Get Mystery Box with random crypto!

مدرسه

لوگوی کانال تلگرام madrasefalsafe — مدرسه م
لوگوی کانال تلگرام madrasefalsafe — مدرسه
آدرس کانال: @madrasefalsafe
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 3.44K
توضیحات از کانال

کانال حاضر کانال رسمی سایت مدرسه است که فضای انتشار آثار علی نجات غلامی و همکاران است.
مدیریت این کانال بر عهده چند تن از اعضای سایت است.
ایمیل: info@shop.madrse.com
www.madrse.com

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 3

2022-08-01 17:04:42 می‌پریشیم


#علینجات_غلامی

«چرا از کتاب اردبیلی دفاع می‌کنی؟! این یک کتاب موفقیته!»

یعنی خیلی خندیدم. خدا بگم چیکارتون کنه برای عمق و عبث‌بودگی‌تون. خیلی باحال بود این موفقیت! قورباغه‌ات را قوت بده فهمیدید اینو؟! مردم از خنده.
ولی نه کتاب موفقیت نیست متاسفانه. کتابی است در حوزه‌ی عرفان سیاسی. و یک کتاب اصلی هم هست ولی فعلاً تجربه‌ای اولیه بوده. زیادی سعی کرده حرف منطقی بزنه.
منِ فضول بیشتر یک پیغام رو از این متن حس کردم از جانب بودا. سنخی تم فرزانه را بیدار کن برای تعالیاتی چند. که انگار بخواد از سر لطفِ واقعاً متعالیش، خاورمیانه‌ هم توی این تفکرات شرقیه و غربیه بیش از این از میدان مسابقات جا نمونه. ولو حتی از رقبا باشه. بوداست دیگه پوریای ولی پیشش مالیده است. ولی متأسفانه، اون فرزانهه، اصلاً خوابش نبرده، ظاهراً از ترس چپیده زیر پتو و بر خود می‌لرزد چون این دیگه اسرار بودیستی نیست که پشت سپر موفقیت و سکون، فالور جمع کنه برن تبت عکس یادگاری بگیرن یا منتقدینم بفرسته کوچه علی‌چپ پی نکوهش موفقیت و آرامش. و خودشم مسیر اصلیشو بی سرخر در پیش بگیره.
اما این دیگه متنی فراسوی رندی‌های حافظیش تولید کنه، با دو تا تک جمله‌ی فضل و فضولاتی در «انکارِ توأم» که جمع نمی‌شه.
حلاج اشارتگر از خلق به دار آمد
از تندی افکارم حلاج زند دارم
این دیگه سر بلند کنه از زمین و زمان کفتار می‌ریزه.
در نتیجه یه متن حافظ و یه متن شاملو برده زیر پتو و به حافظ نگاه می‌کنه می‌بینه «تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب/تنها جهان بگیرد بی‌منت سپاهی» و به شاملو می‌نگره می‌بینه «آه ای اسفندیار مغموم همان به که چشم‌ها فروبسته باشی». و نتیجه می‌گیره که از حیث ادبی انصافاً کار شاملو جهانیه اصلاً. حافظ گذشت دوره‌اش. چیه بابا سرتاپا ایجاز ممل و غلو مخل می‌باشد. و می‌گیره می‌خوابه.
....
تخیلیه نه؟ پس تخیلی‌ترش کنیم. چنان "خیالی چند می‌ریسد زن پیری به تاریکی" که هالیوود رو باطل کنه:
تا اینجا آنانیکه که جلو‌ترند در نبردِ حق علیه حقِ سابقون، سه روح‌‌اند در شرق، غرب و عرصه‌ی میانی، در تقدیری نانوشته، که هر کدام مسیر پارادوکسیکال خویش در پیش دارند. در غرب سلیمان است که از طریق فروکوفتن برج‌های بابل معبدش را به سوی عرش می‌سازد. در خاورمیانه علی است که از طریق کندن چاه به سوی عرش اعلی در حرکت است و در شرق بودا است که با سرعتِ سکون به سوی همه‌جا مسیر عرش را می‌پیماید. معلوم نیست از آغاز پیروز کیست و چه کسی پس از کشتن فرشته‌ی مطرود با «پیغمبرِ عصیانگر» رو در رو خواهد شد که «جمشیدِ شکست‌ناپذیر» است. مسیحیت نیز فعلاً به دلیل تقلب هگل – که با عدم درکِ فلان در فلانجا، در پایان تاریخ‌‌آفرینی‌اش سر از جلجتایی در آورد که برخلافِ منطق‌اش نه آغاز و نه پایان تاریخ بود - از مسیر مسابقات کنار گذاشته شده است. امید است که خر عیسی را در اطراف اورشلیم یافته و تکنولوژی‌ای از ایلان ماسک بر پالان‌اش نصب کرده و سرعت نور را بشکنند بلکم خودشان را به مسیر برگردانند.

