Get Mystery Box with random crypto!

به نامِ زن

لوگوی کانال تلگرام namzan — به نامِ زن ب
لوگوی کانال تلگرام namzan — به نامِ زن
آدرس کانال: @namzan
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 1.56K
توضیحات از کانال

نویسنده: مهدیس عصایی
بالماسکه ( چاپ شده)
ره مستان ( چاپ شده)
به نام زن (آنلاین)
گروه نقد و نظر به نامِ زن:
https://t.me/joinchat/DXObT0vBZyPRDh-fDrqFQA
لینک ناشناس:
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjI1NjgwMjA3

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 9

2022-02-22 13:33:54 چشمم به قاب عکس روی پاتختی می افتد.انگار برای اولین بار است که آن را می بینم.نیم خیز می شوم و قاب عکس را در دست می گیرم با تکیه به تاج تخت وجز به جز وبا دقت به آن نگاه می کنم . "آخه کجایی؟چرا ازت خبری نیست؟" چقدر آن روز خوشحال بودیم ،انگار روی ابرها سیر می…
227 viewsAsaei, 10:33
باز کردن / نظر دهید
2022-02-22 13:32:37 چشمم به قاب عکس روی پاتختی می افتد.انگار برای اولین بار است که آن را می بینم.نیم خیز می شوم و قاب عکس را در دست می گیرم با تکیه به تاج تخت وجز به جز وبا دقت به آن نگاه می کنم .
"آخه کجایی؟چرا ازت خبری نیست؟"
چقدر آن روز خوشحال بودیم ،انگار روی ابرها سیر می کردیم هنوز هم صدای قهقهه ی خنده هایمان توی گوشم است زمزمه ی عاشقانه ای که هنگام ثبت این عکس توی گوشم پیچید دلیل اصلی قاب گرفتن آن بود.تا هر بار دیدنش تداعی کننده ی شیرینی وحلاوت آن لحظه برایم باشد.
"صدای عکاس در میان سلفی گرفتنهایمان به گوش می رسد که می خواهد آماده ی عکاسی شویم.ژست هایی که می گوید را درمیان شوخی وخنده وشیطنت های هردویمان می گیرد.در حالیکه درحال نگاه کردن به عکسهای گرفته شده داخل دوربین است می گوید:خب داماد می خوام پشت عروس بایستی دستاتو بذاری روی بازوهاش وکمی سرتو خم کنی و به عروس نگاه کنی.
آنچه می گوید را انجام می دهیم. کمی از پشت دوربین نگاهمان می کند و دوباره به طرفمان می آید وتور لباسم را به حالت دلخواه خود درمی آورد.و خطاب به من می گوید:عروس با دوتا دستات دسته گل و نگه دار و کمی سرت پایین باشه وبا یه لبخند به دسته گلت نگاه کن.
بالاخره راضی از ژست مورد نظرش پشت دوربین می ایستد ودرست لحظه ی ثبت آن توسط دوربین زمزمه ی ساده اما عاشقانه ای به نرمی یک نسیم بهاری ازگوشم عبور می کند و به آرامی روی قلبم می نشیند و شقیقه ای که با بوسه ای پر حلاوت مهر می شود "خبرت هست شدی صاحب بند دلم؟"
https://t.me/+-BgFITfuNjo2ZjI0
236 viewsAsaei, 10:32
باز کردن / نظر دهید
2022-02-20 08:41:25 #پست_صد_هفتاد_پنج #به_نام_زن کفِ دستانش را بهم مالید و درِ کمد را بعد از جابه جایی وسایل محکم بست و بی حواس کلید را چند بار چرخاند. حین خارج شدن از اتاق لحظه ای ایستاد و پلک روی هم فشرد.سر گیجه ی بعد از آزمایش خون لحظه ای رهایش نمی کرد. دست از دیوار گرفت…
112 viewshavva, edited  05:41
باز کردن / نظر دهید
2022-02-19 14:14:58 مستاصل خودش را پیش کشید.حالا میانشان تنها درِ ماشین فاصله انداخته بود!
_خیلی رنگت پریده!میشه فعلا بشینی تو ماشین؟
