Get Mystery Box with random crypto!

نَقدِ حالِ ما

لوگوی کانال تلگرام naghdehalema — نَقدِ حالِ ما ن
لوگوی کانال تلگرام naghdehalema — نَقدِ حالِ ما
آدرس کانال: @naghdehalema
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 2.15K
توضیحات از کانال

بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت "نقدِ حالِ ما"ست آن
(مثنوی)
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
تعیین وقت مشاوره‌ی تلفنی:
09023905811
توجه: مشاوره صرفاً تلفنی و بر اساس یک توافق عرفیِ طرفینی است؛ نه وابستگی سازمانی.
دکتر محسن زندی
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2019-12-29 12:14:27
آقاجان ...

‏فیلم یک دقیقه ای (کمی بیشتر از یک دقیقه) از کارگردان بیست ساله ایرانی که جایزه فستیوال فیلم Luxor را برد.


@naghdehalema
16.6K views , edited  09:14
باز کردن / نظر دهید
2019-12-28 12:34:36 وسعت دنیای آدم‌ها به اندازه‌ی وسعت نگاه و بینش آنها است. فرقی هم ندارد که باشد و در کدام برهه‌ی تاریخ و جغرافیا زندگی کند. می‌خواهد یک روستایی ساده‌دل باشد، یا یک مدیر مهم؛ یا حتی یک ملّت. وسعت دنیای تو را نوعِ نگاه و بینشت معیّن می‌کند.

این را مولوی می‌گوید که خداوندگارِ نمایشنامه‌نویسی‌های نمادین است. برخلاف مثنوی‌شناس بزرگ معاصر، دکتر عبدالکریم سروش، که معتقد است مثنویِ معنوی، #الله‌نامه و #عشق_نامه است؛ من معتقدم که مثنوی از همان ابتدا تا به انتهایش فقط #انسان‌نامه است و داستان انسان و احوالات و تمایلات و تعارضات درونی و کنش‌ها و بینش‌های فراوان او را در قالب نمادهای گوناگون روایت می‌کند. مثنوی، به قول خود مولانا، ترجُمان جان و دل است؛ نقدِ حالِ ما است.

مثنوی روایت کننده‌ی احوالات متعارض سوژه‌ای به نام انسان است که در تاریخ مسلمانان محو و گم شد. انسانی که مهم‌ترین دغدغه‌ی تفکرات جدید است، قرن‌ها پیش دغدغه‌ی برخی عارفان موسوم به مکتب خراسان نیز بوده است که متأسفانه به محاق رفت و مکتب ابن‌عربی جای آن را گرفت که مهم‌ترین دغدغه‌اش هستی و تحلیل آن است، و اگر هم گاهی از انسان سخن رانده می‌شود از انسانی کامل است که حتی فهم آن از عهده‌ی ما زمینیان خارج است؛ چه رسد به دستیابی به آن.

این را مقایسه کنید با انسان زمینی مثنوی، که همین گوشت و پوست و خون متحرکی است که روی زمین زندگی می‌کند. انسانی که در نقطه‌ای از زمان و مکان متولد می‌شود، در جامعه‌ای طبقانی می‌زیَد، درد و رنج می‌کشد؛ شادی می‌کند؛ عاشق می‌شود؛ داغ می‌بیند؛ می‌میرد و ... .

برای همین است که درست بعد از نِی‌نامه که به عیان می‌گوید مثنوی نقدِ حالِ انسان است؛ داستان کنیزک و پادشاه آغاز می‌شود که روایتی عمیق از یک عشق کاملاً زمینی در یک انسان زمینی است.
انسانی که فقط روح نیست و بدن هم از مهم‌ترین سرمایه‌هایش است. بیهوده نیست که وقتی آن حکیم الاهیِ داستانِ کنیزک و پادشاه برای درمان دردهای روحی کنیزک می‌آید، از نشانه‌های بدنیِ او آغاز می‌کند. و صدالبته، در اینجا نیز همانند همه‌ی مثنوی، کاراکترها نمادهایی از قوا و کشش‌های متعارض درون انسان هستند.

