Get Mystery Box with random crypto!

نقد

لوگوی کانال تلگرام naghd_com — نقد ن
لوگوی کانال تلگرام naghd_com — نقد
آدرس کانال: @naghd_com
دسته بندی ها: سیاست
زبان: فارسی
مشترکین: 2.82K
توضیحات از کانال

نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی
بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.
www.naghd.com
Naghd.site@gmail.com

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-08-30 18:15:57 روش: از گروندریسه تا سرمایه

نوشته‌ی: خوان اینیگو کاررا
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

30 اوت 2022

مارکس در اوت 1857 شروع به نگارش پیش‌نویس‌های اثری کرد که کتاب سرمایه سرانجام از آن از کار درآمد و با عنوان گروندریسه منتشر شد. او در سطرهای آغازینِ دست‌نوشته‌ی گروندریسه اظهار می‌کند: «افراد تولیدکننده در جامعه ــ بنابراین، تولید اجتماعاً متعیّن افراد ــ بی‌گمان نقطه‌ی عزیمت است.»

مارکس قبلاً نیاز به نقطه‌ی عزیمت یکسانی را همراه با انگلس به اثبات رسانده بود. اما به زحمت یک‌ سال پس از قلمی‌کردن نخستین دست‌نویس، و مستقیماً در نتیجه‌ی آن، شروع به کار بر پیرامون نقد اقتصاد سیاسی کرد و کالا را نقطه شروع جدید خود قرار داد. از آن به بعد، مارکس نه تنها این آغازگاه اخیر نقد اقتصاد سیاسی را از نو تأیید کرد بلکه هنگام ارائه‌ی آن در بند آغازین سرمایه، ضرورت آن را نیز بیان کرد: «ثروت جوامعی که شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری بر آن‌ها حاکم است، هم‌چون ”توده‌ی عظیمی از کالا“ و کالای منفرد، هم‌چون شکل عنصری این ثروت به نظر می‌رسد. پس پژوهش ما با واکاوی کالا آغاز می‌شود.»

مارکس در اواخر زندگی‌اش بار دیگر بر ضرورت این نقطه شروع تأکید کرد: «در وهله‌ی نخست، من از”مفاهیم“ آغاز نمی‌کنم، بنابراین از ”مفهوم ارزش“ آغاز نمی‌کنم و نباید آن‌ها را به هیچ قسم ”تقسیم کنم“. آن‌چه از آن آغاز می‌کنم، بسیط‌ترین شکل اجتماعی است که محصول کار در آن قالب در جامعه معاصر ارائه می‌شود و آن ”کالا“ست.»

تنها استدلال واقعی آشکار شده در متن گروندریسهْ میانجی تغییر آغازگاهی است در بند اول آن‌که در سطور بالا مطرح شد، به آن‌چه از پیرامون نقد اقتصاد سیاسی ذکر شد. بنابراین، خود متن گروندریسه باید جایی باشد که بتوان ردپای باقی‌مانده از آن گذار را جست‌وجو کرد.

چندین نظریه‌پرداز مارکسیست این تغییر در نقطه‌ی عزیمت را بازتاب گذار از فرایند پژوهش به فرایند ارائه می‌دانند که مارکس در سرمایه به وجوه متفاوتش تلویحاً اشاره کرد بدین‌سان، برخی از پژوهش‌گران اذعان کرده‌اند که تکوینِ گروندریسه به سرمایه اساساً به ارائه مربوط است. علاوه ‌بر این، عده‌ای دیگر ادعا کرده‌اند که این تکوین دیالکتیکی فقط به روش ارائه متعلق است. سرانجام برخی از مولفان استدلال کرده‌اند که مارکس عامدانه کوشید تا روش پژوهش در روایت‌های منتشرشده نقدش از اقتصاد سیاسی را پنهان کند. نتیجه‌ی تلویحی خط استدلالی یاد شده این است که هر تلاشی برای یافتن راهنمای روش پژوهش باید به‌جای سرمایه بر گروندریسه متمرکز باشد. اما نمی‌دانیم آیا این تغییر در نقطه‌ی عزیمت در واقع تکوین خودِ روشِ پژوهش است که در سرمایه به کمال خود می‌رسد یا خیر. در این مورد، راه‌حل این پرسش در تشخیص محتوای مشخص بالفعل آن تکوین نهفته است.

در مقابل، مارکس کتاب پیرامون نقد اقتصاد سیاسی را با آشکار کردن ایجابی تعیّن‌های کالا آغاز می‌کند. دقیقاً این شرح‌وبسط است که با دلیل وجودی مقوله‌های اقتصاد سیاسی، از جمله‌ نظریه‌ی برگه‌ی گواهی ساعات کار، به اوج می‌رسد. به بیان دیگر، نقد اقتصاد سیاسی دیگر از شرح‌وبسط نظریه‌های اقتصاد سیاسی آغاز نمی‌کند، شرح‌وبسطی که بحث انتقادیْ آن را مقدم‌ بر نیاز به توجه به تعیّن واقعی می‌داند. برعکس، نقد از مواجهه با خودِ تعیّن واقعی آغاز می‌کند و آن را در تکوینش تا جایی دنبال می‌کند که مقولات اقتصاد سیاسی هم‌چون شکل‌های لازمِ ایدئولوژیکِ وجودِ آن تعیّن واقعیْ آشکار می‌شوند. این مسیر جدیدِ استدلالی فقط در سرمایه، به‌ویژه در روایتِ قطعی فصل نخست در ویراست دوم، به بلوغ و کمال می‌رسد. مارکس در آن‌جا با آشکار کردن تعیّن‌های کالا آغاز می‌کند و تکوین دیالکتیکی گنجیده در آن فصل را با نشان دادن این موضوع نتیجه می‌گیرد که چگونه هر دو اقتصاد سیاسی کلاسیک و عامیانه دو شکل ضروری ‌آگاهی‌ای هستند که به واسطه‌ی بت‌واره‌پرستی کالا در بند می‌شوند. بار دیگر، با مسئله‌ی ماهیتِ تغییر روش‌مندانه‌ مواجهه هستیم که در شکل استدلال مارکس جرح‌وتعدیل به بار آورد. از آن‌جاکه نتیجه‌ی این تغییر برای نخستین بار در کتاب پیرامون نقد اقتصاد سیاسی به بار می‌نشیند، ما فقط می‌توانیم مسیر تکوین آن را در متن گروندریسه دنبال کنیم...

متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-36l

#گروندریسه #مارکس #روش
#خوان_اینیگو_کاررا #حسن_مرتضوی


@naghd_com
289 views15:15
باز کردن / نظر دهید
2022-08-27 18:07:09 نوشته‌های دریافتی

«دیکتاتور خیراندیش»
نقد و بررسی مفهوم سلسله‌مراتب

نوشته‌ی: داریوش راد

27 اوت 2022

هرگاه موضوع به بحران اجتماعی و انقلاب در ساختار سیاست و حکم‌رانی می‌رسد، سیاست‌مداران کهنه‌کار در طیف‌های گوناگون از سویی، و بوروکرات‌های دولت‌سالار از سوی دیگر، به انقلابیون گوشزد می‌کنند تا این واقعیت را فراموش نکنند که واقع‌بینانه‌ترین ساختار کارآمد حکومتی برای این کشور کهن «دیکتاتوری خیراندیش» است؛ بنابراین، باید به سنت گذشته‌گان خود بازگردند، و برای نجات کشور و ملتْ صحنه را برای تکنوکرات‌ها، بوروکرات‌ها، مشاورین دولتی و کاربلدهای اقتصاد بازار آزاد خالی کنند. همان‌گونه که می‌بینیم محتوی پوشالی تفکر این صحنه‌گردانان نظم کهن اجتماعی این است که مشکل نظام سیاسی کنونی انحصار و تمرکزِ قدرت سیاسی- اقتصادی در هرم‌گونه‌ی حاکمیت استبداد دینی- نظامی نیست، بلکه در این واقعیت است که «دیکتاتوری اشتباهی» به روی صندلی قدرت نشسته است. البته این حضرات تنها مبلغان این‌گونه عقاید پرطمطراق اما ارتجاعی نیستند، اگر نیم‌نگاهی به رسانه‌های عمومی این روزها نیز بیندازیم، با گروهی از به‌ظاهر نخبه‌گان دانشگاهی وطن‌پرست نیز روبه‌رو خواهیم شد که در دلتنگی برای گذشته‌ی «پرشکوه و قدرت و عظمت ایرانی» مشغول ریختن اشک تمساح است.

درهرحال، یافتن راه‌حل سیاسی‌- اجتماعی مناسب برای عبور از بحران کنونی جامعه‌ی ایران ضروری است، اما جای‌گزینی نوع دیگری از دیکتاتوری، حتی از نوع خیراندیش یا مصلح آن، نه دیگر به‌لحاظ تاریخی امکان‌پذیر است و نه به‌ نظر می‌رسد که جامعه‌ی کنش‌گران اجتماعی که سال‌هاست با عقلانیت و منطق به دنبال توان‌مندسازی اجتماعی خود و دیگر شهروندان بوده و معتقد به اعمال عقل عملی برای راه‌گشایی و تحقق آزادی و تقسیم عادلانه‌ی منابع عمومی است، دیگر به‌ جست‌وجوی این نوع نظام‌های سیاسی قرون وسطایی باشد.

این نوشته در بخش اول بر مبنای دو تعریف ساده از قدرت، اما شناخته و پذیرفته‌شده از سوی عموم، نشان خواهد داد که این «دیکتاتور خیراندیش» و آن «دیکتاتور اشتباهی» هر دو در واقع دو روی سکه‌ی ساختار نظام حکومتی استبداد کهن ایرانی یعنی سلطنت و روحانیت است که حقانیت خود را برای اعمال قدرت حکومتیْ نه از شهروند مطلع بلکه با ابزارهای چیرگی اقتصادی و سیاسی و عوام‌فریبی ایدئولوژیک با پشتوانه‌ی سلسله‌مراتبِ دربار سلطنتی یا مراجع روحانیتِ شیعه و اعمال خشونت پلیسی و نظامی‌گری به‌دست می‌آورند. بخش دوم این نوشته به معرفی بدیلی دموکراتیک برای جای‌گزینی اندیشه‌ی سلسله‌مراتبی در مدیریت سیاسی‌- اجتماعی و دیگر نهادهای جامعه خواهد پرداخت، لیکن برای این منظور نخست ضروری است که تصویری بهتر از فرایند تکامل و توسعه‌ی تاریخی از سویی، و کارکرد ساختار سیاست و حکومت در جامعه‌ی معاصر ایران، و هم‌چنین ماهیت تضادها و درواقع رویارویی غیرمستقیم و منطق طبقاتی- اجتماعی در ایران از سوی دیگر داشته باشیم؛ به این دلیل، با بازخوانی تطبیقی نظریه‌ی «انقلاب عقب‌ماندگی» و «‌توسعه‌ی ناموزون و مرکب» لئون تروتسکی سعی خواهد شد تا فرایند و هم‌چنین دینامیسم انقلابی-‌ اجتماعی عقب‌ماندگی ایران را واکاوی و آن را در بازنگری انتزاعی از تغییرات اجتماعی‌ ـ‌ سیاسی از ویژگی‌های ایران مشخص کنیم، و با درنظر گرفتن شکل‌های نهادهای خودجوش و ارگانیک اجتماعی کار و زندگی در سده‌ی گذشته‌ی جامعه‌ی ایران، نکات محوری نظریه‌ی دموکراسی مستقیم یا جمهوریت ژان ژاک روسو را که شامل دو زیرمجموعه‌ی «قرارداد اجتماعی» و «اراده‌ی همگانی» است معرفی خواهیم کرد.

متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-35K

#داریوش_راد #سلسله‌مراتب
#توسعه_ناموزون_و_مرکب #تروتسکی
#دموکراسی_انجمنی #دیکتاتوری



@naghd_com‏ ‏
1.1K viewsedited  15:07
باز کردن / نظر دهید
2022-08-20 18:17:36 نوشته‌های دریافتی

‏ چپ و سیاست هویت

نوشته‌ی: اریک هابسبام
ترجمه‌ی: ارغوان فراهانی

20 اوت 2022

این مقاله متن سخنرانی هابسباوم در مه 1996 است.

موضوع سخنرانی من موضوعی است که در کمال تعجب بسیار جدید است. ما چنان به اصطلاحاتی هم‌چون «هویت جمعی»، «گروه‌های هویتی»، «سیاست هویت» و البته «قومیت» خو کرده‌ایم که سخت می‌توان به یاد آورد که این اصطلاحات چه‌قدر در دایره‌ی واژگان رایج گفتمان سیاسی نوظهورند. برای مثال اگر به دایرةالمعارف بین‌المللی علوم اجتماعی، منتشرشده در سال 1968 رجوع کنید ــ که یعنی نگارش آن مربوط به اواسط دهه‌ی 1960 بوده است ــ هیچ مدخلی تحت عنوان هویت نمی‌یابید، به جز یک مورد درباره‌ی هویت روانی- اجتماعی نوشته‌ی اریک اریکسون که دغدغه‌اش عمدتاً مباحثی بود از جنسِ به اصطلاح‌ «بحران هویت» در نوجوانانی که با این مسئله درگیرند که دقیقاً که و چه هستند و از این گذشته متنی کلی درباره‌ی هویت‌یابی رأی‌دهندگان. و در رابطه با واژه‌ی «قومیت» هم باید گفت که در واژه‌نامه‌ی آکسفورد منتشرشده در اوایل دهه‌ی 1970، هنوز واژه‌ای کم‌یاب است که به «بت‌پرستی و خرافات خداناباورانه» اشاره دارد و بر اساس نقل‌قول‌هایی مربوط به قرن هجدهم ثبت شده است. خلاصه آن‌که ما با اصطلاحات و مفاهیمی سروکار داریم که تازه از دهه‌ی 1960 کاربرد پیدا کرده‌اند...

از نظر من ظهور سیاست هویت پیامد دگرگونی‌ها و تحولات به‌شدت عمیق و سریع جامعه‌ی بشری در ربع سوم قرن حاضر [قرن بیستم] است؛ تحولاتی که سعی کرده‌ام آن را در بخش دوم کتاب عصر نهایت ها که در واقع تاریخی است که درباره‌ی «سده‌ی بیستم کوتاه»نوشته‌ام، توضیح دهم و بفهمم. این دیدگاهِ فقط من نیست. مثلاً دنیل بل، جامعه‌شناس آمریکایی در سال 1975 استدلال کرده است که «فروپاشی ساختارهای اقتدار سنتی، و گروه‌های اجتماعیِ مؤثر سابق ــ که به‌صورت تاریخی شامل ملت و طبقه بوده است ــ وابستگی قومی را برجسته‌تر می‌کند.»

در واقع می‌دانیم که هم دولت- ملت و هم احزاب و جنبش‌های طبقاتی سابق، در نتیجه‌ی این تحولات تضعیف شده‌اند، و به‌علاوه، ما در بحبوحه‌ی یک «انقلاب فرهنگی» غول‌آسا بوده‌ایم (و هنوز هستیم)، در میانه‌ی یک «اضمحلال حیرت‌آور هنجارها، شکل‌ها و ارزش‌های اجتماعی قدیم که بسیاری از ساکنان جهان توسعه‌یافته را تنها و غریب به حال خود رها کرده است.» اگر اجازه بدهید یک نقل‌قول دیگر از خودم هم بیاورم: «کلمه‌ی ”اجتماع“ هیچ‌گاه چنین نادقیق و بی‌ربط استفاده نشده بود که در این دهه‌هایی که ”اجتماع‌ها“، در معنای دقیق جامعه‌شناختی آن، به‌ندرت در زندگی واقعی یافت می‌شوند». در جهانی که همه‌ی چیزهای دیگر در حال حرکت و تغییر است و هیچ‌چیز دیگری در آن قطعی نیست، انسان‌ها به دنبال گروه‌هایی می‌گردند که بتوانند، همواره و بی‌چون‌وچرا، به آن‌ها تعلق داشته باشند و گروه هویتی را می‌یابند؛ از همین‌جاست پارادوکس عجیبی که اورلاندو پترسون، جامعه‌شناس برجسته هاروارد (که اتفاقاً اهل کارائیب هم هست) شناسایی کرده است: «مردم انتخاب می‌کنند که به یک گروه هویتی تعلق داشته باشند، اما این انتخابی‌ست بر مبنای باوری بسیار محکم مبنی بر این‌که شخص مطلقاً چاره‌ای جز تعلق به آن گروه ندارد».این‌که تعلق به چنین گروهی، انتخابی است، گاهی ممکن است آشکار شود. مثلاً بین سال‌های 1960 تا 1990، تعداد آمریکایی‌هایی که خود را «آمریکایی سرخ‌پوست» یا «بومی آمریکا» می‌دانند تقریباً چهار برابر شد، آماری بسیار بزرگ‌تر از آن‌که بتوان با جمعیت‌شناسی معمول توضیح داد، و اتفاقاً از آن‌جایی‌که هفتاد درصد از این «بومیان آمریکا» ازدواج‌های برون‌نژادی می‌کنند، این‌که «بومی آمریکا» از لحاظ قومیتی دقیقاً چه کسی است، به‌هیچ‌وجه روشن نیست.
پس ما از این «هویت» جمعی، این احساس تعلق به یک گروه اصلی و اولیه که اساس این هویت است، چه می‌فهمیم؟...

متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-35B

#اریک_هابسبام #ارغوان_فراهانی #سیاست_هویت #چپ



@naghd_com‏ ‏
915 viewsedited  15:17
باز کردن / نظر دهید
2022-08-16 18:21:24 جنگ اجتناب‌پذیر؟
سرمقاله‌ی نیولفت ریویو درباره‌ی جنگ اوکراین

نوشته‌ی: سوزان واتکینز
ترجمه‌ی: بهرام صفایی

16 اوت 2022‏

شماره‌ی فعلی نیولفت ریویو شامل دورنماهایی انتقادی درباره‌ی پویه‌های جنگ و نتایج احتمالی آن است. ولودیمیر ایشچنکو با توصیف اثرات فاجعه‌بار تهاجم روسیه، شرحی مفصل از نیروهایی برآمده از خیزش 2014 اوکراین می‌دهد: ائتلاقی از لیبرال‌های حامی غرب و ملی‌گراهای روس‌هراس، الیگارش‌های سیاسی و نیروهایی امنیتی احیاشده که موجب تخطی از توافق مینسک و گنجاندن عضویت در ناتو در قانون اساسی اوکراین شدند. تونی وود این تحولات را در متن واکاوی سه‌جانبه‌ی موشکافانه‌ای از نیروهای درگیر قرار می‌دهد: ادعای روسیه بر حوزه‌ی نفوذش، گسترش ناتو و اتحادیه‌ی اروپا به سوی اروپای شرقی، و تطور سیاسی اوکراین، که میان این دو طرف گیر کرده است. این مقاله به ادعاهای روایت غالب می‌پردازد: این‌که ایالات متحد هیچ نقشی در وقوع جنگ نداشته، ناتو پیمانی سراسر دفاعی است، و پیوستن به اوکراین فقط‌وفقط مربوط به حق حاکمیت ملی اوکراین است.

اگر چنان که ادعا می‌شود، ناتو بدون شلیک یک گلوله پیروز جنگ سرد شد، این مسئله حاکی از کثرت ابزارهای نظامی، سیاسی و اقتصادی‌ای است که ایالات متحد در دست داشت ــ و هنوز هم دارد ــ نه ماهیت صلح‌جویانه‌ی ناتو. جنگ سرد از جانب امریکا با حمایت مدام از سرمایه‌ی اروپای غربی، عملیات‌های پنهانی، حملات ایدئولوژیک و مسابقه‌ی تسلیحاتی شدید درگرفت، و نیز با جنگ‌های نیابتی و مستقیم در جهان سوم، حمایت سیاسی و نظامی از دیکتاتوری‌ها برای در هم شکستن نیروهای چپ و کودتای دیپلماتیکِ سیاست چینِ نیکسون. اگرچه ناتو آماده‌ی جنگ گرم در اروپا بود، هرگز مجبور به ورود به جنگ نشد.

پاسخ کرملین به این تحقیرها ملغمه‌ای پیش‌بینی‌ناپذیر از استقلال دفاعی عقلانی، موضعی در برابر قدرت‌های قوی‌تر، و توسعه‌طلبی مستبدانه بود که تهدیدی علیه کشورهای ضعیف‌تر به شمار می‌رفت ــ مثال بارز چیزی که لنین در حکم شوونیسمِ روسیه‌ی کبیر تقبیح می‌کرد. این را می‌توان به طور تمام‌وکمال در استیلای پوتین بر چچن به هنگام ارتقا به ریاست‌جمهوری در سال 2000 دید. در 2008، نمایش عظیم آتشبار برای دفاع از چند خرده‌دولت در مرزهای گرجستان علیه دست‌اندازی‌های ساکاشویلی تفلیس را سر جای خود نشاند.

از نگاه دولت بایدن، منطق راهبردی می‌توانست زمین‌گیر کردن روس‌ها تا نهایت ممکن باشد، یا دست‌کم تا زمانی که پوتین از کرملین بیرون رانده شود. پوتین به‌اشتباه به تله افتاده است، و درحال‌حاضر اهرم در دست امریکاست تا او را در همان تله نگاه دارد. اوکراینی‌های شجاع نیروهای نیابتیِ بی‌نظیری از آب درآمده‌اند، و هر قساوتی از جانب روس‌ها بحث تغییر رژیم در مسکو را جدی‌تر می‌کند. درحالی‌که زلنسکی گفته حفظ جان مردم مهم‌تر از حفظ خاک است ــ «دست‌آخر چیزی جز سرزمین نیست» ــ جنگ‌سالاران ناتو، افرادی نظیر لارنس فریدمن، از بازپس‌گیری دونباس، اگر نگوییم کریمه، دم می‌زنند. در اروپا، هزینه‌ی جنگ در شرایط فعلی پایین آورده شده است، البته به لطف معامله‌ی بایدن با شولتز برای حفظ جریان نفت و گاز روسیه به خانه‌ها و کارخانه‌های آلمان. در ایالات متحد، قیمت بالاتر غلات به سود مناطقی در غرب میانه است که حساسیت‌های سیاسی دارد. عملیات‌های سایبری روسیه تا این‌جا حاصلی نداشته‌اند.


متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-35j

#نیولفت_ریویو #سوزان_واتکینز #بهرام_صفایی
#جنگ_در_اوکراین



@naghd_com
2.0K views15:21
باز کردن / نظر دهید
2022-08-13 18:28:01 نوشته‌های دریافتی

‏ مأموریت اخلاقی حزب کمونیست

نوشته‌ی: جرج لوکاچ
ترجمه‌ی: م. رضا ملکشا

13 اوت 2022

توضیح نقد: متن حاضر که نخستین بار در سال 1920 در نشریه‌ی کمونیسموس (Kommunismus) منتشر شده است حاوی برداشت لوکاچ در آن مقطع از حزب کمونیست، و وظایف و ساختار آن است.