دو خطِ لعنتی دوباره جلوی دیدگانِ ماهور را پر کرد! نباید دهان باز می کرد...نباید!
_تو نگرانِ منی؟چرا میای اینجا؟میخوای آبرومو اینجا هم ببری!
کارن با شنیدنِ این حرف عصبی به اطرافش نگاهی بی هدف انداخت و در حرکتی آنی ماهور را به درون ماشین هل داد و وقتی مطمئن شد او روی صندلی افتاده در را محکم بست.
ماهور تا خواست در را باز کند!کارن با فکی منقبض و نگاهی که خشم در آن شعله ور بود دستانش را بند پنجره کرد و زیر لب غرید:
_امروز باید به حرفام گوش کنی!این موش وگربه بازی ها خیلی وقته از سن منو وتو گذشته!
ماهور خندید!خنده ای هیستریک وار...
ماشین روشن شد و به حرکت در آمد و هنوز لبخند روی لب های ماهور نقش داشت!باید ذهنش را سر وسامان می داد!اما توانش برای این کار به صفر رسیده بود و عصبانیت همچون دیوی سیاه تمام جانش را در مشتش گرفته بود!
رو به کارن چرخید و دوباره خندید...اگر بدبختی هایش کم بود و به جایش وقتش زیاد بود باز هم می خندید...
_موش و گربه بازی؟!چی میزنی انقدر بی دردی!
_میریم خونه و تو باید به حرفام گوش کنی؟میفهمی ماهور!باید گوش کنی..
به این نقطه نباید می رسیدند...نباید!ماهور بی اهمیت به گرسنگی اش و سرگیجه ای که رهایش نمی کرد و معده ای که گاه وبی گاه تیر می کشید!جواب داد:
_نکنه تو فکر کردی من دارم برات ناز می کنم و یا وقت این ادا و اطوارا رو دارم؟
_من همچین حرفی نزدم ماهور!اما همش داری فرار میکنی. نمیذاری من توضیح بدم.
ماهور چانه بالا انداخت و برای آرام کردن خودش چند بار سر تکان داد. به خیابان نگاهی انداخت؛ اما افاقه نکرد.
_میدونی بعد از رفتن از هتل لعنتی تون چیکار کردم؟رفتم سر وقت قسطام!سر وقت کار پیدا کردن!سر وقتِ تمام بدبختیام...اونقدر که یادم رفت کارن کامفری چطوری به زندگیم گند زد و چطوری ازم سو استفاده کرد! بعد تو فکر می کنی من نشستم فکر کردم ببینم چطور برای مدیرِ جذاب و همه فن حریف نگار، ناز کنم و اونو دنبال خودم بکشونم!
کارن با دو دست به روی فرمان مشت زد و هوار کشید:
_نه...نه احمق! من میدونم تو چه جون سختی هستی تو بدبختیات! تو چه مغروری هستی...برای همین دنبالتم!برای همین میخوامت!
ماهور برای اینکه تحت تاثیر قرار نگیرد به داشبورد ضربه ای زد و با صدای بلندی گفت:
_نگه دار...
_چرا انقدر کله شقی تو زن؟! حرفای سیمین چرت محضه!منو باور داری یا اونو؟
ماهور کیفش را دوباره روی دوش انداخت و مطمئن جواب داد:
_اتفاقا خیلی به موقع بود...ازش تشکر کن!منو چه به تو و دبدبه و کبکبه ی کامفرا...حالام نگه دار!
جوابِ آزمایش منتظرش بود و خوب که فکر می کرد سیمین خیلی هم به موقع بیدارش نکرده است!ناله ای کرد و زیر لب ^خدا^را صدا زد.
_نگه دار...
کارن اما همچنان به روبه رو خیره بود و بی اهمیت به نفس نفس زدنِ ماهور زمزمه وار لب زد.
_میریم خونه...
دیگر نتوانست!در آن لحظات کنترل کردن خودش خنده دار به نظر می رسید...اضطرابِ جواب آزمایش از او یک دیوانه ی افسار گسیخته ساخته بود.
جیغ کشید.
_میگم نگه دار...
و در ماشینی که در حالِ حرکت بود را باز کرد.
379 viewsAsaei, edited  11:14
باز کردن / نظر دهید
2022-02-19 14:05:35 #پست_صد_هفتاد_پنج
#به_نام_زن

