#دلم_درگیرته #پارت24 آخی گفتم و موهام و از دستش کشیدم بیر | رمانهای آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته
#دلم_درگیرته
#پارت24
آخی گفتم و موهام و از دستش کشیدم بیرون و غریدم: حق ندارین بهم نزدیک شین!
بیخیال نگاهم کرد - یه بار دیگه ببینم یه تار از موهات مشخص باشه مهم نیست کدوم قبرستونی هستیم میام خودم یه جوری میکنمش داخل که تا عمر داری یادت باشه حق نداری برای هر خری به نمایش بذاریش.
بهت زده نگاهش کردم
سرش و آورد داخل ماشن و با تاکید ادامه داد فهمیدی؟
جواب ندادم
خودش و کشید عقب و ادامه داد: بیا سریعتر برو!
با سرعت از ماشین پریدم پایین و دویدم سمت ماشین و سریع سوار شدم... با ضربات محمی که به شیشه ماشین برخورد کرد شتابزده سرم و چرخوندم... کیفم و آورد بالا و گرفت سمتم… فوراً شیشه رو کشیدم پایین و کیفم و گرفتم و پرت کردم کنارم و نگاهم دادم به رو به رو… ماشین و روشن کردم و حرکت کردم… از تو آینه ماشین نگاهش کردم… هنوز همونجا ایستاده بود و نگاهش به من بود… نگاهم و ازش گرفتم و پام و گذاشتم رو پدال گاز و سرعتم و بیشتر کردم… اصلاً به تو چه موهام مشخصه؟ فکر میکنه کیه دستور میده؟ با یادآوری حرفهاش بغضم گرفت… به درک نفرینم کردی… به درک بدبخت شدم… این هم اذیتم کردن تو هم روش… بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.