مَری جمشیر جم، جامِ مِی وَ دست
مُحکم‌تِرِش کِرد هر کس او شکست
دنیا دُور سَرِش هَر خِرَه ماری
بلکم کاری کَم وِژ خِری باری

پایان

مدرسه را دنبال کنید.
به ما بپیوندید.
330 views14:04
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 18:18:09 خلاصه مدتی گذشت که ناگهان دشمن و کودتا و خیانت و بلایای طبیعی و غیرطبیعی بی‌هیچ دلیلی دست به دست هم دادند و ما را سرنگون کردند. و یک شبه از پادشاه عادل عالم‌گسترِ دادآگین تبدیل به خبیث معلونی شدیم که از سیاه‌چاله‌ای که در آن نگونسار شده بودیم، تف و لعنت دوران و نزدیکان را می‌شنیدیم.
روزی که ما را آوردند در ملاء عام جلو قصر سگ‌کش‌مان کنند، از همه‌ی نگاه‌ها معلوم بود که هی داد نه آسمان بر ما می‌گرید نه زمین و چونان از یادها زدوده خواهیم شد که گویی خود از مادر نزادی. در آن هیاهوی مرگ بر من، یکدفعه گوش‌هایم به هر صدایی کر شد و ناگهان زیباترین سمفونی عالم نواخته شد.
دودووووووو....دوو..دو
دودوووووو...دوو...دو
دوپ، دوپ، دوپ
صدای تپش قلب آن دختر بود. و آن زمان فهمیدم چه چیزی در مشت‌اش داشت. و آن زمان بود که با فریادِ ریدم به این زندگی، دار فانی را وداع گفتیم.

دوست گرانقدر!
درباره‌ی این قصه عارضم که
ازآنجاکه می‌فرماید اگر گدایی یا اگر زرین‌کلاهی عاقبت هیچ
و ازآنجا که من الان توی عاقبته تشریف دارم،
و از آنجاکه هر مسیری که ختم به این عاقبت بشود فرقی ندارد
و ازآنجاکه آنچه گذشته است دیگر نیست، چه واقعی باشد چه خیالی
و هر چه که نیست می‌تواند هر چیزی بوده باشد
پس، من هم گدا بوده‌ام هم پادشاه هم هر خر دیگری.
و نهایت هر مسیر ممکنی در بی‌نهایت جهان‌های ممکن دنبال تپش قلبی می‌گردم که بیارزد به پادشاهی هفت اقلیم.

حال نتیجه اخلاقی
راستش من توجهی به این دعوای زرگری کفر و دین بر سر نفت ندارم، نه دین را به رسمیت می‌شناسم نه کفر را. ولی یک چیز را این وسط می‌فهمم اینکه به آن کالانعام کاری نداشته باشید آن خطاب به من است. شما هم مطمئن باش چیزی که می‌ترساند آنی که بر می‌انگیزاندت را، اسلام و این چیزها نیست، بلکه این «عاقبته» است که می‌خواد تاریخشو دفن کنه که اونم مثل بقیه دفن نکنه. ولی تمام تمدن‌هایی که سعی کردند تاریخ رو دفن کنن، متوجه نبودن که تاریخ اون حجم ویرانه و کتاب و اسناد و خاطره و نوستالوژی و زار زدن بر سر قبور برای احیاءشون و این چیزها نیست که بخوای باحوصله پاک و جرح و تعدیلشون کنی آن‌طور که مسیرش ختم به تو بشه و از روی تو رد نشه. بلکه تاریخ یه چیز خیلی کوچیکیه که تو جیب جا می‌شه. مثل یه علامت ساده و بی‌نهایت مرگبار که داره رو تاجش حملش می‌کنه. با تخیل می‌شه گذشته رو نوشت، اما آینده رو نه.
آن کاهن مصری به سولون گفت: یونان مغربی، تا ابد کودک باقی خواهد ماند زیرا تاریخ را نمی‌فهمد
و صدایی از طرف شرق به خود آن کاهن گفت «تو هم داره خوابت می‌یاد! چشات داره می‌ره!».
گفتند: تو دیگه کی هستی؟ بودا؟!
صدا گفت: نه دادا اون دیگه خیلی شرقه من همین اواسطم، اون دالای‌لاماست، من لالای‌لاما تشریف دارم.