کفِ دستانش را بهم مالید و درِ کمد را بعد از جابه جایی وسایل محکم بست و بی حواس کلید را چند بار چرخاند.
حین خارج شدن از اتاق لحظه ای ایستاد و پلک روی هم فشرد.سر گیجه ی بعد از آزمایش خون لحظه ای رهایش نمی کرد.
دست از دیوار گرفت و به زحمت خودش را به آشپزخانه و شیر آب رساند.مشتی آب به صورتش پاشید تا بر حال بدش غلبه کند.مانتوی رهاشده را از روی اوپن برداشت و آن را به تن زد.
صدای زنگ موبایلش را از درون کیفش شنید.بی حوصله مقنعه را به سر کرد و بی اهمیت به زنگ موبایل !بند کیف را روی شانه انداخت و از خانه بیرون زد.
باید قبل از رفتن به سر کارِ جدید تکلیفش را با دوخطِ جا مانده روی تستِ بارداری روشن می کرد!
حتی فکرش هم لرزه به جانش می انداخت.قدم ها سست می شد و مغز تنها بوقی یکسره را در سرش پخش می کرد!نرسیده به سرِ کوچه چشمش به کارن افتاد!به ماشینش تکیه داده و موبایل کنار گوشش بود.
موبایل ،این وسیله ی ارتباطی که مزاحم این روزهای پریشانی اش بود در کیفش دوباره زنگ خورد.
کارن سر چرخاند و نگاهش به نگاهِ ماهور افتاد.
نه کت به تن داشت و نه جلیقه!اما قامتش صاف بود و نگاهش نافذ!
نفس لرزانِ ماهور از سینه خارج شد!تمام خمیدگی ها سهم او بود و همه ی این احساس گناه داشتن را به پای زن بودنش باید می نوشت...
زن بود و توقع همه از او بند به آب ندادن بود و حالا و آزمایشی که عدد بتایش عرصه را بر او تنگ تر می کرد!
_سلام عزیزم!
همین صدا و بازی با کلمات سرآغازِ بستنِ نطفه ی همه دردهایش بود...
طبق معمولِ همیشه نگاهِ ماهور در کوچه چرخید و اطرافش!
نزدیک ماشین شد و به کارنی که ماشینش را دور می زد،خیره ماند.
در ماشین برایش باز شد و لحنِ آرام و بی لرزشی او را به نشستن دعوت کرد!
ماهور همچنان نگاهش ممتد بود به چشمانی که کمی رنگ التماس به خودش گرفته بود...
شاید هیچ اتفاقی نیفتاده !و او بیخودی شلوغش کرده بود...
هنوز آبرویش در نگارِ شرق دست نخورده باقی مانده بود و هیچ کنایه ای هم از سوی سیمین کامفر بر تارهای شنوایی اش ننشسته بود و هیچ کارنی او را برای خدمات جنسی نخواسته بود!
_اینجا چیکار میکنی؟چرا...چرا تمومش نمیکنی؟
380 viewsAsaei, 11:05
باز کردن / نظر دهید
2022-02-19 13:13:38 اینو تا آخر قصه داشته باشید
پست داریم امروز
390 viewsAsaei, 10:13
باز کردن / نظر دهید
2022-02-19 13:13:15 جستجوی موزیک در آهنگیفای
387 viewsAsaei, 10:13
باز کردن / نظر دهید
2022-01-29 19:57:52 سلام دوستان.
پیام های زیادی دارم که گلایه دارن از بی نظمی وحشتناکی که در نحوه پست گذاری دارم.
البته گلایه ها به حق هست...واقعا می پذیرم.این قصه بی نهایت با اتفاقات جورواجورِ زندگیم ترکیب شد.
اما لحنِ یکسری از گلایه ها واقعا ناراحت کننده اس...بعضیا واقعا طلبکاریشون قابل درک نیست!
من باردارم.ماه های اول بارداری!یک بارداری سخت و شرایط سخت تری که قبلش داشتم اینقدرم برای رسیدن به این موقعیت درد ورنج کشیدم که حد نداره .
الان استراحت مطلقه مطلقم. ان شالله شرایط جسمانیم مساعد شد ادامه رو می نویسم.

ممنونم از صبوریتون
514 viewsAsaei, edited  16:57
باز کردن / نظر دهید
2022-01-26 09:40:04 سلام
وقتتون بخیر.
شما می تونید ره مستان و دیگر کتاب های انتشارات رو با ۲۰ درصد تخفیف تهیه کنید...
388 viewsAsaei, 06:40
باز کردن / نظر دهید
2022-01-26 09:38:23
جدول قیمتها به همراه تخفیف ۲۰ درصدی. مهلت سفارش از ۲ بهمن ماه تا ۱۰ بهمن ماه

آیدی جهت سفارش:

@moaser_shop


#تخفیف_ویژه
#انتشارات_صدای_معاصر
#نمایشگاه_مجازی_کتاب
379 viewsAsaei, 06:38
باز کردن / نظر دهید