آخرین جزوه نیز مانند دیگر نوشته‌های لنین، سزاوار مطالعه‌ی دقیق همه‌ی کمونیست‌ها است. او مجدداً استعداد خارق‌العاده‌اش را در درک آن‌چه به‌یقین درباره‌ی پدیده‌ای جدید در تکوین پرولتاریا بدیع است آشکار می‌سازد: توانایی لنین در درک ماهیت آن و قابل‌ فهم ساختن آن به انضمامی‌ترین شکل. درحالی‌که نوشته‌های قبلی او تا حد زیادی ماهیت جدلی داشتند و عمدتاً به بررسی سازمان‌های مبارز پرولتاریا (عمدتاً دولت) می‌پرداختند، این مورد با توسعه‌ی کنونی جامعه‌ی جنینی جدید سروکار دارد. درست همان‌طور که شکل سرمایه‌داری تولید، با انضباط کارگری که از اجبار اقتصادی (گرسنگی) ناشی می‌شد بر خشونت عریان نظام سرف‌داری برتری داشت، همکاری آزاد انسان‌های آزاد در جامعه‌ی جدید نیز ــ حتی در زمینه‌ی بارآوری ــ به‌مراتب از سرمایه‌داری پیشی خواهد گرفت. دقیقاً به همین دلیل است که شکست‌طلبان سوسیال دموکرات انقلاب جهانی، شکاک‌ترین افراد هستند. آن‌ها به کند شدن نظم کاری، کاهش بارآوری و به‌طور خلاصه، هم‌زمان به فروپاشی اجتناب‌ناپذیر نظام اقتصادی سرمایه‌داری اشاره می‌کنند. آن‌ها با بی‌صبری و نابردباری‌ای که تنها با صبر و شکیبایی‌شان نسبت به سرمایه‌داری مطابقت داشت اذعان کردند که این چیزها بلافاصله در روسیه‌ی شوروی تغییر نکردند. فقدان مواد خام، مبارزات داخلی و مشکلات سازمانی از دیدگاه آن‌ها تنها برای دولت‌های سرمایه‌داری عذر و بهانه به‌حساب می‌آید و نکته‌ی مدنظر آن‌ها این است که نظام اجتماعی پرولتاریا باید به معنای تحول درونی و بیرونی همه‌ی شرایط، یعنی بهبود همه‌جانبه‌ی اوضاع، از همان نخستین لحظه‌ی تولد چنین نظمی باشد.


احزاب قدیم عبارت بودند از ترکیب‌های مصالحه‌کار و مجموعه‌‌ی ناهم‌گونی افراد که به ‌سرعت بوروکراتیزه شدند و خیلی سریع به صورت اشرافیت افسران حزب و زیردست‌هایی درآمدند که از توده‌های مردم جدا شده بودند. از سوی دیگر، احزاب کمونیستی جدید می‌بایست خالص‌ترین بیان مبارزه‌ی طبقاتی انقلابی، یعنی فراروی از جامعه‌ی بورژوایی را نمایندگی کنند. با این‌ حال، گذار از جامعه‌ی قدیمی به جامعه‌ی جدید، نه فقط محدود به اقتصاد و سازمان، بلکه هم‌زمان به معنای تحول اخلاقی نیز هست. هیچ سوء تعبیری نباید رخ دهد؛ هیچ چیزی به‌اندازه اتوپیاگرایی خرده‌بورژواییِ کسانی که شیدای تصور تغییر اجتماعی تنها از طریق دگرگونی باطنی انسان هستند از اندیشه‌ی ما دور نیست. کم‌ترین نشانه‌ی غیرقابل‌چشم‌پوشی از این تصور خرده‌‌بورژوایی، این واقعیت است که طرف‌داران آن چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه به این میانجیْ دگرگونی جامعه را به نقطه‌ای تار و دور در آینده‌ای بی‌انتها موکول می‌کنند. برعکس، ما اصرار داریم که گذار از جامعه‌ی قدیم به جامعه‌ی جدید، نتیجه‌ی ضروری نیروها و قوانین عینی اقتصادی است. با تمام ضرورت عینی‌اش، این گذار، گذار از اسارت و شی‌وارگی به آزادی و انسانیت است. به همین دلیل، آزادی را نمی‌توان صرفاً به‌عنوان ثمره و نتیجه‌ی توسعه‌ی تاریخی در نظر گرفت. در این توسعه باید لحظه‌ای شکل گیرد که در آن آزادی به یکی از نیروهای محرک مبدل شود. اهمیت آن به‌عنوان یک نیروی محرک باید دائماً افزایش یابد تا زمانی فرا رسد که رهبری جامعه‌ای را که اکنون انسانی شده به‌طور کامل در اختیار بگیرد. زمانی که «پیشاتاریخ بشریت» به پایان برسد و تاریخ واقعی آن بتواند آغاز شود...

متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-357

#جرج_لوکاچ #م_رضا_ملکشا #لنین #حزب_کمونیست



@naghd_com‏ ‏
1.4K viewsedited  15:28
باز کردن / نظر دهید
2022-08-10 18:15:13 حزب به‌مثابه‌ی «روشنفکر جمعی»

از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی هژمونی

‌نوشته‌ی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان

10 اوت 2022

نظریه‌ی حزب سیاسیِ طبقه‌ی کارگر ــ که درک و هضم آن یکی از نقطه‌های اصلی شکل‌گیری دیدگاه گرامشی در دوران پیش از زندان او بود ــ جایگاه مهم مشابهی در دفترهای زندان دارد. در حقیقت گرامشی قصد داشت این نظریه را، با الهام از شهریار ماکیاولی، به موضوع مطالعه‌ی ویژه‌ای بدل کند که ویژگی‌های متمایز حزب انقلابی مدرن، یعنی حزب کمونیست، را که گرامشی از آن با عنوان «شهریار مدرن» یاد می‌کرد، نظام‌مند سازد. نخستین نوآوری گرامشی در قیاس با اثر ماکیاولی این بود که «شهریار مدرن»، عامل اراده‌ی جمعی دگرگون‌ساز، دیگر نمی‌تواند به مثابه‌ی فرد تشخص یابد. در جوامع مدرن پیش‌رفته‌تر، نقشی که ماکیاولی به یک شخص منفرد نسبت می‌داد می‌بایست توسط یک ارگانیسم جمعی ایفا شود. گرامشی به عنوان یک ماتریالیست، قصد «اختراع» چنین ارگانیسمی را نداشت، چرا که «تاریخ خود اینک چنین ارگانیسمی را برای ما فراهم کرده است که همانا حزب سیاسی است»، یعنی یکی از شاخص‌ترین عناصر در شبکه‌ی سازمان‌هایی که جامعه‌ی مدنی مدرن به وجود آورده است.

