2021-05-26 16:04:02
یادی از شفق سرخ بامدادی، مجاهد دلیر بهنام مشفق نیا
میلیشیای مجاهد خلق، بهنام مشفق نیا در شهر تبریز بدنیا آمد. او از همان کوچکی بههمراه خانوادهاش بهشهرهای مختلف ایران و بهطور خاص شهرهای جنوبی سفر میکرد و درآنجا اقامت مینمود. نوجوانی بود پرشور و با محبت که مورد علاقه همه کسانیکه با او سروکار داشتند، قرار داشت.
در دوران انقلاب ضدسلطنتی درحالیکه فقط ۱۳ سال داشت در بیشتر تظاهرات علیه رژیم شرکت داشت.
بهنام پس از انقلاب ضد سلطنتی و پس از سرقت انقلاب و روی کار آمدن خمینی دجال، به ماهیت قرون وسطایی آن پی برد و خیلی زود به صف مجاهدین پیوست.
بهنام در را بطه با مزدوران و عوامل رژیم آخوندی بسیار هوشیار و مسلط عمل میکرد. او بههنگام فعالیتهای افشاگرانه علیه رژیم، درهربزنگاهی که درمعرض دستگیری قرار میگرفت، با زیرکی خاصی از دام پاسداران و بسیجیها میگریخت.
یکی از خاطرات بهیاد ماندنی، ماجرای فرار او از دست پاسدارانی است که برای دستگیری او بهخانه شان حمله کرده بودند. درآن موقع بهنام و یکی از همرزمانش روی پشتبام خانه خوابیده بودند. وقتی بهنام متوجه ماجرا شده و میبیند راه فراری وجود ندارد، ملافه را بهدور خودش پیچیده وبا حالت خواب آلوده نزد پاسداران میرود و بهآنها میگوید چه خبراست؟ چی شده که اینقدر سروصدا میکنید؟ بگذارید بخوابیم! یکی از پاسدارها بهاو میگوید: برو بخواب ما بهتوکاری نداریم ما دنبال بهنام(باذکر نام مستعاراو) هستیم!!
یکی از همرزمان بهنام خاطره دیگری از او را چنین نقل کرده است: ” از آنجا که بهنام خیلی شناخته شده بود، مسئولش بهاو گفته بود حق شرکت در تظاهرات و ظاهر شدن درتجمعات را ندارد. امادرهمان روزها، وقتی بهنام دریکی از تردداتش متوجه شده بودکه مزدوران خمینی چادر هواداران مجاهدین را آتش زده اند، بی محابا بهکمک آنها شتافته بود. خودش میگفت: « من در واقع، در برابر مسئولم نافرمانی کردم. اما وقتی دیدم چماقدارها چادر بچهها را بهآتش کشیدهاند، نتوا نستم خودم را کنترل کنم و از بچههای مجاهد دفاع نکنم.».
از بهنام و فرارهایش از چنگ پاسداران و بسیجیها خاطرات متعدد دیگری نقل شده است. در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰بهنام ازجمله کسانی بود که بهطور تمام وقت و بدون خستگی مشغول فعالیت بود. در فروختن نشریهٴ مجاهد که توطئهها و نقشههای ارتجاع را افشا میکرد، سر از پا نمیشناخت. او روزانه تا ۴۰۰ نسخه نشریه مجاهدرا بهفروش میرساند. بسیجیها و چماقدارها بارها قصد دستگیریش را داشتند و بههمین دلیل او مجبور شد حتی قبل از ۳۰ خرداد زندگی مخفی درپیش گیرد.
طی دو و نیم سال فعالیت سیاسی(قبل از ۳۰خرداد ۱۳۶۰)، بهنام چند بار دستگیر شد اما هربار توانست با زیرکی خاصی از چنگ مزدوران بگریزد.
سرانجام دراسفند ماه سال ۱۳۶۰این میلیشیای پرشور و سختکوش در جریان یکی از فعالیتهایش دستگیر شد. دژخیمان بلافاصله او را بهزیر شکنجه برده و بهمدت ۹ روز وحشیانه شکنجه کردند اما او لب نگشود. بهنام در یکی از ملاقاتها بهمادرش گفت: «بهبچهها بگو خانههایشان را تخلیه نکنند چون من لبهایم را باز نخواهم کرد». شکنجه گران خمینی شلاق و انواع شکنجهها را برپیکر او بهاجرا درآوردند اما این مجاهد استوار هرگز تسلیم آنها نشد و از راه و آرمانش دست برنداشت.
جلادان سرانجام در خردادماه سال ۱۳۶۱، بهحکم آخوندهای خونریزخمینی، بهنام را بهجوخههای اعدام سپردند. پاسداران جنایتکار حتی حاضر نمیشدند پیکر پاک او را بهخانوادهاش تحویل دهند اما بر اثر اصرار خانواده و پس از اخاذی مقداری پول از آنها، پیکر بهنام را تحویل خانواده اش دادند. آثار سوختگی، شلاق و سیاه بودن ناخنها بر روی پیکر این شهید دلاور مجاهد خلق بخوبی پیدا بود. خانوادهٴ بهنام فرزند پاکباز خود را در شیراز در کنار مزار سایر مجاهدان بهخاک سپردند.
آیا بهنام درزیر انبوه تودههای خاک از خاطرهها پنهان شد؟ یا بهعشقی در قلب و ضمیر هرکه نام و قصهاش را شنید، تبدیل شد؟! آری بهنام در رگهای هزاران جوان نسل بعد از خود،جاری شد، جوشید و خروشید و زنده و جاودانه ماند.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
Instagram: @nabztabriz
Twitter: @nabzetabriz
Telegram: @nabztabriz
208 views13:04