(ببخشید خانم می‌شه یک عکسی رو پروفایلتون بذارید ببینم لیلای من توئی؟!)

پایان

مدرسه را دنبال کنید.
به ما بپیوندید.
436 viewsedited  15:18
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 12:03:46 سمفونیِ پایان تاریخ

#علینجات_غلامی

جناب مجریِ شبکه، اون کالانعام رو که با منه! تو چرا خودشو ناراحت می‌کنه؟ من با کمال میل در آماج این فحش خودمو قرار می‌دهم. مگه این آیه‌ها رو نمی‌گی؟
«برای‌شان داستان آن کسی را بخوان که به او آیات خویش را داده بودیم ولی از آن خارج شد، در نتیجه شیطان در پی‌اش افتاد و از گمگشتگان در وادی ضلالت شد. و اگر به مشیت ما بود که رفعت‌اش می‌دادیم به آن، ولی او جاوادنگی در زمین را می‌خواست و از هواهایش تبعیت کرد. مثل او، تمثیل سگی له‌له‌زن است، چه بازش داری چه رهایش کنی، این مثل کسانی است که آیات ما را [=آیاتی که در دین خودشان و به لغت خودشان به آنها داده بودیم] تکذیب کردند، این داستانها را بخوان، ای بسا تفکر کنند.»
یا این:
«آنها را قلب‌هایی است که با آن درنمی‌یابند، چشم‌هایی که با آن نمی‌بینند، گوش‌هایی که با آن نمی‌شنوند. آنها همچون چهارپایان‌اند، بلکه گمراه‌تر، آنها همان بی‌خبرانند».
یا این فحش آماری که:
«همانا انسان ظلوماً جهولاً می‌باشد»
حالا
نظر به حکم ارسطو که «انسان حیوان ناطق است» نتیجه می‌گیریم که
خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت
حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
(سعدی)
فکر نمی‌کنم هیچ خواننده‌ی این بیتی تا حالا احساس کرده باشه که سعدی داره به اون توهین می‌کنه. نکته بسیار بسیار بسیار بسیار مهم این است که «اینام همونقدر می‌تونن یکی باشن با اون آیات که تو و اونی که علیه‌اش هستی خوانشتونو باهاش یکی کردین! پس درک شما یا درک فقیه معارضِ شما تنها درک ممکن نیست».
حالا من کیم این وسط؟ به کدام ملت‌ام من به کدام مذهبم من؟!
چه می‌دونم کیستم من! من نمی‌دونم دین چیه، کفر کدومه، اینا چی می‌گن اونا کجا می‌رن، اینا چرا خم و راست می‌شن، اونا چرا درگیر شدن، اون چرا شلیک کرد، این چرا می‌کشه بالا مال و منالا می‌کنه حاشا، چه می‌دونم قرآن کدومه تورات چیه انجیل کیه. فقط در حد مخ الکنم پیروان دیگر ادیان رو توی اون الفاظ نمی‌بینم و فقط خودمو می‌بینم و مطئمنم داره به من می‌گه و منم ناراحت نمی‌شم، خیلی خوشحال می‌شم.
کاری به هیچی ندارم فقط می‌دونم اون حیوان رو با منه و گردنش می‌گیرم. چون خودمو خوب می‌شناسم. چهل سال رفت و در خوابم. درگیر چیم. زندگی؟ ریدم به این زندگی! "عفت کلام" دوست داری؟ این قیدوبندهای اصلی اخلاق زاهد و صوفی که توِ ضددین رو هم مصادره کرده رو می‌گی؟ پس دوباره ریدم به این زندگی. لذایذ زندگی؟ درآنجایی دیگر؟ اونجام هرچقدر جهان توپی باشه باز بالاخره یک نفر توش بدبخت هست، منم اونقدر بدشناسم که قطعاً اون یک نفره منم. هر فحشی را قیاس از خود مگیر، «گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر». بازم ریدم به این زندگی.
بی‌تجربه هم نیستم از این لذت مذتا. من توی یه کپی دیگه از همین دنیاهای کپی و دَوَرانی، مثل این یکی که از غرب تا شرق دور، اتاقک‌های یأس و بغض و پنجره‌ست، پادشاه هفت اقلیم بودم. تمام دنیا رو کمابیش آباد کرده بودم، رعایا در آرامش نسبی بودندی. خزانه تا خره‌خره گنجور بودی. لشکریان جرار. حرمسرا فول‌آپشن. خمخانه را دیگر نگو. مردم هم دین‌شان استوار، یه خدای نرمی هم داشتیم در حد بودا. دانشمندان روی اکسیر افزایش طول‌ عمر و دیگر چیزها دارای طول و عرض و ارتفاع کار می‌کردند. ولی فقط مشکل این بود که یه چیزی این وسط حال نمی‌داد. نمی‌دونستم چیه. به هر حال می‌گذشت. قوانینم برای زندگی حرف نداشت از مال شما که وژدانا بهتر بود. گاهی مواعظی هم می‌خواندیم. مثلاً برای اینکه کسی حالا ذهنش پریش نشود می‌گفتیم خدا و معنویت و اینها همین قوانین یک زندگی درست است دیگر، خدا همین طبیعت و همین نور این چیزاست، خدا را می‌خواهید در من بنگرید، من همان حرفها را دارم می‌زنم، مشتی قانون است دیگر.
