قطع کردم و گوشی و گذاشتم رو میز عسلی… خواستم بخوابم یادم اومد مسواک نزدم از تخت اومدم پایین و رفتم سمت سرویس… *** هنوز چند متر از خونه دور نشده بودم که یهو یه ماشین از تو کوچه پیچید جلوم… هول شدم به جای اینکه پام و بذارم رو پدال ترمز گذاشتم رو پدال گاز … جیغی کشیدم و پام دوباره گذاشتم رو پدال ترمز؛ ولی دیر شده بود و ماشینم با ماشینش برخورد کرد و از حرکت ایستاد؛ ولی شدت ضربه اونقدر هم زیاد نبود… تا خواستم پیاده شم طرف که میدونست مقصر خودشه سریع ماشینش و روشن کرد و فلنگو بست… فحشی نثارش کردم و خواستم ماشین و روشن کنم دیدم روشن نمیشه… پیاده شدم و نگاهی انداختم… یه چراغش شکسته بود… کابوت و زدم بالا و نگاهی انداختم… نه اینکه خیلی سر در میارم… لعنت بر این شانس… یکم دستکاریش کردم دیدم فایدهای نداره در کابوت و محکم کوبیدم و نشستم پشت فرمون و دوباره استارت زدم… در کمال تعجب روشن شد… با خوشحالی حرکت کردم... با صدای پیام گوشیم از تو کیفم درش آوردم و نگاهی انداختم… با دیدن اسم رحمان اخمهام و کردم تو هم و بازش کردم