Get Mystery Box with random crypto!

#طعم لبهای سرخ تو #پارت یک #نویسنده مریم نوری هرگونه کپی بردا | ⁦♥️⁩رمان های عاشقانه⁦♥️⁩

#طعم لبهای سرخ تو
#پارت یک
#نویسنده مریم نوری

هرگونه کپی برداری ممنوع و پیگرد قانونی دارد.
..
۳۲ سالمه و ازوقتی که یادمه همه دخترا چشمشون دنبالم بود ولی من یکم مغرور بودمو به هیچکس محل نمیدادم؛ تازه درسمو تموم کرده بودم و توبیمارستان مشغول شده بودم زیباترین دکتر بخش بودم تعریف از خودم نباشه دخترا اینجور میگفتن؛ همه پرستارای خانوم برای با من بودن لحظه شماری میکردن اما من از رابطه با نامحرم بدم می اومد و یه جورایی اعتقاداتم اجازه پیشروی بهم نمیداد و سعی میکردم سرسنگین باشم تا جلف و بی بند وبار..
یه شب شیفت شب بودم و خسته و کم کم داشت خوبم میبردکه پرستاری سراسیمه به اتاقم اومد..
_اقای دکتر یه مریض بد حال اوردن مشروب خورده حالش خیلی بده..زودتر خودتونو بهش برسونید..
سریع خودمو بالای سرش رسوندم.
با دیدن دختر معصوم که تو مستی چرت وپرت میگفت حالم بد شد؛مثل فرشته ها بود و دلم رو قلقلک میداد..سن و سال زیادی نداشت و چرا باید تواین سن مشروب میخورد و مست میکرد..از قیافش معلوم بود که اولین بارشه و ممکنه بازهم تکرار بشه..بادیدنش دلم لرزید که اصلا دلیلشو نمیدونستم..دستور شستشوی معدشو دادم..وخودم به اتاقم برگشتم ولی فکرش یه لحظه هم تنهام نذاشت برای همین بلند شدم و از پرستار سراغشو گرفتم که بهم اتاق ۳۱ رو نشون داد؛ به سمت اتاقش رفتم در نیمه باز بود وارد که شدم لبهای سرخش هوش از سرم برد مغزم هنگ کرده بود برای همین در رو از پشت قفل کردم و خودمو بالای سرش رسوندم..سینه اش رو چسبوندم به قلبم و بوسه ای عمیق از لبهاش برداشتم..
یه لحظه به خودم اومدمو ازخودم بدم اومد و سریع از اتاق بیرون رفتم وصبح برگه مرخصیشوامضاکردم؛ ترسیدم که باز اختیار از کف بدم..
بالای سرش در حال نوشتن نسخش بودم که گفت: اقای دکتر حالم بده..
-مرخصی زنگ بزن خونوادت بیان ببرنت.
-خونواده؟؟ اونا فقط به فکر خودشونن و من براشون مهم نیستم
نمیخوام برگردم خونه..
با لوندی و عشوه گفت: منو نمیبری خونه خودت؟
خندم گرفت از طرز حرف زدنش ولی سعی کردم جدی باشم برای همین گفتم: خونم؟؟ مثل اینکه هنوز مستی...