Get Mystery Box with random crypto!

شعر، فرهنگ و ادبیات

لوگوی کانال تلگرام mohsenahmadvandi — شعر، فرهنگ و ادبیات ش
لوگوی کانال تلگرام mohsenahmadvandi — شعر، فرهنگ و ادبیات
آدرس کانال: @mohsenahmadvandi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 2.95K
توضیحات از کانال

✍ یادداشت‌ها و گزینش‌های محسن احمدوندی
ارتباط با من:
@mohsenahmadvandy

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 3

2022-07-05 16:32:07 بیست‌ویکمین شمارهٔ فصل‌نامهٔ قلم با محوریت زندگی و آثار شاعر کرمانشاهی، شاهمراد مشتاق مشهور به #شامی_کرمانشاهی، منتشر خواهد شد.

در شمارهٔ بیست‌ویکم فصل‌نامهٔ قلم در نظر داریم علاوه‌بر ادامهٔ روند پیشین مبنی‌بر انتشار یادداشت‌ها و مقالات علمی - تخصصیِ صاحب‌نظران در قلمرو ادبیات و فرهنگ، به زندگی و آثار شاعر کرمانشاهی، شاهمراد مشتاق مشهور به #شامی_کرمانشاهی، نیز بپردازیم. لذا از اهالی فکر و فرهنگ که به این شخصیت فرهنگی علاقه‌مندند خواهشمندیم اگر یادداشتی دربارهٔ زندگی و سیر و سلوک ایشان یا نقد و تحلیل اشعارشان دارند، برای ما ارسال کنند.

ـ برای اطلاع از شرایط و ضوابط ارسال مقاله اینجا را ببینید.

ـ مقالات خود را به ایمیل سردبیر فصل‌نامه به نشانی زیر:

Mohsenahmadvandi@yahoo.com
و یا به نشانی زیر در تلگرام:
@Mohsenahmadvandy
ارسال نمایید.

ـ مهلت ارسال آثار برای چاپ در شمارهٔ بیست‌و‌یکم فصل‌نامهٔ قلم تا تاریخ ۲۰ شهریور ۱۴۰۱ است.

با تشکر
سردبیر فصل‌نامهٔ قلم
محسن احمدوندی
@faslnameyeqalam
829 views13:32
باز کردن / نظر دهید
2022-07-01 23:43:03 کوتاه‌نوشت‌ها
محسن احمدوندی

به این دو بیت از سعدی توجه کنید:

پَرِ طاووس در اوراق مَصاحِف دیدم
گفتم این منزلت از قَدرِ تو می‌بینم بیش

گفت خاموش که هر کس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد، دست ندارندش پیش

تا آنجا که من عقلم کار می‌کند و متوجه شده‌ام، زیبایی و خوشگلی در جهان عادلانه تقسیم نشده است. وراثت و طبیعت به بعضی‌ها زیبایی بیشتری هدیه داده است و به بعضی‌ها کمتر. حالا ممکن است کسی بگوید: نه آقا، همهٔ آدم‌ها زیبا هستند؛ اما راستش را بخواهید من گول این حرف‌ها را نمی‌خورم. تقسیم ناعادلانهٔ زیبایی در آدم‌ها، به خودی خود بدبختی بزرگی نیست، بدبختی بزرگ‌تر این است که همین تقسیم ناعادلانهٔ زیبایی، به بی‌عدالتی در روابط اجتماعی هم می‌انجامد. ما در ارزیابی آدم‌های زیبا، اغلب دچار سوگیری می‌شویم؛ آنها را خوش‌بیان‌تر، خوش‌زبان‌تر، مهربان‌تر و... تصور می‌کنیم یا دلمان می‌خواهد چنین تصور کنیم، درحالی‌که ممکن است چنین نباشد. آن کس که زیباتر است امکانات و انتخاب‌های بیشتری در اختیار دارد و توانایی بیشتری برای اعمال ارادهٔ خود بر دیگران دارد. سعدی در این ابیات از همین مسئله می‌گوید.

شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
990 viewsedited  20:43
باز کردن / نظر دهید
2022-07-01 11:09:02 فصل‌نامهٔ ادبی ـ فرهنگی قلم
شمارهٔ بیستم
بهار ۱۴۰۱

@faslnameyeqalam
779 views08:09
باز کردن / نظر دهید
2022-07-01 11:08:56
بیستمین شمارۀ فصل‌نامۀ ادبی ـ فرهنگی قلم منتشر شد.