گرچه گرامشی در لحظات معینی با ترمینولوژی ژرژ سورل «لاس می‌زند»، اما نباید تصور کرد که او برداشتی سوبژکتیو یا اراده‌گرایانه از شکل‌گیری اراده‌ی جمعی دارد، گویی اراده‌ی جمعی چیزی نیست مگر ساختن «ایده- نیرو» یا «افسانه‌ای» که می‌تواند طبقه را بسیج کند، بدون آن‌که ربطی به واقعیت عینی مشخص [concrete] داشته باشد (نظیر آن‌چه در افسانه‌ی «اعتصاب عمومی» سورل شاهدش هستیم). گرامشی این اراده‌ی جمعی را به مثابه‌ی «آگاهی عملی از ضرورت تاریخی» درک می‌کند، یعنی به مثابه‌ی ضرورتی که به آگاهی اعتلا یافته و به پراکسیسِ دگرگون‌ساز بدل شده است. از آن‌جا ‌که اراده‌ی جمعی تنها هنگامی ‌می‌تواند برانگیخته شود و توسعه یابد که شرایط ضروری ابژکتیو وجود داشته باشد، حزب می‌بایست «تحلیلی تاریخی از ساختار اجتماعی کشور مفروض داشته باشد» تا بتواند خط سیاسی را معین کند، یعنی قادر باشد تأثیری واقعی بر واقعیت بگذارد.

اظهارنظرهای پراهمیت گرامشی درباره‌ی «خودانگیختگی و رهبری آگاهانه» را باید از این منظر نگریست. گرامشی در این اظهارات، موضعی صریح در برابر بت‌واره‌ی خودانگیختگی اتخاذ کرد و به انتقاد از کسانی پرداخت که از ارائه‌ی رهبری آگاهانه به مبارزه‌ی مداوم و روزانه‌ی جنبش‌های خودانگیخته‌ ــ یعنی سنتزی سیاسی- روشنفکرانه که بتواند بر عناصر رسته‌گرایی غلبه و این حرکات را به امری هژمونیک، عام، و توانا به کنش مؤثر و پایدار بدل کند ــ امتناع یا این رهبری را تضعیف می‌کنند. با این حال، او معتقد نبود که اراده‌ی جمعی را می‌توان تنها «از بالا»، با یک عمل خودسرانه‌ی حزب، بدون در نظر گرفتن «احساسات ”خودجوش“ توده‌ها»، برانگیخت. او می‌نویسد: این احساسات را باید «آموزش داد، هدایت کرد و پالود» اما هرگز نباید آن‌ را نادیده گرفت.

برداشت گرامشی ــ در نظریه‌‌اش درباره‌ی پایان دولت، در انتقادش از «دولت گرایی»، در امتناعش از یکی گرفتن حزب و دولت در سوسیالیسم، در دفاعش از تقویت جامعه مدنی پس از به دست گرفتن قدرت، و غیره ــ به طور خلاصه حاوی بنیان‌هایی برای غلبه دیالکتیکی بر جنبه‌هایی از نظریه‌ی لنین درباره‌ی حزب طبقه‌ی کارگر است... علاوه بر این، تاریخ‌گراییِ خود گرامشی است که به‌وضوح او را به تصدیق و تاکید بر ضرورت نوسازی دائمی نظریه و عمل حزب کارگر، هم‌گام با نوسازی خود واقعیت، سوق می‌دهد، نوسازی‌ای که شرط ایفای درست کارکردی است که حزب در وهله‌ی اول برای آن به وجود آمده بود. به قول گرامشی: «می‌توان گفت که یک حزب هرگز کامل نمی‌شود و به‌تمامی شکل ‌نمی‌گیرد، به این معنا که هر تحولی وظایف و کارکردهای جدیدی را ایجاد می‌کند، و به این معنا که برای احزاب معینی این پارادوکس همواره صادق است که آن‌ها فقط هنگامی کامل می‌شوند و به‌تمامی شکل ‌می‌گیرند که دیگر وجود نداشته باشند ــ یعنی زمانی که وجودشان به‌لحاظ تاریخی زائد شده باشد.»

متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-34S

#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#حزب #روشنفکران


@naghd_com
1.4K viewsedited  15:15
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 18:16:09 گروندریسه پس از سرمایه
یا چگونه مارکس را برعکس بازخوانی کنیم

نوشته‌ی: ریکاردو بلوفیوره
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

6 اوت 2022

گروندریسه متنی است شالوده‌ریز، نخستین متنی که به‌واقع در شکلی مکتوب نشانه‌های تکوین سرمایه را در خود دارد؛ هم‌هنگام متنی است در حال گذار، در سفری طولانی که با دست‌نوشته‌های اقتصاد‌ی و فلسفی 1844 آغاز می‌شود. دست‌نوشته‌ی عظیم گروندریسه را باید همان‌طور که هست در نظر گرفت: یادداشت‌برداری فکری شوریده‌وار و صمیمانه. مارکس تلاش کرد تا برخی از مشکلات و مقوله‌ها را در این صفحات «رفع» کند. او این کار را برای نخستین بار در ارائه‌ی نظام‌مند جنینی از نظریه‌ی ارزش و سرمایه انجام داد. در این حرکت است که او برای خود معیارها و چارچوب مشکلش را روشن می‌کند.

دست‌نوشته‌ی گروندریسه با توجه به این موضوع ناگزیر متنی است پرابهام. این ابهام‌ها باعث قرائت‌های متضاد از آن شده‌ است که یک سوی آن سوبژکتیویسم افراطی است و سوی دیگرش ابژکتیویسم افراطی. علاوه بر این، باید توجه داشته باشیم که آن‌ها قرائت‌های نویسندگانی بودند که خود را نه تنها در رابطه‌ای مثبت، بلکه در تداومی عمیق با گروندریسه نیز می‌دیدند.

