قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش نهم* بخش ۱ از ۲ | دوستداران محمد مجتهد شبستری
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش نهم*
بخش ۱ از ۲
ادامۀ پاسخ: اما این تصور در بارۀ دین علاوه بر مشکلات فلسفی و معرفتشناختی آن نه با دریافت آغازین مسلمانها از دین و وحی سازگار است و نه با تصور فلاسفه مسلمان از دین و وحی. فلاسفۀ وحی و نبوّت را، مطابق با فلسفۀ وجودشناسانۀ خود، اتصال نبی با عقل فعال دانستهاند و اینطور معنی کردهاند که نبی یک انسان است و به جهت خصوصیات انسانی ویژهای که در نبی هست در حال اتصال با عقل فعال صعود و عروج میکند و این صعود و عروج، توانایی انسانی ویژۀ وی است. مرحوم طباطبایی در جلد دوم تفسیر المیزان در مباحث نبوّت اصرار و تصریح دارد که وحی و نبوّت از جمله تواناییهای خود انسان است، منتها انسانهای ویژه. او میگوید وحی شعوری مرموز[۱] است که در پارهای از انسانهای ویژه ظاهر میشود، البته بهنظر مرحوم طباطبایی این شعور ویژه «موهبت الهی» است اما در هر حال این موهبت جزو سرمایههای انسانی نبی است؛ همان«حدس قوی» که بهنظر فیلسوفی چون ابنسینا موجب اتصال نبی با عقل فعال میشود.تلقی انسانی برخی از متکلمان و فیلسوفان مسلمان از موضوع وحی و نبوّت و دین مسئلۀ بسیار جالبی است که آنطور که شایسته است مورد توجه قرار نگرفته است. علاوه بر اینکه فلاسفه چنین سخنانی دربارۀ وحی و نبوّت گفتهاند، بهلحاظ تاریخی هم که نگاه کنیم تلقی انسانی از وحی و نبوّت و دین در سنّت مسلمانها دیده میشود و در نتیجه آنان تعدد منابع معرفت انسان را تقریباً بدون مزاحمت قبول کردهاند. درست است که وقتی فلسفۀ یونان به میان مسلمانها آمد بعضی با آن مخالفت کردند، اما به هر حال فلسفۀ یونان بهعنوان یک معرفت مستقل غیر از وحی در میان مسلمانان به رسمیت شناخته شد. البته بعداً این بحثها به میان آمد که نسبت این معرفت با وحی را چگونه باید معین کرد؟
اینجا یک بحث دامنهدار هست که به تفاوت تاریخ اسلام و تاریخ مسیحیّت مربوط میشود. بهطور کلی معرفت غیبی و قدسی را به آن معنی که در مسیحیّت هست در جهان اسلام جز نزد برخی از عارفان نمیبینیم. اگر دین عبارت باشد از مجموعهای از علوم فوقبشری که از غیب میآید و عالم انسان را درهم میریزد و اعتبار خود را چنان تثبیت میکند که همۀ امور معتبر دیگر از اعتبار میافتد، در این صورت معلوم نیست که اصلاً انسان چگونه میتواند این علوم فوق بشری را بفهمد. علومی که از جای دیگر میآید و انسان نمیتواند با معیارهای خود هیچ نسبتی با آن برقرار کند چگونه قابل فهمیدن است؟ اینجا گسست و خندقی میان انسان و آن مهمان تازهوارد پیش میآید و من هرچه فکر میکنم که چگونه میتوان با آن تازه وارد نسبت معین برقرار کرد برایم میسرنمیشود. انسان چیزی را که به کلی خارج از خود او و سرمایههای اوست چگونه میتواند بفهمد؟ یک بار این مسئله را با مرحوم طباطبایی در میان گذاشتم و پرسیدم که آدمی خدای به کلی غیر از انسان را چگونه میتواند بفهمد و ایشان با تبسم ملیح و همیشگیشان جواب دادند این کار شدنی نیست. پس اگر قرائت غیرانسانی و فوق انسانی باب شود، معیارهای عالم انسان به کلی درهم میریزد. در این صورت نه برای علم و فلسفه، نه برای حقوق و نه برای ارزشهای انسانی اعتباری نمیماند. انسان نفی شده، نه میتواند ادعای علم کند، نه ادعای حقوق و نه ادعای ارزشها. در چنین وضعیتی است که دین انسان را نفی میکند و با بیاعتبار کردن همۀ معیارها و تشخیصهای او این زمینه فراهم میشود که به نام دین هر حکم یا معیاری بدون هیچ لحاظ انسانی بر انسانها تحمل شود. دین به این معنی وادی ظلمتی ایجاد میکند که بیرون آمدن از آن دیگر میسر نیست. یکی از کوششهای بنده در بخش «قرائت انسانی از دین» این بوده که نمونههایی از قرائت انسانی از دین را در آن بخش عرضه کنم و معلوم کنم که در این قرائت انسانی نه تنها انسان نفی نمیشود بلکه دین از طریق پذیرفتن حقوق و ارزشهای انسانی انسانیت او را به رسمیت میشناسد.