@faslnameyeqalam
766 views08:08
باز کردن / نظر دهید
2022-06-29 21:40:39 یادداشت
نوستالژی کودکی در شعر معاصر (بخش چهارم)
محسن احمدوندی

هیوا مسیح از دیگر شاعران معاصری است که به یادمان‌های کودکی نگاهی حسرت‌آلود دارد و یادکردِ آن را امیدی در دل تاریک خود می‌داند. او در بخشی از شعر «کسی نیست، با خودم حرف می‌زنم» چنین از روزگار خوش کودکی یاد می‌کند:

هنوز راهی از چشم‌های خیسم
رو به خاک‌بازی در باغ و
پله‌های شکستۀ روز دبستان
می‌رود
هنوز بغضی ساده
رو به دفتری از امضای بزرگ و یک بیست
که جهان را به دل خالی‌ام می‌بخشد
می‌شکند
(مسیح، ۱۳۸۶: ۸۴)

هراتی نگاهش به گذشته و خاطرات کودکی از لونی دیگر است. برای او ‌اکنون و گذشته هر دو پر از کسالت و تردیدند و هراس‌ از آینده را هم به جان شاعر می‌اندازند. او در شعر «جریمه» ـ از مجموعۀ «از آسمان سبز» که برای نخستین بار در سال ۱۳۶۴ چاپ شده است ـ جهان را به شکل مدرسه‌ای می‌بیند که معلمی دارد و حساب و کتابی و آن‌کس که تکلیفش را به‌خوبی انجام ندهد، جریمه‌اش این است که هزار بار در آتش دوزخ فرو رود:
 
من مثل عصر روزهای دبستان
پر از کسالت و تردیدم
و دفترم
از مشق‌های خط‌خورده
سیاه است
هراس من این است
فردا که زنگ حساب آمد
با این کمینه چنین خواهند گفت:
باید هزار بار
در شعله‌های آتش دوزخ فروروی
اینت جریمه، برو!
(هراتی، ۱۳۸۰: ۶۷ ـ ۶۸)

چنان‌که می‌بینید در اغلب شعرهایی که به بیان احساسات و عواطف نوستالژیک نسبت به دوران کودکی اختصاص دارند، دو ویژگی مشترک وجود دارد: یکی این‌که زمانِ اینک و اکنون تلخ و ناگوار است و گذشته ـ به‌ویژه ایام کودکی ـ بهشت گمشدۀ شاعر است. دوم این‌که تداعی خاطرات گذشته برای گریز از غمی است که در اینجا و اکنون دامن‌گیر شاعر شده است، به سخن دیگر گذشته‌ گریزگاهی است برای رهایی از ناکامی‌های زمان حال.

منابع

ـ بهزاد کرمانشاهی، یدالله. (۱۳۸۱). گلی بی‌رنگ. چاپ اول. تهران: آگه.

 ـ مسیح، هیوا. (۱۳۸۶). تبعید به شما: گزیدۀ اشعار هیوا مسیح. چاپ اول. تهران: نگاه.

ـ میرفخرایی، مجدالدین (گلچین گیلانی). (۱۳۸۵). باران: منتخب پنج دفتر شعر باران، نهفته، مهر و کین، گلی برای تو و بازگشت. چاپ دوم. تهران: سخن.

ـ نظامی. احمدبن ‌عمر. (۱۳۹۶). چهارمقاله. به‌تصحیح و تحشیهٔ محمد قزوینی. با مقدّمهٔ عبدالکریم جربزه‌دار. چاپ اوّل. تهران: اساطیر.

ـ نیمایوشیج. (۱۳۶۸). دربارۀ هنر شعر و شاعری. به کوشش سیروس طاهباز. چاپ اول. تهران: دفترهای زمانه.

ـ نیمایوشیج. (۱۳۷۳). مجموعه کامل اشعار نیمایوشیج. گردآوری، نسخه‌برداری و ت‍دوی‍ن‌ س‍ی‍روس‌ طاه‍ب‍از. ب‍ا ن‍ظارت‌ ش‍راگ‍ی‍م‌ ی‍وش‍ی‍ج. چاپ سوم. تهران: نگاه.

ـ هراتی، سلمان. (۱۳۸۰). مجموعۀ کامل شعرهای سلمان هراتی. چاپ اوّل. تهران: دفتر شعر جوان.


[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ نوزدهم فصل‌نامهٔ قلم در صفحات ۱۱۰-۱۲۰ منتشر شده است.]


شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
776 viewsedited  18:40
باز کردن / نظر دهید
2022-06-29 21:34:44 یادداشت
نوستالژی کودکی در شعر معاصر (بخش سوم)
محسن احمدوندی

از دیگر شعرهای موفق و تأثیرگذار که با این مضمون سروده شده، چهارپارۀ «نام کودکی» (تاریخ سرایش شعر هجدهم مردادماه ۱۳۶۶) از یدالله بهزاد کرمانشاهی است. در این شعر دوستی دیرینه و قدیمی در گذرگاهی به شاعر برمی‌خورد و او را به نامی که خاص روزگار کودکی و ایام مدرسه‌اش بوده صدا می‌زند و همین امر شاعر را که امروز پیری پریشان‌روزگار است به روزگار کودکی برمی‌گرداند. شاعر در کنار تداعی خاطرات خوشِ کودکی به رنج‌هایی که او و مادرش کشیده‌اند اشاره می‌کند و همین مسئله خوشی‌های آن ایام را به کام شاعر تلخ می‌کند:

دوستی دیرینه‌ام در رهگذار
خواند چون طفلان به نام کودکی

زان ندا گفتی شرابی خوشگوار
ریخت در کامم ز جام کودکی

خوش‌دل و سرمست با پای خیال
راهِ عمرِ رفته را بازآمدم

در دبستان با دگر نوباوگان
بار دیگر یار و دمساز آمدم

«آن منم از خانه بیرون تاخته
بامدادان رو به راه مدرسه

از بلای خانه تا گردم رها 
می‌گریزم در پناه مدرسه

مادر و من بندیان خانه‎ایم
وان سرای شوم‌پی زندان ما

هر دم از اهریمنی کژدم سرشت
نیش دردی می‌رسد بر جان ما

خود گرفتم زن اسیر مرد شد
با اسیران این ستم کردن چرا؟

ور بود فرزند امیدِ خاندان
کینه‌توزی بی‌گنه با من چرا؟

آن منم در جامۀ خاکستری
خرمنی از موی مشکین بر سرم

اوستادم تا دهد اذن دخول 
لرز لرزان ایستاده بر درم

گویدم بنشین و من با چابکی
جای گیرم در کنار دوستان

می‌گشایم دفتر مشق و حساب
تا شوم در کار یار دوستان

دفترم بی‌عیب و مشقم بی‌خطاست
درس‌ها را یک‌به‌یک دارم به یاد

دل نمی‌گنجد ز شادی در برم
زان‌که خرسند است از من اوستاد

با نشانی‌های ازخودساخته
دوستان را یاورم در امتحان

در تمیز سین و صاد و غین و قاف
می‌کند دستم نشانی‌ها عیان

وان مراقب غافل از نیرنگ ما
سخت می‌نازد به کار خویشتن

من به افسون پیش چشمِ بازِ او 
می‌دهم یاری به یار خویشتن

زنگ تفریح است و صحن مدرسه 
پرهیاهو از هجوم کودکان

فوجی از زندانیان خردسال
رَسته از بندند گویی ناگهان

در چنان هنگامۀ پُر شوق و شور
کودکان را نیست پروای کسی

افکند این از سر یاری کلاه
وان رباید کفش از پای کسی

صلح و جنگ و قهر و الفت با هم است
در ره و رفتار آنان جلوه‌گر

لحظه‌ای جویند کین و کشمکش 
لحظه‌ای خواهند مهر یکدگر 

آن منم، در جمع یاران، قصه‌گوی
از حدیث رستم و اسفندیار

یا ز رزم طوسِ نوذر با فرود
بر ستیغ کوه و در گرد حصار

داستان دل‌چسب و راوی خوش‌سخن 
مستمع را سوی من چشم است و گوش

قصۀ مهرش کند آرام و رام
داستان جنگش آرد در خروش...»