آن‌چه در این‌جا پیشنهاد می‌کنم، نتیجه‌ی بازخوانی مستمر و کامل کل اثر است، با مجموعه‌ای از شهودها که می‌کوشم در آثار متوالی تأییدشان کنم. در این‌جا، می‌خواهم نوعی دستور کار ترسیم کنم که براساس تزی اصلی بیان ‌شده که در اصل چنین است: مارکس را باید « رو به عقب» خواند. به عبارت دیگر، بدون ایجاد انحراف‌های غیرقابل قبولی که اساساً نه تنها به نص مارکس بلکه مهم‌تر به روح نظریه‌ی مارکس وفادار نیستند، گروندریسه را می‌توان و باید تا حدی به این اعتبار ارزش‌گذاری کرد که هم‌چون پیش‌زمینه‌ی سرمایه خوانده ‌شود. گروندریسه را نباید در توالی معکوس خواند که به نوعی تحمیل شده و از نظر تاریخی مورد تأیید است، یعنی این‌که گروندریسه را «قبل از» سرمایه خواند که دیر یا زود به تقابل‌قراردادن گروندریسه «در برابر» سرمایه می‌انجامد. چنین قرائتی بلافاصله پس از انتشار این اثر در غرب، در اواخر دهه‌ی 1960 و آغاز دهه‌‌ی 1970 سکه‌ی رایج شد، دوره‌‌ای که با فراموشی خاصی دنبال شده است.

هدفم از این بازخوانی کمک به روش‌کردن خاستگاه‌های کلیشه‌های بدیل گروندریسه است که قبلاً ذکر کردم، یعنی سوبژکتیویسم افراطی و ابژکتیویسم افراطی. در درون این قرائت‌های مرسوم از گروندریسه است که می‌توانیم آن «فلسفه‌ی تاریخ» اصیلی را که کارگرگرایی اولیه برساخته بود و ماسیمیلیانو تومبا در تعدادی از متون به‌شدت آن را مورد انتقاد قرار داد، جای دهیم. من در این مورد به‌ویژه به کارگرگرایی «نظری»، با ویژگی‌های ایده‌آلیستی، «فعلیّت‌‌گرایانه» و غیرعقلانی، همانند آثار ترونتی و نگری، ارجاع می‌دهم تا به کارگرگرایی اولیه در کلیت آن که تجربه‌ای است بسیار غنی‌تر از آن چیزی که جریان مبتذل کنونی به رسمیت می‌شناسد. و با این حال، مسلم است که این کارگرگرایی «ایدئولوژیک» و «غیرعقلانی» در نهایت به آن‌جا رسید که در گروندریسه نقطه دسترسی ممتاز، اگر نگوییم انحصاری، به مارکس را دید. این قرائت اشتباهی بود، هرچند که بی‌دلیل و نسنجیده نبود. بنابراین، هدفم برجسته‌کردن جنبه‌هایی است که این خوانش می‌تواند برای مشروعیت خود به آن متوسل شود. در نتیجه‌گیری می‌کوشم درباره‌ی «فعلیّت» و «کاربرد» بالقوه «شایسته»‌ی گروندریسه در زمان کنونی چیزی بگویم.

متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-34D

#گروندریسه #ریکاردو_بلوفیوره
#حسن_مرتضوی #سرمایه



@naghd_com
1.4K views15:16
باز کردن / نظر دهید
2022-08-01 10:31:07 مطالبه‌ی آزادی پوشش و نه به حجاب اجباری، خواسته‌ای به‌ظاهر «ساده» و «ابتدایی»، پژواک و تأثیری فراتر از پوسته‌‌ی ظاهری‌اش دارد. برای زنانی که تقویم‌شان، روزشمار نامرئی مبارزه‌ای روزمره‌ است مخالفت با حجاب اجباری، تجلی برخاستن در قامت کنش‌گر است و نه گفتن به فروماندن در نقشِ کنش‌پذیر. مبارزه علیه حجاب اجباری نه فقط به چالش کشیدن کنترل سیاسی ناشی از مذهب و آپارتاید جنسی و جنسیتی، بلکه آگاهانه یا ناآگاهانه، اشاره‌ای است به ممکن بودن درهم‌شکستن دیوارهای ایدئولوژی.

مبارزه‌ علیه حجاب اجباری درصدد بازپس‌گیری و تسخیر خیابان‌ است: نه پستوی خانه‌ها و فضای مجازی بلکه سپهر عمومی واقعی را به پهنه‌ی درگیری و مطالبه‌ی هر روزه‌ بدل می‌کند. همچنان که در دی‌‌ها و آبان‌ها، در «مظاهرات سلمی» به‌حاشیه‌رانده‌شدگان، و اعتراضات و اعتصاب‌های «صنفی و معیشتی» شاهد بودیم و هستیم. همین وحشت تسخیر سپهر عمومی است که رژیم را به واکنش شدید وامی‌دارد. وحشت از گام تعیین‌کننده‌ای که می‌تواند کنش‌های به‌ظاهر انفرادی را به اقدامی جمعی بدل کند. هراس از صدای رسای زنان معترض، با نشان یا گمنام، که ریشه‌های‌ پنهان ستم و سرکوب را به سطح می‌آورند و در برابر چشم‌ها عریان و مرئی می‌کنند.

از این رو تصویری که برای امروز برگزیده‌ایم، نه چهره‌ی شکنجه‌‌شده‌ی امروزین سپیده و سپیده‌ها، که تکرار مکرر سیمای معترض اوست که از تظاهرات زنان در ۸ مارس ۱۳۵۷ تا به امروز امتداد یافته است. تصویری که مدام به ما یادآور می‌شود که «آزادی زن شرط رهایی همگان است» و «سپیده‌ی ما گلگون است»...

