2022-02-19 14:14:58
مستاصل خودش را پیش کشید.حالا میانشان تنها درِ ماشین فاصله انداخته بود!
_خیلی رنگت پریده!میشه فعلا بشینی تو ماشین؟
دو خطِ لعنتی دوباره جلوی دیدگانِ ماهور را پر کرد! نباید دهان باز می کرد...نباید!
_تو نگرانِ منی؟چرا میای اینجا؟میخوای آبرومو اینجا هم ببری!
کارن با شنیدنِ این حرف عصبی به اطرافش نگاهی بی هدف انداخت و در حرکتی آنی ماهور را به درون ماشین هل داد و وقتی مطمئن شد او روی صندلی افتاده در را محکم بست.
ماهور تا خواست در را باز کند!کارن با فکی منقبض و نگاهی که خشم در آن شعله ور بود دستانش را بند پنجره کرد و زیر لب غرید:
_امروز باید به حرفام گوش کنی!این موش وگربه بازی ها خیلی وقته از سن منو وتو گذشته!
ماهور خندید!خنده ای هیستریک وار...
ماشین روشن شد و به حرکت در آمد و هنوز لبخند روی لب های ماهور نقش داشت!باید ذهنش را سر وسامان می داد!اما توانش برای این کار به صفر رسیده بود و عصبانیت همچون دیوی سیاه تمام جانش را در مشتش گرفته بود!
رو به کارن چرخید و دوباره خندید...اگر بدبختی هایش کم بود و به جایش وقتش زیاد بود باز هم می خندید...
_موش و گربه بازی؟!چی میزنی انقدر بی دردی!
_میریم خونه و تو باید به حرفام گوش کنی؟میفهمی ماهور!باید گوش کنی..
به این نقطه نباید می رسیدند...نباید!ماهور بی اهمیت به گرسنگی اش و سرگیجه ای که رهایش نمی کرد و معده ای که گاه وبی گاه تیر می کشید!جواب داد:
_نکنه تو فکر کردی من دارم برات ناز می کنم و یا وقت این ادا و اطوارا رو دارم؟
_من همچین حرفی نزدم ماهور!اما همش داری فرار میکنی. نمیذاری من توضیح بدم.
ماهور چانه بالا انداخت و برای آرام کردن خودش چند بار سر تکان داد. به خیابان نگاهی انداخت؛ اما افاقه نکرد.
_میدونی بعد از رفتن از هتل لعنتی تون چیکار کردم؟رفتم سر وقت قسطام!سر وقت کار پیدا کردن!سر وقتِ تمام بدبختیام...اونقدر که یادم رفت کارن کامفری چطوری به زندگیم گند زد و چطوری ازم سو استفاده کرد! بعد تو فکر می کنی من نشستم فکر کردم ببینم چطور برای مدیرِ جذاب و همه فن حریف نگار، ناز کنم و اونو دنبال خودم بکشونم!
کارن با دو دست به روی فرمان مشت زد و هوار کشید:
_نه...نه احمق! من میدونم تو چه جون سختی هستی تو بدبختیات! تو چه مغروری هستی...برای همین دنبالتم!برای همین میخوامت!
ماهور برای اینکه تحت تاثیر قرار نگیرد به داشبورد ضربه ای زد و با صدای بلندی گفت:
_نگه دار...
_چرا انقدر کله شقی تو زن؟! حرفای سیمین چرت محضه!منو باور داری یا اونو؟
ماهور کیفش را دوباره روی دوش انداخت و مطمئن جواب داد:
_اتفاقا خیلی به موقع بود...ازش تشکر کن!منو چه به تو و دبدبه و کبکبه ی کامفرا...حالام نگه دار!
جوابِ آزمایش منتظرش بود و خوب که فکر می کرد سیمین خیلی هم به موقع بیدارش نکرده است!ناله ای کرد و زیر لب ^خدا^را صدا زد.
_نگه دار...
کارن اما همچنان به روبه رو خیره بود و بی اهمیت به نفس نفس زدنِ ماهور زمزمه وار لب زد.
_میریم خونه...
دیگر نتوانست!در آن لحظات کنترل کردن خودش خنده دار به نظر می رسید...اضطرابِ جواب آزمایش از او یک دیوانه ی افسار گسیخته ساخته بود.
جیغ کشید.
_میگم نگه دار...
و در ماشینی که در حالِ حرکت بود را باز کرد.
379 viewsAsaei, edited 11:14