تا اینکه روزی، دختر کارگری ژولیده، به بهانه‌ی دادخواهی وارد بارگاه ما شد. ولی عوض دادخواست گفت من شکایتی ندارم برای کار دیگری آمده‌ام. برای یک معامله. من گنجی توی مشتم دارم که می‌خواهم آن را در ازای کل خزانه و پادشاهی و هر چه که دارید به شما بفروشم. لبخندی زدم و گفتم خیلی ساده‌لوح تشریف دارید. چون ازت می‌گیرمش یه چیزی هم در حد لزوم عوضش بهت می‌دهم. اشاره‌ای به تکاوری دادم سریع او را گرفته و مچ‌اش را باز کرد. اما چیزی در دست‌اش نبود. از این حرکت‌اش عصبانی نشدم کمی به هر حال سرگرم‌مان کرده بود. دیدم بغض کرده است از ترس، به یک وزیری دم دست گفتم لابد خود و خانواده‌اش در تنگاست که خواسته است طوری خودش را نشان دهد شاید شانسی آورد و کمکی شد. پیگیر شو. معلوم شد خودش است و یکی دو خواهر برادر کوچک و پدری نحیف. گفتم بیاورند گوشه‌ای از قصر به باغبانی‌ای مشغول شوند و گرسنه‌ی‌شان نگذارند. آره دیگه کرم و عدل و اینجور چیزها هم داشتیم. خیلی خوشحال بود و هر وقت رد می‌شدم بدو می‌آمد یک ساعت تشکر می‌کرد.
423 viewsedited  09:03
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 11:02:03 اما اینجاست که فضای دکارتی که بر سوبژکتیویته تکیه دارد نه ابژکتیویته، ولو همچنان رویکرد ریاضیاتی را حفظ می‌کند، فردی را بیرون می‌دهد که بتواند علیه سون‌جو ایستادگیِ قابل تأملی کند. لایب‌نیتس، که تاحدودی بر ریاضیاتی سازی هابزی با یک یونیورسالیس مسیس غلبه کرده و دست کم درک مکانیستی را کنار گذاشته است و به درکی ارگانیک رسیده است، در عرصه سیاست حرف تازه‌ای می‌زند که برای سون‌جو نیز تازگی دارد. لایب‌نیتس که وفادارترین فیلسوف مدرن به اصلِ اگولوژی سقراطی است، از دل اخلاق سنتی غرب یک گزاره را بیرون کشیده و معنایی سیاسی بدان می‌بخشد: «خودت را جای دیگری بگذار». در عرصه سیاسی و هنر رزم، این گزاره قدمی ولو کوچک از سون‌جو جلوتر است که در نبرد غول‌های شرق و غرب بر سر هستی در هنگامه‌ی بازگشتِ خدایان، همین یک قدم ناچیز ممکن است به کار آید. اگر قلب سیاست تقابل میان‌سوبژکتیو و آوردگاه‌ِ نیت‌ها است، تأمل خودشناختیِ سقراطی می‌تواند با «گذاشتن خویش جای دیگری» مقداری در کسب آن «پیش‌آگاهی» کمک کند که از سنخِ تجربه و محاسبه نیست، بلکه از سنخ فهم است.
حال در نهایت، هوسرلی است که اصلاً سیاست ننوشت. او فقط بودا را با سقراط مقایسه‌ای کرد و نشان داد که آنچه بودا و کل خردمندان شرق، می‌گویند صرفاً پراکسیس است و تئوریا ندارد. چیزی که در نهایت برای هردانشی لازم است تبیین تئوریک آن است. بنابراین، سون‌جو نیز در نهایت نمی‌تواند یک فلسفه‌ی سیاسی به ما بدهد ولو بر اساس بهترین فلسفه‌ی سیاسیِ ملحوظ کار کرده باشد. من همین الان نیز اگر هوسرل نمی‌دانستم نمی‌توانستم اهمیت و عمق کار سون‌جو را درک کنم.
به همین دلیل است که لئواشتراوسی که تقریباً تمام متون سیاسی تاریخ اندیشه را زیرورو کرد، در نهایت بر هوسرلی سر فرود آورد که سیاست ننوشت.
اما مسئله این است که هوسرل جزو مبارزان نبرد غول‌ها بر سر هستی نیست، داورِ آن است. و بنابراین، غرب چندان نباید دلخوش باشد به چنین نیرویی.

