Get Mystery Box with random crypto!

فلسفه بدون مرز

لوگوی کانال تلگرام philosophybimarz — فلسفه بدون مرز ف
لوگوی کانال تلگرام philosophybimarz — فلسفه بدون مرز
آدرس کانال: @philosophybimarz
دسته بندی ها: تحصیلات
زبان: فارسی
مشترکین: 6.75K
توضیحات از کانال

فلسفه در جستجوی حقیقت است,اما مدام از خود می پرسد ایا حقیقتی وجود دارد؟
پیج فلسفه بدون مرز🤟
https://www.instagram.com/philosophybimarz/
ادمین :تبلیغ شما در تعرفه جدید هم در استوری اینستاگرام و هم در تلگرام پست میشه به دایرکت پیج اینستاگراممون بیاید

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 58

2021-05-27 11:09:10
اینکه نظری را همه می پذیرند،
نمی تواند دلیلی بر درست بودن آن باشد.
در حقیقت، با توجه به نادانی اکثریت مردم، امکان نادرست بودن نظری
که همگان آن را می پذیرند بیشتر است !

#برتراند_راسل

@Philosophybimarz
2.0K views08:09
باز کردن / نظر دهید
2021-05-23 11:25:17 ‌ ■ #آرتور_شوپنهاور؛ #فیلسوف_بدبین

شوپنهاور زندگی را یک بدبیاری تمام عیار می دانست؛
–«می توانیم زندگی خود را رویدادی بدانیم که به طرزی بی فایده و ناراحت کننده خواب سعادتمندانه نیستی را بر هم می زند.»
–«وجود بشر باید نوعی اشتباه باشد.»
او عقیده داشت؛”امکان نداشته این جهان کار موجودی رحیم بوده باشد،بلکه کار شیطانی بوده که موجودات را آفریده تا از مشاهده رنج های آنان لذت ببرد.”
به فلسفه روی آورد زیرا از دید او زندگی کسب و کاری اندوهناک است که باید آن را صرف تأمل درباره خودش کرد.
تنهایی را بسیار می پسندید.در اثر شاهکارش،
” #جهان_به_مثابه_اراده_و_بازنمود”
دلیل نداشتن دوستان زیاد را اینگونه توضیح می دهد:«نابغه به ندرت می تواند خوش مشرب و معاشرتی باشد،زیرا کدام یک از مکالمات دونفره ممکن است واقعا به اندازه تک گویی های خودش هوشمندانه و جالب باشد؟»

از #زنان دوری می جست زیرا زندگی را آن قدر کوتاه،نامعلوم و زودگذر می دید که ارزش آن را ندارد که خود را با تقلای زیاد در آن به دردسر بیندازیم.
هرچند شهرت ناشی از چاپ مجدد کتابش و به دنبال آن افزایش توجه زنان به او #دیدگاهش_درباره_زنها را ملایم تر نمود.به جای این که آن ها را «مناسب پرستاری و معلمی ابتدایی ترین دوران کودکی ما» بداند،«درست به این علت که خودشان کودک مآب،احمق و کوته بین و در یک کلام،در سراسر زندگی خود کودکانی بزرگ هستند»، آن ها را قادر به فداکاری و کسب بصیرت می داند.
باز در خصوص موردتوجه بودن گفت؛
«بزرگ ترین لذت ما این است که ما را بستایند؛ولی ستایندگان حتی اگر انگیزه ای برای این کار داشته باشند،چندان مایل نیستند که ستایش خود را ابراز کنند.و بنابراین،خرسندترین انسان کسی است که توانسته خالصانه خودش را بستاید،مهم نیست چگونه.»

■ دیدگاه شوپنهاور درخصوص دیگر فلاسفه”

–شوپنهاور همزمان با #هگل به تدریس فلسفه در دانشگاه برلین پرداخت.او فلسفه هگل را این چنین ارزیابی میکرد:« آرای بنیادین آن بیهوده ترین توهمات هستند،جهانی واژگون شده،لودگی فلسفی...مضامینش توخالی ترین و بی معناترین نمایش کلماتی هستند که تاکنون ابلهان به آن گوش سپرده اند و نحوه ارائه آن نفرت انگیزترین و بی معناترین پرت و پلاگفتن است...»