مولانا می‌گوید وسعت دنیای آدم‌ها به اندازه‌ی وسعت نگاه و بینش آنها است. بعد برای این نکته یک نمایش‌نامه‌ی کوتاه ترتیب می‌دهد. داستان بدین قرار است که در دهکده‌ی حیوانات خری ادرار می‌کند و ادرار او روی زمین جاری می‌شود.
در همان حین مگسی که روی برگ کاهی نشسته بود در مسیر آن قرار می‌گیرد و به راه می‌افتد. مگس کوچک داستان خیال برَش می‌دارد که روی دریایی بزرگ در حال حرکت است و او ناخدای این کشتی است.

مگس که روی برگ کاهی بر روی ادرار خر قرار گرفته بود، مانند یک کشتیبان واقعی سر خود را برافراشته بود و با خود می‌گفت من پیش از این درباره‌ی دریا و کشتی مطالبی خوانده بودم و مدتی در اندیشه‌ی آنها بودم و اکنون این همان کشتی و دریاست که در زیر پای کشتیبان ماهری چون من قرار گرفته است!

مگس با قایق (عَمَد) خیالی خود (همان برگ کاه) بر روی ادرار خر که در نظر او دریایی بزرگ و بی حد بود می‌راند. آن ادرار ( چمین) در نظر او بدان جهت بی حد و بزرگ می نمود که کوته نظر بود و دیدِ واقع‌بین نداشت.
عالم و دنیای هرکسی به اندازه بینش اوست. برای چنان چشم کوچکی این مختصر ادرار، دریایی عظیم می‌نُمود. دنیای ذهنیِ او به اندازه‌ی همین افق نگاهش بود. او دنیا را همین‌قدر کوچک، و خود را همان‌قدر بزرگ می پنداشت.

چنین کسانی عمری را غرق در توهم و هذیان زندگی خواهند کرد. کسی که همه چیز را مطابق رأی و نظرِ سست خود تأویل می‌کند، و به جای آنکه خودش به اندازه‌ی دنیای بزرگ شود دنیا را به اندازه‌ی خودش کوچک می‌کند، درست مانند همین مگس متوهّم است.

اما مولوی می‌گوید اگر همین مگس تأویلات سستش را کنار بگذارد و نگاه و بینشش را با تلاش فراوان بزرگتر کند، تبدیل به همای سعادت خواهد شد. در آن صورت او دیگر مگس نخواهد بود؛ بلکه، روح او از عالم صورت و ظاهر درمی‌گذرد و به عالم معنا راه می‌یابد.
مولانا می‌گوید اگر می‌خواهی دنیایت بزرگ شود، به جای آنکه دنیا را به اندازه‌ی خودت کوچک کنی، نگاه و بینشت را بزرگ کن:

آن مگس بر برگ کاه و بولِ خر
همچو کشتیبان همی افراشت سر
گفت من دریا و کشتی خوانده‌ام
مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام
اینک این دریا و این کشتی و من
مرد کشتیبان و اهل و رای‌زن
بر سر دریا همی راند او عَمَد
می‌نمودش آن قدر بیرون ز حد
بود بی‌حد آن چمین نسبت بدو
آن نظر که بیند آن را راست کو
عالمش چندان بود کش بینشست
چشمِ چندین بحرِ همچَندینِشست
صاحب تأویل باطل چون مگس
وهم او بول خر و تصویر خس
گر مگس تأویل بگذارد برای
آن مگس را بخت گرداند همای
آن مگس نبود کش این عبرت بود
روح او نه در خورِ صورت بود


دکتر محسن زندی

@naghdehalema
3.6K views , edited  09:34
باز کردن / نظر دهید
2019-12-27 10:33:45
قبلاً تصور می‌کردم فقط در #موسیقی است که از «گنجشکک اشی مشی» و «یار دبستانی من» رسیده‌ایم به «دونه دونه دونه دونه» و «تویی قوس کمرم»


اما ظاهراً #دورهمی هم دورهمی‌های قدیمی ...


