2021-04-30 21:29:10
نخستین جایی که در زبان آلمانی [و احتمالاً در همهٔ زبانها] با مفهوم «مالکیّت خصوصی» مواجه میشویم در کتاب خطوط بنیادین فلسفهٔ حق هگل است. (برای مثال بند ۴۶) هگل در همین بند مالکیّت خصوصی را در برابر مالکیّت اجتماعی قرار میدهد و از مالکیّت خصوصی در برابر مالکیّت اجتماعی دفاع میکند. هگل مالکیّت را مالکیّت خصوصی میداند و موارد استثنائی مثل fideicommissum و Manus mortua (مثل اموال کلیسا) را جزو مواردی میداند که نباید موضوع استفادهٔ خودسرانهٔ شخصی قرار بگیرند. جز این موارد استثنائی هگل معتقد است هر جا بتوان مالکیّت شخصی را محقّق ساخت، مالکیّت شخصی باید «دست بالا» را داشته باشد حتی به قیمت از دست رفتن حقوق دیگران. برای این مورد هگل قانون کشاورزی رم را مثال میزند و از حق مالکیّت شخصی دفاع میکند و جلوتر افلاطون را نقد میکند که اصل عمومی نظام سیاسیاش بر لغو مالکیّت خصوصی شخص است.
اما مفهوم مالکیّت خصوصی که بلحاظ لغوی باید مقابل چیزی به نام مالکیّت اجتماعی یا جمعی قرار بگیرد از کجا وارد آثار هگل میشود؟
در سال ۱۷۸۰ ژاک پیر بریسو از اعضای کلوب ژاکوبنهای انقلاب فرانسه با سر دادن شعار «مالکیّت دزدی است» معتقد بود انسانها تا زمانی که نیازهای خود را با چیزی ارضاء کنند میتوانند مالک چیزی باشند و نه بیش از این. شعار بریسو بعدها در کتاب مالکیّت چیست؟ پرودن تکرار شد.
پیش از بریسو اما این ژان ژاک روسو بود که در کتاب قرارداد اجتماعی (۱۷۶۲) این نظریه را پرورش داده بود که همهٔ افراد یک جمهوری/دولت باید به نفع مصالح جمهور تمام اموال و مالکیّت خود را به جمهوری/دولت واگذار کنند و جمهوری/دولت از دست امین خود آن را به عنوان مالکیّت مشروع به صاحبان پس دهد.
از دیدگاهی دیگر که میتوان آن را «کمونیسم فردگرا» نامید، فیشته نیز با مقدّماتی فردگرایانه به این نتیجه رسیده بود که از آنجا که هر فرد به عنوان عضوی از قراردادِ دولتِ شهروندی حق برطرف کردن نیازهایش و حق کار دارد، دولت باید حق مالکیّت را تنظیم، کنترل و اداره کند و بر فراز آن قرار بگیرد.
دیدگاه هگل دربارهٔ مالکیّت، که از نظر او شخص از طریق آن آزادیاش را بیرونی و محقّق میساخت و ارادهٔ شخصیاش را در طبیعت منعقد میساخت و طبیعت را بدینواسطه تبدیل به شئ میکرد، همزمان در ردّ دیدگاه افلاطون، روسو و فیشته نیز است. از نظر هگل «مالکیّت شخصی سرآغاز آزادی» و «پیششرط متحقّق ساختن جوهر روحی-اخلاقی (انسانی/درونی) انسان» است. بعدها از میان شاگردان هگل، مارکس به نقد دیدگاه هگل دربارهٔ مالکیّت پرداخت و شْتیرنر اصل مالکیّت هگل را بسط داد و موضوع کتاب خود «فرد و مالکیّتاش» کرد.
1.1K viewsedited 18:29