#نه_به_حجاب_اجباری
#جنبش_زنان
#سپیده_رشنو

https://t.me/naghd_com/771

@naghd_com
1.5K views07:31
باز کردن / نظر دهید
2022-08-01 10:29:49
آزادی زن شرط رهایی همگان است.

@naghd_com
1.0K views07:29
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 18:24:35 نوشته‌های دریافتی

‏ هانا آرنت و تفکر سیاسی در قرن بیستم

نوشته‌ی: فرانک دِپه
ترجمه‌ی‌: داریوش آرام

30 ژوئیه 2022

توضیح مترجم: آثار هانا آرنت، خواسته یا ناخواسته، از همان ابتدا در خدمت جنگی ایدئولوژیک علیه چپ قرار گرفت. امروزه که بار دیگر جنگ سرد رونق گرفته است، تا جایی که به شکلی مبتذل روسیه‌ی کنونی را هم چپ می‌خوانند، رجوع به اندیشه‌های هانا آرنت بیش‌تر هدفی سیاسی و ایدئولوژیک دنبال می‌کند تا کنکاشی در اندیشه‌ی سیاسی.
این اهداف ایدئولوژیک در ایران به شکل عریان‌تری خود را نشان می‌دهد. چپ‌ستیزی از رژیم اسلامی حاکم تا خاندان از حاکمیت افتاده‌ی پهلوی را در بر می‌گیرد. در این میان طیفی از «نظریه»پردازان رنگارنگ را هم باید لحاظ کرد که در زمانه‌ای که می‌توان آن را پساواقعیت خواند، بی‌نیاز از هر استدلال و واقعیت تاریخی، چپ را آماج حملات بی‌پایه‌ی خود قرار داده‌ و هرآن‌چه بتوانند از آرای آرنت در خدمت چپ‌ستیزی خود بهره می‌برند.
فرانک دِپه اندیشمند سیاسی و پرفسور پاره‌وقت دانشگاه ماربورگ آلمان، در 15 ژوئیه 2006 در سخن‌رانی‌اش به هنگام وداع به موضوع «بحران و نوسازی نظریه‌ی مارکسیستی» پرداخت. در متن زیر او به جایگاه هانا آرنت در اندیشه‌ی سیاسی قرن بیستم، که موضوعی است مورد مناقشه، می‌پردازد. زمانی که او به این مناقشه وارد شد، تصور نمی‌شد جنگ سرد رونقی دوباره پیدا کند. خواندن نوشتار او کمکی است به درک بهتر جایگاه آرنت در اندیشه‌ی سیاسی امروز.

هانا آرنت اکنون یکی از مهم‌ترین نمایندگان تفکر سیاسی در قرن بیستم به رسمیت شناخته شده است. اخیراً این موضوع با حضور همیشگی‌‌اش در رسانه‌ها به مناسبت صدمین سال تولدش در اکتبر 2006 آشکار شد. در انتقادی از خود به یاد آوردند که چپ آلمان (از جمله چپ آلمان غربی) عمدتاً هانا آرنت را «در جایگاه راست‌ قرار داده بودند»؛ از طرف دیگر بعد از چرخش سال‌های 1981-1991، جایگاه والای او به‌عنوان مهم‌ترین نظریه‌پرداز سیاسی قرن بیستم به‌ سرعت از سوی تعداد قابل‌ملاحظه‌ای از چپ‌ها ستایش شد. ‌چنین چرخش‌هایی احتیاط را گوشزد و پرسش‌هایی را برمی‌انگیزاند. خود او از چنین برچسب‌هایی بیزار ‌بود. بنا به نظر گِرت شِفر به نظر می‌رسید او در دوران زندگی‌اش بین چند صندلی می‌نشیند و می‌گفت: «من هیچ‌کجا نیستم. من به واقع نه در جریان اصلی حرکت می‌کنم نه در هیچ اندیشه‌ی سیاسی دیگری.» او آزادی را برگزید تا اسیر نباشد و خود را هم‌چون «روحی کاملاً مستقل» توصیف کرد.

کار هانا آرنت که با کتابی درباره‌ی توتالیتاریسم آغاز شد و نخستین ‌بار در سال 1951 در آمریکا منتشر شد و شهرت جهانی او را رقم زد، به عصر جنگ سرد پس از پایان جنگ جهانی تعلق دارد. اگر ما انکشاف گرایش‌های اصلی تفکر سیاسی ــ مثل لیبرالیسم، محافظه‌کاری و سوسیالیسم ــ را به‌طور فشرده جمع‌بندی کنیم، خواهیم دید که دسته‌بندی‌کردن هانا آرنت در یک گرایش آسان نیست. لیبرالیسم (به‌عنوان گرایش اصلی تفکر بورژوایی) در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به بحران عمیقی دچار می‌شود. از یک سو با برآمد سوسیالیسم و جنبش کارگری مواجه شد، که خود در خلال جنگ جهانی اول و پس از آن به دو گرایش بزرگ ــ درحال ستیز با یک‌دیگر ــ یعنی کمونیسم و سوسیال‌دموکراسی تجزیه شد. از سوی دیگر، افسون محافظه‌کارانه‌ی دولت مقتدر و طبیعی‌سازی نابرابری اجتماعی با برآمد ایدئولوژی‌های امپریالیستی ترکیب شد که سیاست‌های توسعه‌طلبانه‌‌ی دولت‌های قدرت‌مند ام‍‍ریالیستی را تجلیل می‌کرد و خواستار اتخاذ سیاست‌های توسعه‌طلبانه و ستیزه‌جویانه در خارج و حمایت از اقدامات سخت‌گیرانه در داخل علیه «خطر سرخ» بود. سوسیال‌داروینیسم، آغازگاه‌ آموزه‌های زیست‌شناسانه‌ی نژادی (ازجمله یهودستیزی) این کارکرد را هم برای سیاست امپریالیستی داشتند که بنیانی توده‌ای علیه چپ را تضمین کنند...

متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-34n

#فرانک_دپه #هانا_آرنت #داریوش_آرام #تفکر_سیاسی



@naghd_com‏ ‏
1.2K viewsedited  15:24
باز کردن / نظر دهید