ببینید چگونه دانش و شعارهای یک #سلبریتی به چالش کشیده می‌شود


@naghdehalema
4.8K views , edited  07:33
باز کردن / نظر دهید
2019-12-26 10:56:18 از آینهٔ خود منگر اندر دیگران
#مثنوی، دفتر پنجم

همه‌ی ما می‌دانیم قضاوت کردن در مورد دیگران، خصوصاً هنگامی که از همه‌ی جهت‌ها آگاهی نداریم، از زشت‌ترین ناهنجاری‌های اخلاقی است. هنگامی که قضاوت می‌شویم چقدر رنج می‌کشیم. اما جالب آن‌جاست که ما آگاهانه یا ناآگاهانه مرتکب آن می‌شویم؛ حالا یا در ذهن خودمان نگاه می‌داریم و یا به زبان می‌آوریم و ترتیب اثر می‌دهیم.
حتی اگر فرایند تکامل هم این ویژگی‌ را روزگاری برای بقای ما پدید‌ آورده باشد، اما اینک هم‌صدا با مکاتب اخلاقی و ادیان الاهی می‌توان گفت بسیاری از موارد آن غیراخلاقی است.

مسیح ع، که در سالروز میلادش هستیم، می‌گوید:
‏«از روی ظاهر داوری مکنید؛‏ بلکه، عادلانه داوری کنید» (‏یوحنا ۷:‏۲۴).
«دربارهٔ دیگران قضاوت نكنید تا خود مورد قضاوت قرار نگیرید. محكوم نكنید تا محكوم نشوید. دیگران را ببخشید تا بخشیده شوید. بدهید كه به شما داده خواهد شد، پیمانهٔ درست و فشرده و تكان داده شده و لبریز در دامن شما ریخته خواهد شد، زیرا با هر پیمانه‌ای كه به دیگران بدهید با همان پیمانه، عوض خواهید گرفت.» (لوقا 38-6: 37).

چرا قضاوت‌های غیرعادلانه می‌کنیم؟
یکی از دلایل پیش‌داوری‌های ما درباره‌ی دیگران این است که به قول شارون کریچ در آن داستان معروفش «با کفش‌های آن‌ها راه نرفته‌ایم»؛ در موقعیت آن‌ها نبوده‌ایم، و درک درست و کاملی از شرایطشان نداریم.

ما خیلی از چیزهای دیگران را نمی‌دانیم. همان‌طور که آنها خیلی چیزهای ما را نمی‌دانند. پس چه می‌شود که این‌گونه در مورد هم راحت قضاوت می‌کنیم؟ خصوصاً قضاوت‌هایی که فقط مخصوص خداوند است: قضاوت در مورد خوبی یا بدی کسی، در مورد هدایت یا گمراهی‌اش، در مورد بهشتی یا جهنمی بودنش. یادمان باشد که وقتی چنین قضاوت‌هایی می‌کنیم، یک فرعون هستیم. حرفهای شازده کوچولو یادت باشد: «آنچه اصل است از دیده پنهان است».

یکجا دیدم مرحوم مطهری گفته بود اخلاق می‌گوید سرَت در حساب و کتاب خودت باشد، نه دیگران. کسی که سرش در حساب خود و شمارش عیوب و اصلاحشان باشد اصلاً فرصت نمی‌کند به دیگران و عیبهایشان بپردازد. برای همین است که گفته‌اند به خودت سوظن داشته باش و به دیگران حُسن‌ظن. حتی اگر از کسی یک گناه کبیره به چشم خودت دیدی هفتادتا توجیه برایش پیدا کن، که به خودت ثابت کنی اشتباه دیده‌ای؛ و اگر نتوانستی توجیه کنی آخرش بی‌خیال شو و بگو احتمالاً من دارم اشتباه می‌کنم. شاید چیزی در میان باشد که من نمی‌دانم.

اسکات فیتس جرالد، در رمان شاهکارش با نام #گتسبی_بزرگ می‌گوید: «در سال‌هایی که جوان‌تر و به‌ناچار آسیب‌پذیرتر بودم پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزه مزه می‌کنم. وی گفت: هر وقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همه‌ی مردم مزایای تو رو نداشته‌ن». خودت را گاهی جای دیگران بگذار.