–به #گوته و آثار او علاقه مند بود.در یکی از دیدارهایشان گوته برای او بیتی سرود:
“اگر می خواهی از زندگی لذت ببری
باید برای جهان ارزش قائل شوی.”
شوپنهاور در مقابل نقل قولی از #شانفور آورد؛
« بهتر است انسان ها را همان طوری که هستند بپذیریم،به جای این که تصویری خیالی از آن ها ترسیم کنیم.»

آثار #سنکا را خوانده و او را بسیار می ستود.
مجذوب ادیان شرقی به طور عام و آیین برهمنی به طور خاص بود.

–ساعات زیادی را می خوابید.با مقایسه خودش با دو تن از متفکران مورد علاقه اش زیاد خوابیدن هایش را توجیه می کرد:« هرچه انسان ها پیشرفته تر باشند و هرچه مغزشان فعال تر،بیش تر به خواب نیاز دارند؛#مونتنی و #دکارت بخش زیادی از عمرشان را در خواب بوده اند.»
«اگر زندگی و هستی شادی آفرین بود،در آن صورت همه با بی میلی به حالت ناهشیار خواب نزدیک می شدند و با شادی دوباره از خواب برمی خاستند ولی درست عکس این امر مصداق دارد.»

■ نظریه شوپنهاور در باب #عشق و #ازدواج”

فلاسفه سنتاً به موضوع عشق علاقه ای نداشته اند زیرا از نظر آنان مصیبت های عشق بیش از حد بچه گانه است و باید آن را به شاعران و مجنونان واگذار نمود.
اما شوپنهاور از این بی تفاوتی حیرت کرد و آن را نتیجه انکار متکبرانه جنبه ای از زندگی می دانست که تصور انسان از خودش به عنوان موجودی عقلانی را نقض می نمود؛
«عشق در هر ساعتی جدی ترین اشتغالات را بر هم می زند،و گاهی برای لحظه ای حتی بزرگ ترین اذهان را فلج می نماید...عشق گاهی نیازمند قربانی کردن سلامت،
ثروت،مقام و خوشبختی است.»
شاید شوپنهاور از آشوب و نگرانی ناشی از عشق متنفر بود ولی آن را نامناسب و تصادفی نمی دانست:
«چرا این همه سرو صدا و هیاهو؟ چرا این همه اضطرار،دلشوره و تقلا؟..این جا هیچ چیز بی اهمیتی وجود ندارد؛برعکس، اهمیت این موضوع با جدی بودن و شور و شوق این کار کاملا متناسب است.هدف غایی تمام روابط عشقی واقعا مهم تر از تمامی دیگر اهداف زندگی انسان است و بنابراین کاملا سزاوار همان جدیت شدیدی است که همگان در مورد عشق نشان می دهند.»
اما هدف از عشق چیست؟
#مونتنی اذهان ما را تابع بدن ما می دانست ولی شوپنهاور فراتر رفت و به نیرویی در درون ما پرداخت که به نظر او همواره بر عقل غلبه دارد،نیرویی آن قدر قوی که همه نقشه ها و داوری های عقل را درستکاری می کند و این نیرو را #اراده_معطوف_به_حیات نامید و آن را سائقه ای ذاتی در انسان ها برای بقا و تولیدمثل تعریف کرد.


@Philosophybimarz
1.1K views08:25
باز کردن / نظر دهید
2021-05-21 20:26:12 ‍ واقعیت این است که آن‌ها [منظور فلاسفه‌ای است که در عالم وهم زندگی می کنند (نقدی است بر ایده‌ی فیلسوف-شاه)] انسان‌ها را نه طور که هستند بل آن طور که خودشان دوست دارند، می فهمند. در نتیجه، اغلب آن‌ها دست به نوشتن هجویه برده‌اند و نه اخلاق؛ و هرگز نظریه‌ای سیاسی را که بتواند واجد کاربردی عملی باشد از کار درنیاورده‌اند بلکه نظریه‌شان صرفاً در مرزهای وهم مستقر می‌شود یا تنها می‌تواند به درد آرمان شهر یا دوران طلایی شاعران بخورد، آنجا که طبیعتاً هیچ نیازی به نظریه‌ی سیاسی حس نمی شود. اغلب می گویند که در تمام علوم عملی نظریه در مغایرت با علم قرار دارد. این باور به طور خاص درباره‌ی نظریه‌ی سیاسی صادق است و هیچ کس به اندازه‌ی نظریه‌پردازان و فیلسوفان برای حکومت داری نامناسب و ناشایست نیست.