پایان

مدرسه را دنبال کنید.
به ما بپیوندید.
713 viewsedited  08:02
باز کردن / نظر دهید
2022-07-23 13:25:12 (این متن تقدیم می‌شود به حسام سلامت و محمد مهدی اردبیلی)

سون جو، قطعاً فقط یکی از بزرگترین استراتژیستهای جنگی تمامی دورانها نیست، پشت متن استراتژیک او، هنر رزم، درکی بسیار عظیم از فلسفه‌ی سیاسی و فهمی از ماهیت امر سیاسی وجود دارد که سروگردنی او را از ماکیاول و دیگران بالاتر قرار می‌دهد. جمله کوتاه اما پر مغزی در کتاب اوست که نشان می‌دهد اساس روش‌شناختی درک او از سیاست چیست: «آنچه باعث می‌شود فرمانروای خردمند و سردارِ خوب، حمله و فتح کنند و به چیزهایی فراتر از دسترسِ مردم عادی دست یابند، "پیش‌آگاهی" است. حال این پیش‌آگاهی از راه ارواح به دست نمی‌آید، با تجربه به دست نمی‌آید، و نیز با محاسبه. اطلاعاتِ مربوط به نیات دشمن، فقط از راه افراد به دست می‌آید. اطلاعات حاصل از دنیای ارواح، حاصل پیش‌گویی است؛ اطلاعات در علوم طبیعی ماحصل کاوش‌های منطقی است؛ قوانین حاکم بر جهان را می‌توان با محاسبات ریاضی کشف کرد؛ اما پی بردن به نیات دشمن فقط از طریق جاسوسان ممکن است».
متأسفانه اینجا چون سو‌ن جو این مطلب را ذیل فصلی در اهمیت جاسوس، آورده است، اهمیت فراتر نکات ذیل کلمه‌ی جاسوس از چشم می‌افتد. سون‌جو، دارد یک تقسیم‌بندی عظیم انجام می‌دهد که ماهیت امر سیاسی را مشخص می‌کند و «جاسوسی» صرفاً دم‌دست‌ترین مورد برای تحقق این ماهیت است.
امر سیاسی و هرنوع تقابلی اعم از نظامی و دپیلماتیک و غیره، از سه دسته‌ی الهیات-تقدیری، طبیعی-ریاضیاتی و تاریخی-تجربه‌ای نیست! زیرا اولی از رمزه‌ی عمل بیرون است، و دومی و سومی علوم آگاهی‌اند و به امر محقق نظر دارند نه آنچه «آمدنی» است. به بیان پدیدارشناختی، نوعِ روی‌آوردِ سیاسی، روی‌آورد به «امر غایب آینده» است، اما نه باز هم در عرصه‌ی طبیعی-ریاضی که بتواند با "محاسبه" پیش‌بینی شود. بلکه مربوط به عرصه سوبژکتیویته است یعنی آوردگاه بیناسوبژکتیو، یک دیالکتیک میان‌سوژه‌ای. محور عبارات سون‌جو کلمه‌ی نیت است. لذا جاسوسی‌ای هم که در پی محاسبه‌ی تعداد نیروها و ادوات دشمن باشد نیز جاسوس مد نظر سون‌جو نیست. بلکه جاسوسی مراد او است که «نیت‌ها» را کشف کند، یعنی نیت‌های «دیگر-سوژه» را.
