Get Mystery Box with random crypto!

نیک پند

لوگوی کانال تلگرام nikpand — نیک پند ن
لوگوی کانال تلگرام nikpand — نیک پند
آدرس کانال: @nikpand
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 3.08K
توضیحات از کانال

#یک_دقیقه_مطالعه

۱۳۹۴-۱۴۰۰
پل ارتباطی‌‌‌‌: ‌‌‌‌ ‌

‌‌‌‌ ‌
‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌
‌‌‌‌ ‌
#رفتن_از_کانال

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 6

2022-01-12 10:30:22
ایشون مدیر باشگاه شریف مولداوی هستن، مولداوی یه کشور کوچیک تو شرق اروپاست.

مدیر شریف یه بار بعد از باخت تیمش، یه نارنجک قلابی برداشت و برد تو رختکن، ضامنشو کشیده و پرت کرده وسط بازیکنا...!

بعدش که همه ترسیدند گفته اگه بازی بعدی رو ببازید این بار یه واقعی میارم تا همه‌تون به فنا برین!

چند هفته از اون باخت میگذره، شریف هیچ بازی رو نباخته و دیشب هم رئال مادرید رو برد

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
1.2K views07:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-11 10:30:54
پژوهشگران به تازگی متوجه شدند که بعضی از فیل‌های ماده برای اینکه زایمان راحت‌تری داشته باشند، یک گیاه خاص رو چند روز قبل از زایمان می‌خورند، جالبه که زنان کنیایی هم همین گیاه رو برای کاهش درد زایمان دم می‌کنند و به عنوان چایی میخورند!

به نظر میرسه فیل‌ها خیلی باهوش‌تر از اون چیزی هستند که ما فکر می‌کنیم.

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
355 views07:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-10 10:30:08 بچه که بودیم باباهایمان همه پیکان داشتند یا هیلمن
خانه هایمان یکی یک خط تلفن ثابت داشت ، تازه اگر داشت .
تلویزیونها هنوز بزرگ نشده بودند و مسابقه اینچ بیشتر ، راه نیفتاده بود ...

تردمیل و جکوزی و ساید بای ساید و سولاردوم و امثالهم هنوز متولد نشده بودند نه اینکه اینها بد باشند ها ، نه ... رفاه همیشه خوب است ولی اینطوری کم کم فاصله ها زیاد شد خیلی ، از متر و کیلومتر گذشت ، سال نوری شد ..

حالا هی کار میکنیم هی پول می دهیم تفاوت می خریم ، نه با هدف رفاه ، در واقع فاصله می خریم ، مسابقه می دهیم .
قدیم زندگی یک پیاده رَوی مفرح جمعی بود ، حالا اما ده هزار متر با مانع است ...

بدو رفیق بدو ...

 لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
304 views07:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-08 23:50:16 حکایتی خواندنی

در دوران عضدالدوله دیلمی مردی نزد قاضی شهر مال فراوانی به امانت نهاد و به حج رفت . چون بازگشت و مال خویش خواست ، قاضی انکار کرد . صاحب مال شکایت نزد امیر عضدالدوله برد . امیر اندیشید که اگر از قاضی مال را مطالبه کند او انکار خواهد کرد . از این روی چاره ای اندیشید . قاضی را فرخواند و گفت : مال بسیاری برای روز مبادای فرزندانم نزد من است و می خواهم آنرا نزد کسی به امانت بگذارم تا پس از مرگ من به آنان تحویل دهد و از این موضوع هیچ کس حتی فرزندانم نباید اگاه باشند . من وصف امانتداری تو بسیار بشنیده ام بنابراین به خانه رو و جایگاه محکمی برای آن فراهم ساز تا این اموال مرا مخفیانه بدان جای منتقل کنی . قاضی مسرور شد و با خود اندیشید چون عضدالدوله بمیرد چون کسی از راز این مال باخبر نیست می توانم همه ی آنرا برای خود تصاحب کنم . پس با شوق وصف ناپذیری به تهیه ی مقدمات کار پرداخت . عضدالدوله آنگاه مرد مالباخته را فراخواند و گفت : اکنون بنزد قاضی برو و دوباره مالت را طلب کن و بگو اگر امانت مرا باز پس ندهی شکایت تو را نزد امیر عضدالدوله خواهم برد . چون مرد مالباخته نزد قاضی رفت ، قاضی از بیم آنکه شهرتش لکه دار شود و امیر امانتش را بدو نسپارد فورا مال شخص مالباخته را پس داد . امیر چون خبر شد بخندید و قاضی را از شغل خویش برکنار کرد

