فلسفه بدون مرز

2021-05-02 13:57:57 ■ کاش می‌شد مسیر زندگي را، وارونه طی کنم.
در آغاز، پیکری بیجان و مرده باشم و آنگاه راه آغاز شود…
در خانه‌ای از انسانهای سالمند،‌ زندگی را آغاز کنم و هر روز
همه چیز بهتر و بهتر شود.
به خاطر بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند.
بروم و حقوق بازنشستگی‌ام را جمع کنم.
و سپس، کار کردن را آغاز کنم.
روز اول یک ساعت طلایی خواهم خرید و به مهمانی و پایکوبی خواهم رفت.
سپس چهل سال پیوسته کار خواهم کرد و هر روز، جوان‌تر خواهم شد.
آنگاه، برای دبیرستان، آماده‌ام.
و سپس به دبستان می‌روم.
و آنگاه کودک میشوم و بازی می‌کنم.
هیچ مسئولیتی نخواهم داشت.
آنقدر جوان و جوان‌تر می‌شوم تا به یک نوزاد تبدیل شوم.
و آنگاه نه ماه، در محیطی زیبا و لوکس،‌ چیزی شبیه استخر،
غوطه ور خواهم شد.
و سپس، با یک لحظه برانگیختگی شورانگیز، زندگی را در اوج به پایان برسانم…

#وودی_آلن
■ #دیالوگ

@philosophybimarz باز کردن / نظر دهید

2021-05-01 12:56:54 ■ #حکایت

سه نفر محکوم به اعدام با گیوتین شدند، یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک دانشمند

● در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد ، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از
او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا ... خدا...خدا...
او مرا نجات خواهد داد، وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید! خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت

● و نوبت به وکیل دادگستری رسید؛ و از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟ گفت : من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت ... عدالت ... عدالت...
گیوتین پایین رفت ، اما نزدیک گردنش ایستاد. مردم متعجب، گفتند : آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد

● آخر کار نوبت به دانشمند رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن گفت :من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود و با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند، تیغ بر گردن دانشمند فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد و چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را میگویند و به «گره ها» اشاره می کنند؟

@philosophybimarz باز کردن / نظر دهید

2021-04-30 18:45:12 دین هرگز نخواهد توانست که در این جهان نیازهای اساسی مردم را بر آورده کند
در نتیجه وعده تامین آن ها را
در جهان دیگری به مردم می دهد!

#زیگموند_فروید

@Philosophybimarz باز کردن / نظر دهید

2021-04-30 18:44:05 از هیچ اندیشه جدیدی بدون فهم آن حمایت نکنید.بلکه با شک و تردید در آن وارد شده و حقیقت را کشف کنید.

#رنه_دکارت

@Philosophybimarz باز کردن / نظر دهید

2021-04-29 16:32:39 ■ ملتی که شادی هایشان را در مقابل بهشت فروختند قابل احترام نیستند، بلکه قابل ترحمند.

#پائولو_کوئلیو

@philosophybimarz باز کردن / نظر دهید

2021-04-29 16:31:48 ■ زندگی چیزی نیست جز هذیانی سر تاپا دروغ هر چه دورتر باشی و دروغ بیشتری به کار ببندی موفق و راضی تر هستی! طبیعی و منطقی هم این است،واقعیت هیچ وقت قابل هضم نیست.

#لویی_فردیناند_سلین

@Philosophybimarz باز کردن / نظر دهید

2021-04-28 11:38:30 هدف نهایی حکومت نه تسلط بر مردم باید باشد نه محدود ساختن آنان از راه ترس و وحشت؛ و نه وادار کردن آنان به اطاعت، بلکه باید هدف آن آزاد ساختن مردم از ترس باشد تا بتوانند در بیشترین امنیت ممکن زندگی کنند. هدف نهایی حکومت این نیست که انسان را از موجودی صاحب خرد و اندیشه به چهارپایی لایعقل (بدون فکر) یا عروسک خیمه‌شب‌بازی مبدل کند، بلکه باید آن‌ها را چنان آماده سازد که روح و جسمشان را در امنیت تمام بپرورند و عقل خود را به کار ببندند و نگذارند که قدرت مردم در راه کینه‌جویی و خشم و فریب مصرف شود و نه معروض رشک و ستم واقع شود. در واقع غرض و هدف اصلی حکومت همانا آزادی است.

#آشنایی_با_اسپینوزا
#نویسنده: #پل_استراترن
#ترجمه: #شهرام_حمزه‌ای
#نشر_مرکز

@philosophybimarz باز کردن / نظر دهید

2021-04-27 15:25:42 رفتم جلو عکسی که به دیوار بود ایستادم، نگاه کردم. نمیدانم چه فکرهایی برایم آمد، ولی او به چشمم یک آدم بیگانه‌ای بود. با خودم میگفتم: این آدم چه وابستگی با من دارد؟ ولی این صورت را می‌شناختم. او را خیلی دیده بودم. بعد برگشتم، احساس شورش، ترس یا خوشی نداشتم، همۀ کارهایی که کرده بودم و کاری که میخواستم بکنم و همه‌چیز به نظرم بیهوده و پوچ بود. سرتاسر زندگی به نظرم مسخره می‌آمد، نگاهی به دور اطاق انداختم. همۀ چیزها سر جای خودشان بودند، رفتم جلو آینهٔ در گنجه، به چهرۀ افروخته خودم نگاه کردم، چشمها را نیمه بستم، لای دهنم را کمی باز کردم و سرم را به حالت مُرده کج گرفتم. با خودم گفتم فردا صبح، به این صورت درخواهم آمد، اول هر چه در میزنند کسی جواب نمی‌دهد، تا ظهر گمان می‌کنند که خوابیده‌ام، بعد چفت در را می‌شکنند، وارد اطاق می‌شوند و مرا به این حالت می‌بینند، همۀ این فکرها مانند برق از جلو چشمم گذشت.

#زنده_بگور
#صادق_هدایت

@philosophybimarz باز کردن / نظر دهید

2021-04-27 02:48:08 ‏ وقتی از سقراط می پرسیدند اهل کجاست
نمی گفت «اهل آتن»بلکه می گفت «اهل دنیا».

#تسلی_بخش_های_فلسفه
#آلن_دوباتن

@philosophybimarz باز کردن / نظر دهید

2021-04-26 14:53:12 ■ در پيشگاه خدا! امّا اكنون اين خدا مرده است! ای انسان‌هایِ والاتر، اين خدا بزرگترين خطر برایِ شما بود.
تنها از آن زمان كه او در گور جای گرفته است شما ديگربار رستاخيز كرده‌اید.
تنها اكنون است كه نيمروزِ بزرگ فرا می رسد. تنها اكنون است كه انسانِ والاتر سرور می‌شود!
برادران، اين كلام را دريافتيد؟ آيا هراسيده‌اید؟ دل‌هاتان به دَوار افتاده است؟ اينجا مغاك بهرِ شما دهان گشوده است؟ سگِ دوزخ اينجا بر شما پارس كرده است؟
هان! برپا! انسان‌های والاتر! تنها اكنون است كه كوهِ آينده‌یِ بشری دردِ زايمان مي‌کشد.
خدا مرده است: اكنون ما می‌خواهیم که اَبَرانسان بزيد!

#چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش چهارم
درباره انسان والاتر
#فردریش_نیچه
■ ترجمه‌ی #داریوش_آشوری


@philosophybimarz باز کردن / نظر دهید