بنابراین، نه‌تنها سیاست کلاسیک دینیانِ مبتنی بر پیش‌بینی ارواح، برای سون‌جو کودکانه و بی‌معنی است، بلکه سیاست ماکیاول خاصه در گفتارها که در پی استخراج سیاست از تجربه‌های رم است نیز بی‌معنی است، سیاستی که ماکیاول در پی آن بود در نهایت برای سون‌جو سیاست نیست. بسا هر حکمتی از تاریخ استخراج شود، مشتی اندرز جدلی و خطابی باشد که برعکس‌شان را هم اگر بتوان با همان فصاحت و بلاغت بیان کرد همان میزان جذاب و قانع‌کننده و درست به نظر برسند. حتی سیاست هابزی نیز مبنی بر "محاسبه" مشکل بتواند چیزی جز یک پیش‌سیاست باشد زیرا ریاضیاتی‌‌سازی مبتنی بر طبیعت در نهایت مقهور قوانین ریاضی کمتری و بیشتری است چنانکه سون‌جو می‌نویسد از حیث ریاضی حتماً لشکر بزرگ‌تر پیروز خواهد شد هرچقدر هم می‌خواهی تهور داشته باش!
پس چه کسی در سیاست غرب باقی می‌ماند که در مقابل سون‌جو حرفی برای گفتن داشته باشد؟ سه نفر هستند دو نفر در زمین سیاسی و یک نفر در زمین فراسیاسی. افلاطون کسی است که بسا بتواند هم‌ارز سون‌جو سخن بگوید و لایب‌نیتس کسی است که بسا قدمی کوشیده باشد از سون‌جو سیاست را فراتر ببرد و در نهایت هوسرل است که قبل از ورود به سیاست و میدان جنگ سون‌جو را شکست می‌دهد.
افلاطون در اواخر که به این حرف نزدیک می‌شود که سیاست را نباید در مقوله‌ی سنخی علم گذاشت و عمدتاً باید «تصمیمات ابن‌الوقت سیاستمداران برای نزدیک‌ترین تصمیم به خیر تلقی کرد» مقدار زیادی به درک سون‌جو همراه است که صرفاً به معنای سنخی فرصت‌طلبی بی‌بنیاد نیست، بلکه برای افلاطون و سون‌جو خردمند و خیرخواه بودنِ حاکم پیش‌شرط اوست که وارد این عرصه‌ی استراتژیک شود. ماکیاول با اینکه در بسیاری از جاها این را در تقدیر می‌گیرد و مرادش «توفیق به هر قیمتی نیست» زیرا طبعاً مسلم گرفته است که این درست باشد که هدف وسیله را توجیه کند به هر حال خود هدف را چه چیزی توجیه می‌کند و طبعاً همچنان در زمین «ایده‌ی خیر افلاطونی» به این پرسش پاسخ می‌دهد. اما آن را توضیح نمی‌تواند بدهد زیرا روش تجربه‌ای-تاریخیِ او دیگر دست‌اش را از ورود به آن ساحت کوتاه می‌دارد و همچون مارکس ایده‌ی اخلاقیِ هدایتگرِ کنش سیاسیِ او فقط یک سائق بی‌توضیح باقی می‌ماند.
به هر حال هابز کسی است که بیش از همه از سون‌جو شکست می‌خورد، روش صرفاً ریاضیاتی-محاسباتی مبتنیِ بر ابژه‌های قابل اندازه‌گیری، در نهایت خود سیاست را از بازی خارج می‌کند.
675 viewsedited  10:25
باز کردن / نظر دهید
2022-07-23 11:57:13 تو زیر این درخت خواهی مرد!

