Get Mystery Box with random crypto!

سرش را به گوش رها نزدیک کرد و ترسناک گفت : می خواستی بچه منو ب | رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته

سرش را به گوش رها نزدیک کرد و ترسناک گفت : می خواستی بچه منو برداری فرار کنی یه کشور دیگه

اگه تو اون خراب شده نمی دیدمت هیچ وقت نمی فهمیدم یه بچه دارم

اشک های رها روی صورتش جاری شدند

حرف های ساواش همه شان حق بودند نمی توانست هیچ جوره او را قانع کند

درحالی که هق هق می کرد حرف همیشگی اش را به زبان آورد

رها : بچه تو نیست
ساواش با عصبانیت فشاری به شانه رها وارد کرد و گفت :

فعلا خفه شو بعدا به حسابت میرسم
میدونم باهات چیکار کنم

رها : بزارم زمین خودم میتونم راه برم
ساواش : بخاطر تو نیست بخاطر بچمه که بغلت کردم

دکتر گفت نباید به خودت فشار بیاری نمی تونم بزارم این همه پله رو بری

از آسانسورم که می ترسی
رها جوابش را نداد

حوصله و توان بحث با او را نداشت ساواش در هر صورت خیلی از او قوی تر بود

ساواش : خودمم خوشم نمیاد بهت دست بزنم
کارت انقدر کثیف بوده که نخوام اصلا نزدیکت شم
فعلا بخاطر بچم مجبورم

رها دندان هایش را با #بغض روی هم فشرد و گفت : تو اتاق دکتر که اصلا ناراحت به نظر نمی رسیدی

یه ساعت پیش داشتی منو میخوردی که اگه بچه تو باشه فلان بلارو سرم میاری

اما حالا داری از خوشحالی پرواز می کنی
مطمعنم از خداته که بچه تو باشه

ساواش اخم هایش را درهم کشید و گفت : دلیلی نمی بینم بخوام چیزیو بهت توضیح بدم
دهنتو ببند تا برسیم پایین........


مخفیانه از یه تاجر ثروتمند خشن و وحشی حامله شدم
قرار بود از کشور فرار کنم اما فهمید و منو تو خونش زندانی کرد
به زور صیغم کرد و هر شب ازم تمکین می خواست
مردی که تو رابطه با زنا بهشون رحم نمی کرد هر شب میومو سراغم و......


https://t.me/+GO75HBRiya0wM2Zk


https://t.me/+GO75HBRiya0wM2Zk

https://t.me/+GO75HBRiya0wM2Zk