‌اش اصرار می‌ورزد
به او می‌گویند مادرت فردا
باز خواهد گشت
به یقین باز خواهد گشت
دوستانش نجوا کنان می‌گویند:
مادرش آنجاست
کنار آن تپه
برای همیشه آرمیده است.
خاک می‌خورد
و باران می‌نوشد.
چون ماهیگیر اندوهگینی
که تورهایش را بر می‌چیند
و به آب‌ها و سر نوشت  نفرین می‌فرستد.
هنگامی که ماه ناپدید می‌شود
آواز می‌پیچد

باران
باران  

می‌دانی
چه اندوهی باران را بر می‌انگیزد
و ناودان‌ها را به هق هق مدام  می‌اندازد؟
و انسان تنها در باران
چه حسی نسبت به سرگشتگی خود می‌یابد؟
باران  تمامی ندارد
مثل خونی که می‌ریزد
مثل گرسنگان، عشق، کودکان...

«بدرشاکر السیاب»
برگردان: محبوبه افشاری

@Honare_Eterazi
805 viewsedited  15:16
باز کردن / نظر دهید
2022-08-28 15:34:35 امشب
خاک کدام میکده از اشک چشم من
نمناک می شود ؟
و جام چندمین
از دست من نثار خاک می شود ؟
ای دوست در دشتهای باز
اسب سپید خاطره ات را هی کن
اینجا
تا چشم کار می کند آواز بی بری ست
در دشت زندگانی ما
حتی
حوا فریب دانه گندم نیست
من با کدام امید ؟
من بر کدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
خو کرده با ملال
افسانه حیات نمی گویند
و آهوان مانده به بند
از کس ره گریز نمی جویند
دیوار زانوان من کنون
سدی ست

در پیش سیل حادثه اما
این سوی زانوان من از اشک چشمها
سیلی ست سهمنک
این لحظه لحظه های ملال آور
ترجیع بند یک نفس اضطرابهاست
افسانه ای ست آغاز
انجام قصه ای
اینجا نگاه کن که نه آغازی
اینجا نگاه کن که نه انجامی ست
این یک دو روزه زیستن با هزار درد
الحق که سخت مایه بدنامی ست


«حمید مصدق»

@Honare_Eterazi
894 viewsedited  12:34
باز کردن / نظر دهید
2022-08-28 12:04:41 در تمام عرصه‌ها
به جز دروغ!
چه بسته‌اید؟
به ناف ما؛
ترجمه‌ی شما
از آزادی، عدالت
و از تمام مفاهیمِ حقوقی و اخلاقی-
جعلی‌ست!
مثل دروغِ بزرگِ خریدنِ کارِ ما
با دادنِ دستمزدی
به عنوانِ بها-
توسط شما؛
تا
ترجمه‌ی واژه‌ها، با شماست...
ما
از گرسنگی
از فقر
بی آبی
نبود بهداشت
آموزش
سرپناه
و فقدان هر نوع آزادی
درد می‌کشیم!
از استثمار؛
شما
از سوراخِ منافعِ طبقاتی‌تان
به شرط ماندگاری شرایطِ بازتولیدِ استثمار-
به ترجمه نشسته‌اید!
ما
از سوراخ تهی تاریخیِ سفره‌یمان
به -
تجربه.

«فلزبان»


@Honare_Eterazi
899 viewsedited  09:04
باز کردن / نظر دهید