#باروخ_اسپینوزا
#رساله‌_سیاسی
پیشگفتار
@Philosophybimarz
802 views17:26
باز کردن / نظر دهید
2021-05-20 17:20:45 عدالتی که مورد نظر من است، عدالت سقراطی است؛ نه عدالتی که ارسطو می گفت، یا عدالت به آن معنایی که امروز گفته می شود و نه به معنای عدالت اجتماعی است. به بیان ساده، عدالت یعنی این که من بیش از آنچه باور دارم که حق من است، مطالبه نکنم. خیلی از افراد بیش از حق خود مطالبه می کنند، اما چون به آن نمی رسند می گویند ما عادليم. در عدالت اصلا مطالبه بیش از خود در کار نیست.

مرتبه ی بعدی این است که آنچه را حق خود می دانم، از خودم افراز کنم و به دیگری ببخشم. این افراز حق خود، یعنی این که از چیزی که به من تعلق دارد قطع تعلق بکنم؛ نه قطع تعلق به قصد اعراضی منفی، بلکه اعراض منفی برای رجوع مثبت و برای دادن به دیگری، مرحله ی سوم این است که نه فقط به حق خودم راضی باشم، و نه فقط بخشی از حق خودم را به شما ببخشم، بلکه اصلا شما را دوست بدارم. این دوست داشتن عالی ترین مرتبه ی معنوی است. یعنی یک ملاک جدی و غیر قابل خدشه برای معنوی بودن انسان این است که انسان به همه ی جهان هستی - و در بحث ما، به همه عالم انسانی - علاقه مند باشد. این محبت، غیر از احسان است.

عدالت و احسان یک وجه اشتراک دارند و آن این است که هر دو عمل، جوارحي اند. ولی دوست داشتن، امری جوانحی است. عدالت و احسان چیزی است که ما در بیرون انجام می دهیم. ولی محبت چیزی است که به درون ما ربط دارد. این دوست داشتن به حدی است که حتی شامل بدکاران هم می شود. آن کسانی که به آن مرتبه ی عالی می رسند، مثل گاندی می شوند که می گفت از بدکاری تنفر دارم، اما به بد کاران عشق می ورزم. از دروغ گفتن تنفر دارم، اما از دروغ گویان تنفر ندارم، بلکه به آنها عشق می ورزم. از تکبر نفرت دارم، ولی متکبران را دوست دارم؛ نه از این حیث که بد کار یا دروغ گو یا متكبرند، بلکه از این حیث که انسانند. اگر این سه پیش بیاید، حتی عدالت موجود در معنویت هم کافی است برای این که آن معضلی که می گفتیم پدید نیاید؛ چه برسد به این که احسان و محبت هم در کار باشد.

#کتاب_سنت_و_سکولاریسم
#عدالت
#مصطفی_ملکیان

@philosophybimarz
1.6K views14:20
باز کردن / نظر دهید
2021-05-19 18:26:45 او به من آموخت که احساس دلسوزی برای دیگران شایسته یک مبارز نیست، زیرا که دلسوزی برای دیگران همیشه ریشه در اهمیت به خود دارد.
او عادت داشت که در مورد مردمی که با ما تلاقی داشتند از من بپرسد: آیا فکر می‌کنی که از آنها بهتری؟
به من کمک کرد تا بفهمم که انسجام ساحران در برابر مردم اطراف آنها از یک فرمان والا نشات می‌گیرد، نه از احساسات انسانی.
بی‌رحمانه واکنش‌های احساسی مرا شکار می‌کرد، به من کمک می‌کرد تا ریشه تمایلات قبلی‌ام را در مورد مردم بیابم و به من کمک کرد تا تشخیص دهم که توجه من به مردم یک نیرنگ بود.
من تلاش می‌کردم که از خودم فرار کنم، با انتقال مشکلاتم از خودم به دیگران.
به من نشان داد که چگونه دلسوزی به شیوه‌ای که ما در دنیا بکار می‌بریم یک بیماری ذهنی است؛ یک بیماری روحی که ما را بیشتر و بیشتر در خود به دام می‌اندازد.

