#دلم_درگیرته #پارت36 بلافاصله خواستم از دستش فرار کنم که بازوم و گرفت و کشید سمت خودش و غرید: رو من تف میکنی؟ کارت و تموم شده بدون! با شنیدن حرفش رنگم مثل گچ سفید شد و تا مرز سکته رفتم و به التماس افتادم - به خدا ولم نکنی و بخوای اذیتم کنی خودم و میکشم… به جون خودم خودم و میکشم. از حرکت ایستاد و برکشت طرفم و خندید - چرا فکر کردی جونت برام مهمه؟ بغض کردم و لب و لوچهام آویزون شد؛ ولی سعی کردم سریع جمعش کنم خنده رو لبش ماسید و دوتا دستهام و گرفت تو دستش و بلند کرد و نگاهی انداخت و ادامه داد: دستهات و نابود کردی… فکر کردی میتونی از من فرار کنی؟ سعی کردم دستهام و از تو دستهاش بکشم بیرون - تر و خدا ولم کن! بیتوجه پرسید: اسمت چیه؟ - نمیاریش داداش عرفان؟ با صدای رفیقش نگاهش و چرخوند تو صورتم ملتمس و با چشمهای اشکی نگاهش کردم جواب داد: تو برو تو ماشین میام. بعد رو کرد سمتم و ادامه داد: جوابم و میدی یا یکاری کنم مثل بلبل برام حرف بزنی؟ ماشین هنوز منتظره! 555 views17:38