#علینجات_غلامی
«در سال 341 قبل از میلاد، ایالت چی که در حال جنگ با وِی بود، تن‌ین‌چی و سون‌پین را علیه فرمانده پنگ‌چوان که دشمن سرسخت آنها بود، گسیل داشت. سون‌پین گفت: «ایالت چی، به جُبن مشهور است و برای همین، دشمنان‌مان ما را حقیر می‌شمارند. بهتر است از این وضع به نفع خود استفاده کنیم. لذا، زمانیکه لشکر وارد قلمرو وِی شد، او دستور داد در شبِ اول صد هزار آتش، و در شبِ دوم پنجاه هزار آتش و در شب سوم فقط بیست هزار آتش روشن کنند. پنگ‌چوان، با قدرت بر آن‌ها تاخت و با خود گفت: «می‌دانستم این مردانِ اهل‌ چی ترسو هستند، تعدادشان هنوز زیاد نشده از نصف هم کمتر شده است». سون‌پین در عقب‌نشینی، به تنگه‌ی باریکی رسید و محاسبه کرد که تعقیب‌کنندگان‌اش، بعد از تاریکی به آنجا خواهند رسید. در اینجا جمله‌ی زیر را بر تنه‌ی درختی که پوستش را کنده بودند، حک کردند: «پنگ‌چوان در زیر این درخت خواهد مرد». شب که رسید، کماندارانِ زیردستِ خود را در نزدیکی آنجا در کمین قرار داد و فرمان داد به محض دیدنِ نور تیراندازی کنند. پنگ چوان به محل رسید و با مشاهده‌ی درخت، آتش برافروخت تا نوشته‌ی روی درخت را بخواند. در همین هنگام تیرباران و سوراخ‌سوراخ شد و تمام سپاهش درهم ریخت».
(سون جو، هنر رزم، صص 39-40).
608 viewsedited  08:57
باز کردن / نظر دهید
2022-07-22 23:18:59
552 views20:18
باز کردن / نظر دهید
2022-07-22 23:16:56
مجموعه نشست‌های پژوهش و خلق هنر (۱۳)

هنر، پدیدارشناسی، ژوئی‌سانس

بخش دوم: دکتر فرخزاد لایق
کارشناس برنامه: شیوا بیرانوند

زمان برگزاری: جمعه ۲۴ مرداد ماه ۱۳۹۹

@iranartists
509 views20:16
باز کردن / نظر دهید
2022-07-22 23:16:56
مجموعه نشست‌های پژوهش و خلق هنر (۱۳)

هنر، پدیدارشناسی، ژوئی‌سانس

بخش اول: دکتر علی نجات‌غلامی
کارشناس برنامه: شیوا بیرانوند

زمان برگزاری: جمعه ۲۴ مرداد ماه ۱۳۹۹

@iranartists
460 views20:16
باز کردن / نظر دهید
2022-07-22 15:00:45 نقد حجاب اجباری: به دو بیان غیرالهی و الهی