پای من لغزید و افتادم به روی
وان خیالات خوشم از سر پرید

«چشم دادندت که بینی پیش پای»
رهگذر این گفت و در کویی خزید

خویشتن را یافتم در چاله‌ای
پای و کفش آلودۀ لای و لجن

نه در آن گنداب جای ماندنم
نه توان در پا، پیِ برخاستن

این منم پیری پریشان‌روزگار 
بی‌نصیب از شوق و شور زندگی

لاشه‌ای فرسوده‌ام در رهگذار
نقش پایی از عبور زندگی
(بهزاد کرمانشاهی، ۱۳۸۱: ۱۲۶ ـ ۱۳۰)


شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
512 viewsedited  18:34
باز کردن / نظر دهید
2022-06-29 21:13:54 یادداشت
نوستالژی کودکی در شعر معاصر (بخش دوم)
محسن احمدوندی

یکی از نخستین شاعرانی که به پیروی از نیما به بیان یادمان کودکی در قالب شعر نیمایی پرداخت مجدالدین میرفخرایی (گلچین گیلانی) بود. او در شعر «باران» (تاریخ سرایش شعر ژوئیۀ ۱۹۴۰ میلادی برابر با ۱۳۱۹ هجری شمسی در لندن است) روایتگر مردی است که در دیار غربت از پشت پنجره به کوچه‌ای بارانی می‌نگرد و بارش باران، خاطرات زیبای کودکی او در گیلان را برایش زنده می‌کند. تفاوت اساسی شعر گلچین گیلانی با شعر نیما این است که نگاه او به گذشته زیبا و توأم با شور و شوق و شادی است و کمتر به غم‌ آلوده است:

باز باران
با ترانه
با گُهَرهای فراوان
می‌خورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده:
در گذرها
رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پُرگو
باز هر دم
می‌پرند این‌سو و آن‌سو

می‌خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی.
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.

یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل‌های گیلان:
کودکی ده‌ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چُست و چابک.

از پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده.

آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
چون دل من
روز روشن.

بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی‌دهنده
بر درختان می‌زدی پر
هر کجا زیبا پرنده.
برکه‌ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی.

سنگ‌ها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دم‌به‌دم در شور و غوغا.

رودخانه
با دوصد زیباترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می‌زد... چرخ می‌زد همچو مستان.

چشمه‌ها چون شیشه‌های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آن‌ها سنگ‌ریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی

با دو پای کودکانه
می‌دویدم همچو آهو،
می‌پریدم از سر جو،
دور می‌گشتم ز خانه.

می‌پراندم سنگ‌ریزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می‌شکستم کرده‌خاله.

می‌کشانیدم به پایین
شاخه‌های بیدمشکی
دست من می‌گشت رنگین
از تمشک سرخ مشکی.

می‌شنیدم از پرنده
داستان‌های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی.
هر چه می‌دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا.
 شاد بودم
می‌سرودم:

«روز، ای روز دلارا
داده‌ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا،
ورنه بودی زشت و بی‌جان!»

این درختان
به همه سبزی و خوبی
گو چه می‌بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان!

روز، ای روز دلارا
گر دلارایی است از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا
هر چه زیبایی است از خورشید باشد...» 

اندک‌اندک، رفته‌رفته، ابرها گشتند چیره
آسمان گردیده تیره
بسته شد رخسارۀ خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.

جنگل از باد گریزان
چرخ‌ها می‌زد چو دریا،
دانه‌های گرد باران
پهن می‌گشتند هر جا.

برق چون شمشیر بُرّان
پاره می‌کرد ابرها را
تندر دیوانه غُرّان
مشت می‌زد ابرها.

روی برکه مرغ آبی
از میانه، از کناره،
با شتابی
چرخ می‌زد بی‌شماره.

گیسویِ سیمینِ مه را
شانه می‌زد دست باران،
بادها با فوت خوانا
می‌نمودندش پریشان.

سبزه در زیر درختان
رفته‌رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.

بس دلارا بود جنگل
به! چه زیبا بود جنگل
بس ترانه، بس فسانه،
بس فسانه، بس ترانه

بس گوارا بود باران
به! چه زیبا بود باران
می‌شنیدم اندر این گوهرفشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی.

بشنو از من، کودک من!
پیش چشم مرد فردا
زندگانی ـ خواه تیره، خواه روشن ـ
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا! (میرفخرایی، ۱۳۸۵: ۵۲ ـ ۶۰)

شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
520 views18:13
باز کردن / نظر دهید
2022-06-24 21:21:23 یادداشت
نوستالژی کودکی در شعر معاصر (بخش اول)
محسن احمدوندی

