هرگونه کپی برداری ممنوع وپیگردقانونی دارد.. .. دلم میخواست برم سرخاکش؛ دلم میخواست کنارش باشم و بازهم کنارش بخوابم دلم میخواست بوی عطر تنش مستم کنه و چشمای خمارشو بوسه بزنم..کاش راه فراری بود کاش.. تصمیم گرفتم از پویان کمک بخوام برای همین به پرستار گفتم: میخوام یه زنگ بزنم اولش گفت نمیشه و ازاین حرفا ولی بعدش وقتی التماس و خواهشم رو دید گوشیش رو بهم داد و گفت: ففط سریع.. شماره ی پویان رو گرفتم و تا جواب داد گفتم: پویان منم گندم..صدامو که شنید انگار باورش نمیشد این صدای من باشه که داره از ته چاه شنیده میسه و انقد ضعیف شدم که دیگه حتی صدام هم شنیدنی نیست.. با تعجب پرسید گندم تویی؟ -اره، پویان بیا پیشم کارت دارم..زود بیا.. -باشه باشه الان راه میفتم.. شب بود که رسید نمیدونم دکترم بهش چی گفته بود که انقد محتاط شده بود و اروم صحبت میکرد و یه جورایی سعی میکرد عصبیم نکنه..ولی خبر نداشت که این گندم دیگه گندم چندماه قبل نیست و دیگه توان مقابله نداره.. بهش زل زدم و بی رمق گفتم: میخوام از اینجا برم.. -خوب شو گندم بعدش میبرمت هرجا که توبگی.. -بخدا خوبم..اینجا بدتر اذیتم میکنن منو ازاینجا ببر..مامان و بابام گوش نمیدن به حرفم فکر میکنن هنوزم همون گندمم..من اینجا بمونم میمیرم پویان..میخوام برم سرخاک کامیار..منو باخودت ببر پویان.. از روی تخت بلند شدم و کنار پنجره ایستادم و به تصویر روی شیشه نگاه کردم به چشمام زل زدم و حکایت شبهای بی خوابی رو شنیدم شبهایی که بعد رفتن کامیار بی خواب شده بودم و بی تاب.. با ناامیدی گفتم: پویان..؟ بغصی توصداش بود که به زور تونست جوابمو بده و گفت: جانم گندم..؟ -تو اونشب اونجا بودی؟ -دیر رسیدم گندم.. -چطور شد؟ -نمیدونم وقتی رسیدم که کامیار روی زمین افتاده بود چند نفر داشتند میزدنش..ببخشید گندم.. -خب بعدش چی شد؟ -هیچی تا من رسیدم با دوسه نفرشون درگیر شدم ولی نامردا فرار کردن.. -به همین سادگی؟؟؟ اهی از نهادم بلند شد که عمق وجودم رو به اتش کشید..پویان گفت: گندم اروم باش پلیسا هنوزم دنبال ماجرا هستن و یه سرنخایی پیدا کردن..