اما قضاوت‌های ما در مورد رفتار دیگران دلایل دیگری هم می‌تواند داشته باشد:

1. آن رفتار و خصوصیت برای شما قابل تحمل نیست، و کثرت و گوناگونی آدم‌ها برایتان جا نیفتاده است.
2. شما همان رفتار را نشان می‌دهید و از آن آگاهی ندارید، به همین علت وقتی آن را در کسی می بینید دوست ندارید.
3. فردی حسود هستید و چون داشته‌های دیگران حسد می‌ورزید و آن را داشته را مایه‌ی ننگی برای نداشته‌های خود می‌شمارید.
4. جامعه‌ی مریض که ناعدالتی و بی‌قانونی و تبعیض و ریاکاری، اعتماد آدم‌ها را به یکدیگر از میان برده است (هرچند، چنین جامعه‌ای از کسی سلب مسئولیت اخلاقی نمی‌کند. تو خوب باش).


همان‌طور که جامعه‌شناسان با تحلیل قضاوت‌‌های جاری در یک جامعه می‌توانند ماهیت و مشکلات و کمبودها و مناسبات حاکم در آن جامعه را بشناسند، ما نیز می‌توانیم با شناخت و تحلیل قضاوت‌هایمان به ماهیت و شخصیت خودمان، به‌ویژه لایه‌های پنهانمان، پی ببریم.

همچنین، قضاوت نکردن به معنای نقد نکردن و نامطلوب‌ها را ندیدن نیست. نقد، عامل حیات یک فرد و جامعه است، و بدون آن #رشدی صورت نمی‌گیرد.
اما نقد با قضاوت متفاوت است. نقد بر علم مبتنی است و قضاوت بر جهل. نقد نوعی داوریِ مبتنی بر رعایت اخلاق است و قضاوت امری غیراخلاقی. نقد، کار یک فاعل آگاه و فضیلتمند است، و قضاوت کار یک فرد رشدنایافته‌ی هیجانی. نقد محدوده ی خاصی دارد و منحصر به موضوع خاصی، و قضاوت یله و رها است و ارزش‌داوری در مورد کل شخصیت دیگری. نقد شاید به احساس دلسوزی و شفقت و دوستی بینجامد، و قضاوت به دشمنی. نقد، آدابِ گفتاری و شنیداری دارد، و قضاوت فقط نوعی گفتنِ بی‌شنیدن و آدابِ بی‌ادب است.

عید کریسمس و میلاد #مسیح را به هم‌وطنان و دوستان و همراهان مسیحی‌ام، و به تمام پیروان راستین آن پیامبر صلح و دوستی و مهربانی و ساده‌زیستی تبریک می‌گویم.

دکتر محسن زندی

@naghdehalema
582 views , 07:56
باز کردن / نظر دهید
2019-12-25 11:38:57 قدیم‌ها وقتی دروغ می‌گفتیم و گندش درمی‌آمد واکنش بچه منفی‌ها که خب تکلیفش معلوم بود؛ چارتا خاف‌دار و کاف‌دار بارمان می‌کردند و اگر دیگر خیلی مرام خرجمان می‌کردند اجداد و خواهر مادرمان رو مورد لطف و محبتِ وافره قرار نمی‌دادند.
اما واکنش بچه مثبت‌ها خیلی شیک‌تر بود. کلاً یخه سفیدها شیک‌تر سرمی‌برند. یک جمله‌ای برتولت برشت دارد که می‌گوید دزدهای کوتوله و چرک می‌روند بانک می‌زنند و دزدهای شیک و مثبت بانک تأسیس می‌کنند. البته خداشاهده این فقط در مورد بانکهای غربی است که سیدجمال‌الدین اسدآبادی در موردشان می‌گفت: البانک، ماالبانک، و ما ادریک ماالبانک.

بچه مثبت‌ها در وضعیت ضایع شدن آدمی که گندِ دروغش درمی‌آمد خیلی شیک می‌گفتند «دروغ که مالیات نداره؛ هرچی دوست داری بگو». یا مثلاً دروغ اگر مالیات داشت یا اگر آدم با دروغ حُناق درمی‌آورد یا مثل پینوکیو دماغش گنده می‌شد آن‌وقت دیگر هیچ‌کس دروغ نمی‌گفت. بعدش هم می‌گفتند قهر قهر قهر تا روز قیامت.

