2022-07-30 18:18:09
خلاصه مدتی گذشت که ناگهان دشمن و کودتا و خیانت و بلایای طبیعی و غیرطبیعی بیهیچ دلیلی دست به دست هم دادند و ما را سرنگون کردند. و یک شبه از پادشاه عادل عالمگسترِ دادآگین تبدیل به خبیث معلونی شدیم که از سیاهچالهای که در آن نگونسار شده بودیم، تف و لعنت دوران و نزدیکان را میشنیدیم.
روزی که ما را آوردند در ملاء عام جلو قصر سگکشمان کنند، از همهی نگاهها معلوم بود که هی داد نه آسمان بر ما میگرید نه زمین و چونان از یادها زدوده خواهیم شد که گویی خود از مادر نزادی. در آن هیاهوی مرگ بر من، یکدفعه گوشهایم به هر صدایی کر شد و ناگهان زیباترین سمفونی عالم نواخته شد.
دودووووووو....دوو..دو
دودوووووو...دوو...دو
دوپ، دوپ، دوپ
صدای تپش قلب آن دختر بود. و آن زمان فهمیدم چه چیزی در مشتاش داشت. و آن زمان بود که با فریادِ ریدم به این زندگی، دار فانی را وداع گفتیم.
دوست گرانقدر!
دربارهی این قصه عارضم که
ازآنجاکه میفرماید اگر گدایی یا اگر زرینکلاهی عاقبت هیچ
و ازآنجا که من الان توی عاقبته تشریف دارم،
و از آنجاکه هر مسیری که ختم به این عاقبت بشود فرقی ندارد
و ازآنجاکه آنچه گذشته است دیگر نیست، چه واقعی باشد چه خیالی
و هر چه که نیست میتواند هر چیزی بوده باشد
پس، من هم گدا بودهام هم پادشاه هم هر خر دیگری.
و نهایت هر مسیر ممکنی در بینهایت جهانهای ممکن دنبال تپش قلبی میگردم که بیارزد به پادشاهی هفت اقلیم.
حال نتیجه اخلاقی
راستش من توجهی به این دعوای زرگری کفر و دین بر سر نفت ندارم، نه دین را به رسمیت میشناسم نه کفر را. ولی یک چیز را این وسط میفهمم اینکه به آن کالانعام کاری نداشته باشید آن خطاب به من است. شما هم مطمئن باش چیزی که میترساند آنی که بر میانگیزاندت را، اسلام و این چیزها نیست، بلکه این «عاقبته» است که میخواد تاریخشو دفن کنه که اونم مثل بقیه دفن نکنه. ولی تمام تمدنهایی که سعی کردند تاریخ رو دفن کنن، متوجه نبودن که تاریخ اون حجم ویرانه و کتاب و اسناد و خاطره و نوستالوژی و زار زدن بر سر قبور برای احیاءشون و این چیزها نیست که بخوای باحوصله پاک و جرح و تعدیلشون کنی آنطور که مسیرش ختم به تو بشه و از روی تو رد نشه. بلکه تاریخ یه چیز خیلی کوچیکیه که تو جیب جا میشه. مثل یه علامت ساده و بینهایت مرگبار که داره رو تاجش حملش میکنه. با تخیل میشه گذشته رو نوشت، اما آینده رو نه.
آن کاهن مصری به سولون گفت: یونان مغربی، تا ابد کودک باقی خواهد ماند زیرا تاریخ را نمیفهمد
و صدایی از طرف شرق به خود آن کاهن گفت «تو هم داره خوابت مییاد! چشات داره میره!».
گفتند: تو دیگه کی هستی؟ بودا؟!
صدا گفت: نه دادا اون دیگه خیلی شرقه من همین اواسطم، اون دالایلاماست، من لالایلاما تشریف دارم.
(ببخشید خانم میشه یک عکسی رو پروفایلتون بذارید ببینم لیلای من توئی؟!)
پایان
مدرسه را دنبال کنید.
به ما بپیوندید.
436 viewsedited 15:18