کشکول شیخ بهایی

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
295 views20:50
باز کردن / نظر دهید
2022-01-08 10:30:20 نصراله سیچونی یکی از خیرین و مومنین و مغازه داران کاروانسرای کلگه مسجدسلیمان ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود* تا خدا را زیارت کند
تمام روزها روزه بود.
در حال اعتکاف.
از خلق الله بریده بود.
صبح به صیام و شب به قیام.
زاری و تضرع به درگاه او شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که می گفت: ساعت ۶ بعد از ظهر، بازار شوشتری ها (مسگران)، دکان رضا زاده مسگر برو خدا را زیارت خواهی کرد

نصراله سیچونی از ساعت ۵ در بازار شوشتری ها (مسگران) حاضر شد و در کوچه های بازار شوشتری ها از پی دکان می گشت...
می‌گوید : پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد،
قصد فروش آنرا داشت...
به هر مسگری نشان می داد، وزن می کرد و می گفت: ۴ ریال و ۲۰ شاهی

پیرزن می گفت: نمیشه ۶ ریال بخرید؟
مسگران می گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند.

بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود.
مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم ، خرید دارید؟

مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟؟؟

پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود!
مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی،
امّا اگر مُصر هستی من آنرا به ۲۵ ریال می خرم!!!

پیر زن گفت: مرا مسخره می کنی؟!!!
مسگر گفت: ابدا"
دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!!!
پیرزن که شدیدا متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد.

نصراله سیچونی گفت : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم :
عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!!
اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند
آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری؟!!!

مسگر پیر گفت : من دیگ نخریدم!!!
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد، من دیگ نخریدم...
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که

ندایی با صدای بلند گفت:

با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!!

دست افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم امد

گر دست فتاده ای بگیری مردی



لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
456 views07:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-07 10:30:48 آزادی گروگان هاي زن و سياه‏پوست آمريكايی به فرمان امام خمينی

دو هفته پس از تسخير لانه جاسوسی آمريكا در تهران توسط دانشجويان پيرو خط امام، به امر امام خمينی، گروگان‏های زن و سياه‏پوست آمريكايی، در 27 آبان 1358 آزاد شدند. امام خمينی(ره) با اين اعتقاد كه زنان و سياهپوستان آمريكايی، در اصل در رديف مستضعفان جامعه آمريكايی هستند و ناخواسته به چنين مأموريت‏هایی اعزام مي‏شوند، دستور آزادي آنان را صادر فرمودند. حضرت امام در پيام خود مورخ 26 آبان 1358، از دانشجويان خواستند اين افراد كه جاسوسي آنان ثبت نشده باشد به وزارت امور خارجه تحويل دهند و فوراً از ايران خارج نمايند. 

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
304 views07:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-06 10:30:46 #ستارالعیوب

عباسقلی خان در مشهد بازار معروفی دارد. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است. واقف بر خیر، و واقف در خیر.

به او خبر داده بودند در حوزه علمیه‌ای که با پول او ساخته شده، طلبه‌ای شراب می‌خورد!!!

ناگهان همهمه‌ای در مدرسه پیچید. طلاب صدا می‌زدند حاج عباسقلی است. در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است.

عباسقلی خان یکسره به حجره‌ی من آمد و بقیه دنبالش.
داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی.

دلم در سینه بدجوری می‌زد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم می‌لرزید.
اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتاب‌های دیگر دراز کرد…

ببخشید، نام این کتاب چیست؟

– بحارالانوار. عجب…! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب…! این یکی چیست؟ حلیه المتقین و این یکی؟! …

لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید. کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت:

این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود.

برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشم‌هایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم… خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمی‌دیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟

بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟

– چرا آقا; الآن میگم. داشتم آب می‌شدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب، و گفتم: نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا! فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماس‌آمیز من چند لحظه بیشتر نبود.

شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشد

شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشم‌هایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابه‌لای پلک‌هایش چکید.
ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آن‌ها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و هیچ‌گاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است...

اما محصل آن مدرسه، همان‌دم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت. سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگی‌اش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است»

ستارالعیوب یکی از نام‌های احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزادشده و تربیت‌یافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خانم که باعث تغییر و تحول سازنده‌ام شد.

