2021-12-23 23:45:43
اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول
https://t.me/niniperarin/12233
#مادر_شدن_عجیب_من 2022 (قسمت دوهزار و بیست و دو)
join @niniperarin
اکرمی صداش رو برد بالا و گفت: هرچی گند و منده، مال من دردمنده. این زنیکه با این اخلاق سگش، حتم دارم قیافه اش هم مث عفریته هاس. زنیکه، عقل من ناقصه یا تو که تا میرزا میاد خودتو به شغال مرگی میزنی؟ میرزا کجایی؟ خبط کردی. تره گرفتی قاتق نونت بشه، قاتل جونت شده. حالا هی بگو این زیارت رفته اس، مث سنگ غلتیده و رفته تا کربلا، این وصله ها بهش نمیچسبه. من چشم ندارم، تو که داری واز کن و ببین چطوری رس همه رو میکشه این عفریته.
میرزا داد زد: لال شین. همه تون لال شین...
رقیه یه اَ دَ بَ دَ کرد، بعدش هم زد زیر گریه و از اتاق رفت بیرون.
رو کردم به میرزا و گفتم: این بدبخت فلک زده که لال هست، تا حالا هم بیصدا وایساده بود اینجا، تو هم هی میگی لال بشین؟ یه سری به خودت بزن میرزا. اگه این ضعیفه ی توتولی گرفته به حق خودش بود و امشب، جای اینکه بری تو اتاق رقیه، تو رو نکشیده بود تو این لونه ی شیطون، نه آتیش به درخت می افتاد، نه این بساط پیاده میشد. خودش هم نمیشد چوب دو سر گه.
میرزا عصبانی گفت: برو بیرون کل مریم. برو تو اتاق خودت. یالا. بیشتر از این وانستا اینجا که دلم نمیخواد کاری بکنم که بعدا هم تو پشیمون بشی هم خودم!
سدطبیب گفت: منو ببر سوار خر کن، بعدش هر غلطی میخواین با هم بکنین. وایسین تا صبح همدیگه رو جر و واجر کنین. من که منتر شماها نیستم. از خواب شبم گذشتم واسه چندتا کـون نشسته.
میرزا رفت سراغ سدطبیب و همونطور که داشت کولش میکرد گفت: یالا کل مریم. جلوتر برو بیرون.
سدطبیب گفت: به من ربطی نداره که ناخوشتون سر از بستر ورداشته. منو کشوندی تا اینجا، حق الزحمه هم بایست بدی! تخم مرغ و کفتر و پشکل خر هم به کارم نمیاد. عین آدم پولش رو میدی.
میرزا با سر به من اشاره کرد برم بیرون.
گفت: باشه سید. پولت میدم. الان که میون زمین و هوا نمیتونم دست کنم تو جیبم. می افتی یه جای دیگه ات هم ناقص میشه، دیگه تا خونه هم نمیتونی بری.
همینطور که داشتم از در اتاق اکرمی می اومدم بیرون گفتم: ایشالا همیشه نونت سواره باشه و خودت پیاده. مرتیکه عوض طبابت اومد اینجا دو بهم زنی کنه بره. تازه مزد هم میخواد.
وانستادم که بتونه جوابم بده. رفتم سراغ رقیه که نشسته بود کنار در اتاقش و داشت اشک میریخت.
گفتم: ناراحت نباش رقیه. اینا از هر دسی بدن از همون دست پس میگیرن. دنیا دار مکافاته.
میرزا افسار خر سید رو گرفت و یه داد سر اون زبون بسته زد و از خونه بردش بیرون.
رقیه بلند شد بی اینکه نگاهم کنه رفت تو اتاقش و در رو بست....
لینک داستان در سایت
http://niniperarin.com/?page_id=115
این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد...
99 views20:45