اگر حرف آنها واقعی از کار درمی‌آمد چه دنیای فاجعه‌ای می‌شد. فکرش را بکنید موقع انتخابات یا آمار دادن یا مثلاً هر وقت تلوزیون را روشن می‌کردی یا وقتی یک موسسه یا اداره می‌رفتی یا حتی وقتی با همسر و فامیل‌هایت بحث می‌کنی، یک عده را ببینی که هی دماغشان دارد بزرگ می‌شود. هِی بزرگ و هی بزرگ‌تر. حتی دماغ خودت.
واقعاً فاجعه بود. یه چیزی مثل قیامت می‌شد که یومَ تُبلی ‌السرائر است و دقیقاً همین واکنش‌های اعمال رخ می‌دهد. تازه آنجا می‌فهمی که وقتی می‌گویند دروغ بزرگترین گناه کبیره است و از زنا با مادر در کنار کعبه گناهش سنگین‌تر است یعنی چه (وسایل‌الشیعه، ج9، ص 86).

کلاً خیلی از کارهای آدم به‌خاطر این است که سود و زیانشان را به چشم نمی‌بیند یا مثلاً سود و زیانشان آنقدر کند و تدریجی است که به آنجایش هم نمی‌گیرد. مثلاً سیگار و قلیان کشیدن، یا ورزش نکردن، یا مثل من روزی نیم کیلو شیرینی خوردن. یا مثل نزول و ربا خوردن که به تعبیر قرآن خوردن آتش است و غیبت کردن مثل کندن و خوردن گوشت جسدِ برادر خواهرت. اگر این چیزها را یکی به چشم ببیند آیا هرگز دروغ و غیبت و رباخواری و اینجور چیزها را انجام می‌دهد؟

آن‌طرفش هم همین است. سود برخی چیزها مثل سود سهام‌های خوب و بنیادی است که تدریجی است و به چشم نمی‌آید اما یکهو ده‌سال دیگر می‌بینی چه سودی کرده‌ای. مثلاً همین محبت کردن یا همدلی نمودن، که یک سرمایه‌ی بزرگ در دل خود دارند که دیده نمی‌شوند. حالا می‌خواهد در روابط فردی باشد یا در کل جامعه و حکومت. برای همین هم هست که نسبت به هم کم‌لطفیم.

همدلی یعنی همان جمله‌ی کلیشه‌ای که خودت را جایِ دیگری بگذار و ماجرا را ببین. یا با کفش‌های او راه برو تا بتوانی در مورد راه رفتنش حرف بزنی.
خدایی کارِ خیلی سختی است. خصوصاً برای ماها که حوصله‌ی شنیدن حرف‌ها و آه‌وناله‌های دیگران را نداریم و فوقِ فوقش اگر بالاجبار یا با رودربایستی یک ذره سکوت کنیم و بشنویم برای این است که بگوییم اینکه چیزی نیست و ما خودمان بدتر از آن را داشته‌ایم؛ چه رسد به همدلی کردن.

اما همدلی کردن و نکردن یک سود و زیان بزرگ در دل خودش دارد که چون پنهان است دیده نمی‌شود. این را وقتی می‌فهمی که مجبور باشی همدلی کنی، وگرنه حسابی توی پاچه‌ات می‌رود. خیلی جاها هست که باید خودت را جای دیگری بگذاری و دنیا را از چشم او بفهمی؛ وگرنه ضرر می‌کنی. مثلاً در تشخیص حرکات دشمن؛ یا در بازارهای سرمایه مثل اوراق بهادار و ارز و نفت و طلا و ... .

شما وقتی در آنجا می‌خواهی چیزی را بخری یا بفروشی باید بتوانی الگو و قیمتها و زمان را به خوبی تشخیص دهی تا یک معامله‌ی خوب بکنی.