اگر انقلاب نیما در شعر را به برداشتن قید تساوی مصراع‌ها و تغییر جایگاه ردیف و قافیه محدود کنیم، در حق او اجحاف کرده‌ایم. درس‌ بزرگی که نیما به شاعران معاصر آموخت این بود که می‌توان از دریچۀ خود به جهان نگریست و از احساسات و عواطفی سخن به میان آورد که تا پیش از این مجال بروز و ظهور در شعر را نیافته‌اند. در شعر پیش از نیما، سنت ادبی شاعر را به نادیده گرفتن بخش وسیعی از احساسات و عواطف خود محکوم می‌کرد. شعر پیش از نیما و به‌ویژه شعر دورۀ بازگشت به‌شدت در چنگال سنت‌های ادبی اسیر آمده بود و شاعران می‌کوشیدند که در دایرۀ همان سنت‌ها شعر بگویند و از حدومرزهای تثبیت‌شده پا را فراتر نگذارند؛ اما نیما این قیدوبند را از پای شاعران برداشت. او به شاعران آموخت که از منظر خود به جهان بنگرند و بی‌واسطۀ سنت‌ها، جهان را به تماشا بنشینند و به شعر درآورند. نیما دراین‌باره می‌گوید:

سعی کنید همان‌طور که می‌بینید بنویسید و سعی کنید شعر شما نشانی واضح‌تر از شما بدهد؛ اما وقتی که شما مثل قُدَما می‌بینید و برخلاف آنچه در خارج قرار دارد می‌آفرینید و آفرینش شما به‌کلی زندگی و طبیعت را فراموش کرده است، با همان کلمات قدما و طرز کار آن‌ها باید شعر بسرایید؛ اما اگر از پی کار تازه‌اید، لحظه‌ای در خود عمیق شده، فکر کنید آیا چطور دیده‌اید؟ (نیمایوشیج، ۱۳۶۸: ۸۶)

شعر پیش از نیما در دایرۀ تقلید گرفتار آمده بود و شاعران اغلب بر اساس تجارب آموخته‌شدۀ خود شعر می‌سرودند تا تجارب زیسته‌شان. بدین معنی که شعر آن‌ها اغلب مبتنی بر دانش ادبی‌ای بود که از مطالعۀ دواوین شاعران متقدم به دست آورده بودند. شاید توصیۀ نظامی عروضی به شاعران مبنی بر مطالعۀ پیوستۀ اشعار پیشینیان و از بر کردن شعر آنان به همین مسئله برمی‌گشت:

اما شاعر بدین درجه نرسد الا که در عنفوان شباب و در روزگار جوانی بیست هزار بیت از اشعار متقدّمان یاد گیرد و ده هزار کلمه از آثار متأخران پیش چشم کند و پیوسته دواوین استادان همی‌خواند و یاد همی‌گیرد که درآمد و بیرون‌شدِ ایشان از مضایق و دقایق سخن بر چه وجه بوده است تا طرق و انواع شعر در طبع او مُرتَسِم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفۀ خرد او مُنَقَّش گردد تا سخنش روی در ترقّی دارد و طبعش به جانب علو میل کند (نظامی، ۱۳۹۶، ۳۰).

شعر گذشتۀ ما اغلب در چارچوب همان «کالبَدهای پولادین» حرکت می‌کرد، اگر از عشق می‌گفت همان عشق کلی بود که شاعران پیشین تجربه کرده بودند و اگر از عرفان می‌گفت تجاربش را به زبان گذشتگان بیان می‌کرد. این سخن به این معنی نیست که در شعر کهن ما تجربه اصالت نداشت، بلکه منظور ما این است که میزان اصالت دادن به تجارب شخصی کمرنگ بود و جز در شعر شاعران بزرگ و صاحب سبک، در دیگر شاعران اثر چندانی از آن نبود. با نیما بود که شاعران دریافتند که می‌شود شخصی‌ترین احساسات خودشان را هم به شعر درآورند و از چیزهایی بگویند که تا پیش از این بیان آن‌ها در شعر سابقه نداشته است. مجموعه اشعار نیما را که می‌خوانیم متوجه می‌شویم که بسیاری از اشعار او چنگی به دل نمی‌زنند و اغلب سیاه‌مشق‌هایی هستند برای رسیدن به سبک و سیاقی که او در پی آن بود. بزرگی نیما در نظریه‌پردازی او و پیاده کردن نظریاتش در قالب چند شعر موفق بود که راه را به نسل‌های بعدی آموخت، وگرنه تعداد شعرهای درجه‌یک خود او بسیار کمتر از شاگردانش است.