#علینجات_غلامی

بیان انسانی:
به بیان فلسفی، مسئله‌ی حجاب اجباری یک مسئله‌ی مهم در عرض دیگر مسائل نیست. یک مسئله‌ی خاستگاهی است و بنابراین، در جامعه‌ی ما "مهم‌ترین مسئله" در نحوه‌ی تقرر تاریخِ زیسته‌اش است یعنی معاصریتِ یک تاریخ که در رنج‌اش معنادار می‌شود. زیرا سرچشمه‌ی انقیاد و سرکوب و انهدام اجتماعی همینجا است. همه‌ی سرکوب‌های ناشی از بیگانگی در این جامعه از همین انقیاد بدن زنانه که از اقتصادِ لیبدویی نخستینی بر می‌آید، آغاز می‌شوند. کنترل بدن زنانه، کنترل کالا، پیش و پس از تولید آن است. تعیّنِ بدن زنانه ضمن تخریب دیگری‌بودگیِ او در دیگر‌بودگی‌اش و ازآن‌خودخودسازی او، به‌صورت انواعِ ظاهراً متضادِ حجاب، اعم از آرایش-نمایش یا لباسی پوشیده در تضادِ ظاهری با آن، در حقیقت هر دو پنهان کردنِ امکانِ زن است که در معنای زیسته‌ی اختیار در تقرر نحوه‌ی بودنِ خودبودگیِ او گنجیده است. هیچ تضادی در این نیست که زن همزمان که با کالایی‌شدن در جامعه‌ی نمایشی از طریق تزیین بدن‌اش با انواع افزونه‌ها می‌جنگد با شیءوارگیِ حاصل از پوشیده‌سازی با انواع افزوده‌ها بجنگد. منطق هردو ابژه‌ای‌سازی و سرکوب سوژگیِ زنانه است نه در مقام یک «دیگریِ مطلق» که هرچقدر هم با الفاظی سحرآمیز هم شود در نهایت «دیگری‌سازی» است و پروبلماتیکایی در مقوله‌بندی‌ها، بلکه در مقام یک «دیگر-من»، یعنی یک من که مرد برای او نیز یک «دیگر-من» باشد. چه زن ابژه‌ی مصرف و حتی سابق بر آن رانه‌ی مصرف برای یک تن باشد چه برای بسیاران، در هر دو صورت یک منطق حاکم است و دیالکتیکِ بین الفاظِ تهیِ پوشیدگی و برهنگی یک دیالکتیک نااصل و ساختگی است. دیالکتیکی که پیشاپیش در ساحت سوبژکتیویته نباشد، و پیشاپیش در زمین سرکوب سوبژکتیویته و ابژکتیوسازیِ صرف رخ دهد، جنگ زرگری است نه دیالکتیک. دیالکتیک واقعی تلاش خود برای بازگشت به خودبودگی و عبور از هرگونه زیستنِ خود در خودِ بیگانه‌ای است. من این آت‌واشغالاهای آرایش ناچادر در خیابان‌های شرم و ویرایش چادر در حجره‌های خشم نیستم.من خودم هستم و خودم تصمیم می‌گیرم چگونه باشم. مسیله لغو این تصمیم است. ورنه لچک مادر من نه جحاب بود نه بی حجابی، شیوه ای از زیستن معنادار بود یک سبک زندگی در معیت دیگران با دیگر سبکها. زمانی که قانون شد ویرانگر می‌شود. در طریق پوشش اختیاری، مفهوم اختیار است که مهم است قبل از پوشش. حجاب اجباری کلیدی است برای سرکوب خود اختیار و آغاز بردگی. پس نه مطلق به حجاب اجباری سرآغاز خواست واقعی آزادی است.
بیان الهی:
«گفت بیا که من جامه‌کن‌ام»
امکانِ خدا در کشف‌المحجوب است. زهد و رهبانیت، چنانکه حافظ نشان می‌دهد استحاله‌ی صمد در صنم است، یعنی استحاله و تقلیل مفهوم خدا در برنامه‌ی شیطان. شیطان یک زاهد شش‌هزار ساله است، یک موجودی که تصور می‌کرد از طریق تحریم همه چیز بر خود به خدا می‌رسد و به دیدار او نائل می‌آید و در نهایت از دیدن خدا شرم کرد و مطرود شد. زیرا آنچه در چهره‌ی خدا قرار بود ببیند از دست‌رفتگی تمامی آنچه بود که بر خود حرام کرده بود. پس عاصی شد و آمد معبد خود را ساخت. معبدی که خود را از راه‌های زیرزمینی به هر دینی می‌رسانید و آنها را در زهد از خودبیگانه می‌کرد. به قول نیچه «کلیسا قبل از مسیح وجود داشت خود را از راه‌های زیرزمینی به مسیحیت رسانید و از آن سربرآورد». لحظه‌ی خاستگاهیِ هر دینی یعنی مطلع آن بیانی از سنخی احترام به حیات و تداوم زندگی است که به‌زودی در متنهای مکمل از این تکانه بیگانه می‌شود و در حجابی خودافزا در انکار آن فرومی‌رود. سرگذشت زرتشتیت و یهودیت و مسیحیت و اسلام در این باب یکسان است.

پایان

مدرسه را دنبال کنید.
به ما بپیوندید.
562 views12:00
باز کردن / نظر دهید