اما تشخیص و تحلیل خوب یعنی چه؟ یعنی اینکه خودت را جای طرف مقابلت هم بگذاری و ببینی که آیا او هم مثل تو فکر می‌کند؟ مثلاً اگر خریدار هستی و با ابزار فیبوناچی بازار را تحلیل می‌کنی، باید علاوه بر نوعِ نگاه خریدارانه‌ی خودت، از نگاه فروشنده‌ها هم با همان فیبوناچی تحلیل کنی و از نگاه او هم ریتِرِیسمنت و اکستِنشن و اکسپنشن و پراجکشن بگیری. در غیر این صورت ممکن است کاملاً تخیلی و توهمی حرکت کنی و از خیالی جنگشان و صلحشان.
این‌جور جاهاست که می‌فهمی همدلی یعنی چه و چه سود و زیان هنگفتی در دلش دارد. چون مجبوری. چون سود و زیان آن را به چشم می‌بینی.

ای کاش ما آدم‌ها یک حسّ هفتمی هم به قول مولانا داشتیم که این سود و زیان‌ها را تشخیص می‌داد؛ تا همان‌طور که سقراط می‌گفت با صرفِ دانستن، عمل هم می‌کردیم.
در مورد حسّ هفتم و راه‌های پرورش آن از منظر مولانا به زودی خواهم نوشت.


دکتر محسن زندی

@naghdehalema
3.2K views , edited  08:38
باز کردن / نظر دهید
2019-12-24 10:25:22
#مدرسه‌ی_مولانا

مهارت‌های زندگی، از مثنویِ معنوی

@naghdehalema
4.0K views , 07:25
باز کردن / نظر دهید
2019-12-23 11:54:38 شهوت به مثابه‌ی گرسنگی یا آتش یا ...

در باب میل جنسی و شهوت طیفی از نظریات وجود دارد که دو سرِ این طیف دو نظریه‌ی زیر هستند:

نظریه‌ی اول: سیراب کردن
نظریه‌ی اول می‌گوید میل جنسی یا شهوت مانند گرسنگی و تشنگی است. همان‌طورکه وقتی گرسنه می‌شویم اگر خوب و مفصّل غذا بخوریم تا ساعتها گرسنه نخواهیم شد و میل به گرسنگی به‌طور موقت خاموش می‌شود، در صورت بروز میل و سایق شهوت نیز اگر غذای مناسب و کافی به آن دهیم تا ساعت‌ها خاموش می‌شود.
آنقدر باید غذا خورد که دیگر میلی به غذا نداشته باشیم. البته این آنقدر در هر کسی متفاوت است.

مکرر این جمله را از زبان بسیاری در جامعه‌ی خودمان شنیده‌ایم که امور جنسی حتی با امر تخلیه و مستراح تشبیه می‌شود و بر این باورند که این انرژی باید تخلیه شود و حتی در شهرها نیز باید مراکزی برای تخلیه‌ی آن باشد. جمله‌ی مشهورش این است: همان‌طور که هر خانه‌ای مستراح دارد، هر شهری نیز نیاز به مستراح دارد.

نظریه‌ی دوم: لگام زدن
نظریه‌ی دوم می‌گوید شهوت مانند گرسنگی و تشنگی نیست که با دادن غذا و آب رفع شود؛ بلکه، مثل شعله‌ی آتش است که اگر زیر آن هیزم بگذاری شعله‌ورتر می‌شود و تو هِی بیشتر و بیشتر می‌خواهی.
از این رو، همان‌طور که راه جلوگیری از گُر گرفتن آتش کم کردن از هیزمِ آن است، راه جلوگیری از گُر گرفتن شهوت نیز جلوگیری از چیزهایی است که آن را مشتعل می‌کنند.
دقت داشته باشید که بر اساس این نظریه شهوت، همانند خشم و پرخاشگری است که هرچه بیشتر رها شوند باعث اختلالات روانی و اخلاقی گسترده می‌شوند و کنترل آنها است که موجب کمال در یک فرد یا جامعه می‌گردد.