یکی از احساساتی که در شعر پیش از نیما چندان سابقۀ ابراز نداشت، احساسات نوستالژیک نسبت به دوران کودکی است. خود نیما در این زمینه مانند بسیاری از زمینه‌های دیگر پیشرو بود و به شاعران پس از خود نشان داد که می‌شود از روزهای خوب کودکی هم گفت و سرود. نیما در شعر بلند «قصۀ رنگِ پریده» (تاریخ سرایش شعر حوت ۱۲۹۹ هجری شمسی برابر با مارس ۱۹۲۲ میلادی است) این‌گونه با حسرت و اندوه از روزگار کودکی‌اش یاد می‌کند:

ای‌ دریغا روزگار کودکی
که نمی‌دیدم از این غم‌ها یکی 

فکر ساده، درک کم، اندوه کم
شادمان با کودکان دم می‌زدم 

ای خوشا آن روزگاران ای خوشا
یاد باد آن روزگار دلگشا

گم شد آن ایام بگذشت آن زمان
خود چه ماند در گذرگاه جهان؟
(نیمایوشیج، ۱۳۷۳: ۳۲)

شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
759 viewsedited  18:21
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 14:43:21 یادداشت
«گاه فراموشی» لکه‌ای سیاه در کارنامهٔ هنری همایون شجریان است
محسن احمدوندی

«گاه فراموشی» تازه‌ترین آلبوم همایون شجریان است که در اردیبهشت‌ماهِ سال جاری منتشر شد. این آلبوم شامل هشت قطعه موسیقیِ با کلام به تهیه‌کنندگی، آهنگ‌سازی و شاعریِ فردین خلعتبری است. پیش از این همایون شجریان و فردین خلعتبری یک بار دیگر در سال ۱۳۹۶ و در آلبوم «امشب کنار غزل‌های من بخواب» با هم همکاری کرده‌ بودند، آلبومی که اشعار آن از زنده‌یاد افشین یداللهی بود. از آنجا که تخصصی در حوزهٔ موسیقی ندارم، قاعدتاً نظری هم دربارهٔ ویژگی‌های موسیقایی آلبوم «گاه فراموشی» نخواهم داشت، اما بنابر تخصصم در حوزهٔ شعر و ادبیات، خیلی صریح و بی‌پرده به شما بگویم که اشعار این آلبوم «فاجعه» است. گاهی شما با آلبومی طرفید که چند غلط‌خوانی در شعرهای آن رخ داده که می‌شود آنها را بیرون کشید و تذکر داد و گاهی با آلبومی که سرتاپای شعرهایش غلط است و نقد کردن آن فقط وقت تلف کردن است. اشعار آلبوم «گاه فراموشی» از این دست است. من پیش از شنیدن آلبوم، قصد داشتم اشعار تک‌تک آهنگ‌ها را نقد کنم، اما بعد از شنیدن آن، از این کار چشم‌پوشی کردم، زیرا شعرهای آلبوم به قدری پُرغلط، بی‌معنا، آشفته و فاقد ساختار نحوی درست هستند که به مرحلهٔ نقد نمی‌رسند و کسی که کمترین‌ آشنایی‌ای با شعر فارسی داشته باشد می‌فهمد آنچه فردین خلعتبری سرِ هم کرده است، هرچه باشد، شعر نیست. برای من جای تعجب دارد که همایون شجریان روی چه حسابی این اشعار را خوانده است؟ چرا و چگونه خوانندهٔ بزرگ و سرشناسی چون او از شعر فردوسی، خیام، سعدی، مولوی، حافظ، فریدون مشیری، محمدرضا شفیعی کدکنی، سیمین بهبهانی و حسین منزوی به شعرهای مغلوطِ فردین خلعتبری رسیده است؟

شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
1.1K viewsedited  11:43
باز کردن / نظر دهید
2022-06-13 20:15:30
«من تو هستم» (Je suis donc tu es) یک فيلم كوتاه فرانسوی‌ به کارگردانی Maylis De Poncins و محصول سال ۲۰۲۱ است. این فیلم به صورت عینی و ملموس به ما نشان می‌دهد که چگونه اوقات‌تلخی‌ها و بدخلقی‌های ما به سرعت در هستی منتشر می‌شوند و به دیگر همنوعانمان انتقال می‌یابند و در نهایت دوباره به خودمان برمی‌گردند و مهم‌تر این‌که چگونه می‌توان با اندکی تأمل و تدبر و ازخودگذشتگی، این تسلسل معیوب را قطع کرد.

شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
2.1K viewsedited  17:15
باز کردن / نظر دهید