#ملاقات_با_ناوال

@philosophybimarz
485 views15:26
باز کردن / نظر دهید
2021-05-18 09:39:14 آزادی من برای حرکت دادن مشتم در هوا آنجایی به پایان می‌رسد که صورت شما آغاز می‌شود. یگانه دلیل موجه برای آنکه مرا از عملی کردن خواسته‌ام باز دارند، یا وادارم کنند که برخلاف خواسته‌ام عمل کنم، این است که شخص دیگری از اعمال من آسیب ببیند. زندگی خصوصی من به خودم مربوط است. مادامی که عملا با کردار خود به شخص دیگری آسیب نمی‌رسانم قدرت و جامعه حق دخالت در آن را ندارد.
هر کس که بالغ شده باشد و بتواند تصمیم‌های آگاهانه بگیرد باید از آزادی روش زندگی برخوردار باشد. حتی اگر من با اعمالم به خودم آسیب برسانم، این دلیل کافی برای مداخله‌ی قدرت و جامعه در زندگی شخصی من نخواهد بود.
پدر مآبی یعنی کنترل اعمال افراد با این استدلال که خیر آن‌ها را بهتر از خودشان تشخیص می‌دهند و این تنها در حق کودکان، بیماران روانی و افراد غیر متمدن صادق است نه افراد بالغ، آگاه و تحصیل کرده.

#جان_استوارت_میل

@Philosophybimarz
1.7K views06:39
باز کردن / نظر دهید
2021-05-16 09:36:42 ■ اغلبِ آدم‌ ها همیشه همین‌طورند. اگر کسی را پذیرفتند، همهٔ عیوبش را حسن می‌بینند و کوچک‌ترین انتقادی بر شخص مورد پسند ایشان وارد نیست و اگر از کسی نفرت پیدا کردند از همهٔ خصلت‌های نیکوی او چشم ‌پوشی می‌کنند و عیوب او را بزرگ می‌نمایانند.
"درحالی که آدمها را با تمام توانایی ها و ضعف هایشان باید دوست داشت یا حداقل پذیرفت"

#روزهای_برمه
#جورج_اورول

@Philosophybimarz
2.8K views06:36
باز کردن / نظر دهید
2021-05-15 12:30:46 ملت ایران می‌داند که گرگهای ما داخلی هستند، از خارجی نباید متوقع بود که دایه‌خاتون از مادر مهربان‌تر باشد.

#اشک_تمساح
#صادق_هدایت

@philosophybimarz
3.0K views09:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-13 20:26:51 اگر #انسان‌ها تا ابد زندگی می‌کردند، اگر پیر نمی‌شدند، اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی می‌کردند، خیال می‌کنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را می‌دادند که الان ذهن شان را مشغول کرده؟ منظورم این است که ما دربارهٔ همه چیز فکر می‌کنیم، تقریباً همه چیز، #فلسفه، #روان‌شناسی، #منطق، #دین، #ادبیات

فکر می‌کنم اگر چیزی به نام «#مرگ» وجود نداشت، افکار پیچیده اینچنینی هرگز به وجود نمی‌آمد… انسانها باید به طور جدی، به #معنی زنده بودنشان و اینک اینجا بودنشان فکر کنند، چون می‌دانند که روزی خواهند مرد. درست است؟ اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر می‌کرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالاً فقط فکر می‌کردند: «خوب کلی وقت دارم، بعداً بهش فکر می‌کنم.» … ولی ما نمی‌توانیم تا بعد صبر کنیم … باید همین لحظه به آن فکر کنیم … هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد …

ما #مرگ را برای رشد کردن لازم داریم … مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگ‌تر و نورانی‌تر باشد، ما را دیوانه‌وارتر مشتاق فکر کردن دربارهٔ چیزها می‌کند.

#هاروکی_موراکامی
#سرگذشت_پرنده_کوکی


@philosophybimarz
665 views17:26
باز کردن / نظر دهید
2021-05-11 11:58:06 اگر در میان مردمی هستم که به هیچ عنوان با طبیعت و سرشت من سازگار نیستند،به دشواری خواهم توانست بدون تغییر بزرگی در خود، خود را با آن ها وفق بدهم.
انسان آزادی که در میان جاهلان زندگی می کند تا آنجا که بتواند به سختی می کوشد تا از عنایات آن ها دور باشد.
انسان آزاد با صداقت و درستکاری عمل می کند نه با فریبکاری.
فقط انسان‌های آزاد حقیقتا برای یکدیگر مفید هستند و می توانند دوستی های حقیقی شکل بدهند.
آشکار است که هر کسی می تواند با مهم ترین حق طبیعی خود یعنی با استفاده از خردمندی محض،تصمیم بگیرد چگونه به روشی زندگی کند که به او اجازه شکوفایی بدهد.


#مسئله_اسپینوزا ص282
#اروین_یالوم

@Philosophybimarz
2.0K views08:58
باز کردن / نظر دهید