مولانا از طرفداران نظریه‌ی دوم است که در سنت‌های دینی رایج است.
او از سویی شهوت را باعث عدم کمال روحی و روانی و اخلاقی می‌شمارد:
خشم و شهوت مرد را اَحول کند/ ز استقامت روح را مبدل کند
چون غرض آمد هنر پوشیده شد/ صد حجاب از دل به سوی دیده شد
چون دهد قاضی به دل رِشوت قرار/ کِی شناسد ظالم از مظلوم زار؟

او در داستان کنیزک و خرِ خاتون (دفتر پنجم) شرح این مسأله را به اوج می‌رساند که شهوت‌رانی نه تنها باعث جلوگیری از کمالات روحی و معنوی، بلکه موجب اعوجاجات شناختی و عاطفی در آدمی می‌شود:
میل شهوت کر کند دل را و کور/ تا نماید خر چو یوسف نار نور

از سوی دیگر، شهوت را مانند آتش می‌شمارد که سیرایی ندارد و هرچه بیشتر زیر آن هیزم بگذاری بیشتر گُر می‌گیرد و بیشتر می‌خواهد و به شکل‌های گسترده‌ی تخلیه‌ی انرژی جنسی در دنیای امروز می‌انجامد که برخی از آنها چه‌بسا با انسانیت ناسازگار است:
بعد از آن، این نار نارِ شهوتست/ کاندرو اصلِ گناه و زلّتست
نار بیرونی به آبی بفسُرَد/ نار شهوت تا به دوزخ می‌برد
نار شهوت می‌نیارامد به آب/ زانکِ دارد طبع دوزخ در عذاب
شهوت ناری براندن کم نشد/ او بماندن کم شود بی هیچ بُد
تا که هیزم می‌نهی بر آتشی/ کِی بمیرد آتش از هیزم‌کشی؟
چونکِ هیزم باز گیری، نار مُرد/ زانک تقوی آب سوی نار برد

بعد یکی از این هیزم‌ها را نام می‌برد که همان شکم‌پرستی است. شکم همانند ورودی و شهوت همانند خروجی است:
شهوت از خوردن بود کم کن ز خور/ یا نکاحی کن گریزان شو ز شر
چون بخوردی می‌کشد سوی حرم/ دخل را خرجی بباید لاجرم
پس نکاح آمد چو لاحول و لا/ تا که دیوَت نفکند اندر بلا

از دیگرسو، مطابق با نگاهِ (عموماً مردانه‌ی) سنتی به شهوت می‌گوید که نباید آن را به‌طور کامل سرکوب کرد؛ بلکه، انرژیِ آن را به دو روش باید تنها در مسیر تولید نسل انداخت، و نه لذت‌طلبی:

راه اول توجه به متافیزیک عالم:
نار شهوت را چه چاره؟ نور دین/ نورکم اطفاء نار الکافرین
چه کشد این نار را نور خدا/ نور ابراهیم را ساز اوستا
تا ز نار نفس چون نمرود تو/ وا رهد این جسم همچون عود تو
باد خشم و باد شهوت باد آز/ برد او را که نبود اهل نماز

و راه دوم، ازدواج با ناهمجنس که تنها مسیر طبیعی هدایت انرژی شهوانی است:
یا نکاحی کن گریزان شو ز شرّ

جالب آنکه بر خلاف تصویر بسیاری، حتی فروید نیز بسیاری از شکل‌های امروز تخلیه‌ی شهوت را اموری مرَضی و از اختلال‌های جنسی می‌شمارد؛ راه‌هایی مانند: خودارضایی، ارضا با آلات مصنوعی، و همجنس‌گرایی. هرچند که باورهای او به مسیر تاریخی دیگری جز آنکه خودش راضی بود انجامید؛ درست مانند زهدگرایی کالوَن (بنیان‌گذار مکتب کالوَنیسم) که به تعبیر ماکس وبر در رساله‌ی «اخلاق پروتستانی و روحِ سرمایه‌داری»، به سرمایه‌داری مدرن انجامید؛ امری که خود کالوَن مطلقاً بدان تمایل نداشت.

نظریات سوم
نظریه‌ی شما چیست؟ شهوت همانند چیست؟ راهکار شما برای مدیریت آن که بتوان به کل جامعه (از فرزندانتان گرفته تا غریبه‌ترین افراد) سرایت داد چیست که جامعه هم آسیب نبیند و هم رشد کند؟
اگر علاوه بر نگاه مقطعی، نگاه طولی و بلند مدت داشته باشید چه؟ نتیجه‌ی نظریه‌ی شما در صدسال آینده چه می‌شود؟


دکتر محسن زندی

@naghdehalema
3.2K views , edited  08:54
باز کردن / نظر دهید
2019-12-21 08:10:41 #یلدا_یعنی_چشمهای_مادرت

تصور کنید یک طناب دارید که چند میلیارد کیلومتر است. بعد مسابقه ی طناب کشی میگذارند.