#منبع: «اخلاق پیامبر و اخلاق ما»؛ نوشته استاد #جلال_رفیع ؛انتشارات اطلاعات ؛صفحه ۳۳۲

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
1.2K views07:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-05 10:30:11
در سال 1866 ایالت متحده آمریکا، آلاسکا را به قیمت 7.2 میلیون دلار از روسیه خرید !

در آن زمان تصور بر این بود که مبلغ زیادی برای یک قطعه زمین که بیشتر نقاط آن ناشناخته است، پرداخت شده و به همین دلیل این قرارداد را حماقت سیوارد(وزیر امور خارجه آبراهام لینکلن) نامیدند.

اما بعدها علاوه بر منابع طبیعی سرشار با پیدا شدن معادن طلا و میادین نفتی بسیار این معامله، به یکی از بهترین خریدهای تاریخ تبدیل شد .

الان بیشتر از ما ایرانی ها، روس ها حق دارن بیان بگن که باباهامون یه زمین داشتن که مفت به یکی فروختنش و اون الان مولتی تیلیاردره

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
1.1K views07:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-04 10:30:10
یه مومیایی تو مصر پیدا کردن زبونش از طلا ساخته شده!

بعد اومدن بررسی کردن فهمیدن زبان طلایی رو برای این استفاده میکردن که مومیایی بعد از مرگ بتونه با خدا حرف بزنه :))

یعنی اگه زبانش طلایی نبوده نمی‌تونسته باخدا حرف بزنه!

متاسفانه مصریان باستان انگار به این فرضیه که چه پولدار باشی چه فقیر آخرش شما رو داخل یک قبر میذارن معتقد نبودن و اون موقع اگر فقیر بودی بعد از مرگت نمیتونستی با خدا حرف بزنی :))

عجیبه این بشر! خیلی عجیب

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
1.1K views07:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-03 20:51:20 خاطره ای منتشر نشده از بارزانی نخست وزیر کردستان عراق!

داعش به دروازه های اربیل رسیده بود و بیم آن میرفت که شهر عنقریب اشغال شود بارزانی میگوید من پس ازحمله داعش با آمریکاییها ترکها انگلیس فرانسه و حتی عربستان تماس گرفتم که همه مقامات این کشورها در جواب گفتند که فعلا هیچ کمکی نمیتوانند بکنند بارزانی میگوید من فورا بامقامات ایرانی تماس گرفتم و به آنها صریحا گفتم که شهر درحال سقوط است اگر نمیتوانید کمکی کنید ما شهر را تخلیه میکنیم لذا مقامات ایرانی فورا شماره تماس قاسم سلیمانی را بمن دادند و گفتند حاج قاسم نماینده تام الختیار ما در امور مبارزه با داعش است لذا فورا با حاج قاسم تماس گرفتم و اوضاع رادقیقا شرح دادم حاج قاسم بمن گفت من فردا صبح بعد از نماز صبح اربیل هستم به اوگفتم فردا دیر است همین حالا بیایید حاجی گفت کاک مسعود فقط امشب شهر را نگهدار بارزانی در ادامه میگوید فردا صبح حاج قاسم در فرودگاه اربیل بود من به استقبالش رفتم حاجی با 50 نفر از نیروهای مخصوصش آمده بود آنها سریعا به محل درگیری رفتند و نیروهای پیشمرگه را سازماندهی دوباره کردند و در عرض چند ساعت ورق بنفع ما برگشت درضمن کمکهای تسلیحاتی ایران نیز برای ما رسید. بارزانی میگوید حاج قاسم چند نفر از نیروهایش را جهت مشاوره نظامی در اربیل گذاشت و خودش به کربلا بازگشت بارزانی میگوید ما بعدها یک فرمانده داعش را اسیر کردیم و از او پرسیدیم چگونه شد شما که درحال فتح اربیل بودید به یکباره عقب نشستید این اسیر داعشی بما گفت نفوذیهای ما در اربیل بما خبر دادند قاسم سلیمانی در اربیل است لذا روحیه افراد ما بهم ریخت و عقب نشستیم !
روحش شاد و یادش گرامی


#یک_دقیقه_مطالعه
داستان ها و مطالب آموزنده جذاب را
در نیک پند دنبال کنید
@Nikpand
1.7K views17:51
باز کردن / نظر دهید