دست شما چقدر از حجم آن طناب را درون خود میگیرد؟ خود مسابقه چند دقیقه طول می کشد؟

حکایت ماست عزیزجان. چند میلیارد سال از عمر زمین میگذرد و چند میلیارد سال دیگر هم مانده است. معنای میلیارد را میفهمید؟ فکر کنم خوب میفهمید. لااقل اگر نچشیده ایم، در این سالها با اعداد اختلاس ها معنای میلیارد را دیگر خوب میفهمیم.

حالا اگر انشالله جنگی نشود و از آلودگی هوا و غذا و زلزله و خشکسالی نمیریم، فوق فوقش شصت هفتاد سال ازین چند میلیارد سال عمر زمین سهم من و تو میشود. شصت سال از چند میلیارد سال. یعنی قد یک نقطه هم نیست. آن هم روی سیاره ای که خودش به اندازه یک دانه ی شن در این کیهان بی انتها است. بلکه شاید کوچکتر از یک دانه ی شن.

خنده دار است.
احمقانه است.
گریه آور است.
مسخره است.

اما از آن خنده دارتر و گریه آورتر و احمقانه تر و مسخره تر شیوه ای ست که این نقطه را روی این دانه ی شن سپری می کنیم.
ما آدم ها خیلی خودمان را جدی گرفته ایم. فکر کرده ایم چیزی هستیم در این فضا و زمان بی نهایت. اشرف مخلوقات. زرشک. خیلی جدی گرفته ایم آن جهش ژنتیکی را؛ آن یک درصد تفاوت ژنتیکی با شانپانزه ها و بابون ها را. آنقدر خودمان را جدی گرفته ایم که به بهانه ی زندگی کردن، تمام زندگیمان را کشته ایم.

به قول آن بنده ی خدا: لیدیز اند جنتلمن:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

این نقطه ی کوچک مسخره ی بی اهمیت را آیا چیزی جز #مهر و #عشق معنا میبخشد؟ چه؟ چند؟ کجا؟ کی؟ چگونه؟

جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار. این را با تقلید کورکورانه نمیگویم. عشق را گاهی چند زیسته ام و با گوشت و پوست و خونم چشیده ام که جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار. وصیت کرده ام روی سنگ قبرم به جای تعداد بی اهمیت سالهای عمرم در این نقطه ی کوچک بی معنا و مسخره؛ یعنی به جای دفعاتی که مجبور بودم با زمین دور خورشید بچرخم، بنویسند: جهان را چند دقیقه ای زیست. همان چند دقیقه که عاشق بود.

عشق در صورت چروکیده ی مادربزرگ و پدربزرگت، یا پدر و مادرت است که شاید سال دیگر نباشند. عشق یعنی داداش گفتن ها. آبجی گفتن ها. عزیزم شنفتن ها. عشق یعنی همین آدمهای معمولی دور و برمان. همینها که نمی بینیمشان. آخ که چقدر سخت است همینهایی که بودنشان را نمیبینیم؛ یکروز نباشند. آخ که چقدر سخت است یکروز فقط در آلبوم ها دنبال عکسشان بگردی. آخ که چقدر خوب است پیشینیانمان به هر بهانه ای خواسته اند ما را دور هم جمع کنند. از #یلدا، نوروز و هزار بهانه ی دیگر. انگار از قعر تاریخ دارند فریاد میکشند:
این قافله ی عمر عجـب می گذرد
دریاب #دمی کـه با طرب می گذرد

و یلدا یک دقیقه بهانه ایست که باید غنیمت شمرد. شبی که باید صدای #سعدی را از زیر خروارها خاک شنید که آی زندگان، قدر بدانید این دم و بازدم ممد حیات و مفرح ذات را. قدر بدانید؛ چون:

دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت

https://telegram.me/naghdehalema
450 views , 05:10
باز کردن / نظر دهید