Get Mystery Box with random crypto!

#دلم_درگیرته #پارت37 با صدایی لرزون آهسته به حرف اومدم - | رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته

#دلم_درگیرته


#پارت37



با صدایی لرزون آهسته به حرف اومدم
- عاطفه!

- اسمتم اصلاً قشنگ نیست… به نظر بی‌عاطفه هم میای.

دوباره تلاش کردم دستم و از بین دست‌هاش بکشم بیرون

ادامه داد: دستت و یه تکون دیگه بدی بلندت می‌کنم با خودم می‌برم خونه‌ام.

شدت گریه‌ام بیشتر شد و اشک تند تند از رو گونه‌ام می‌ریخت

نگاهش و چرخوند بین چشم‌هام
- خیلی ترحم برانگیز به نظر می‌رسی؟

لب باز کردم و به حرف اومدم
- می‌رم به حراست خبر می‌دم! به پدرم می‌گم بیچاره‌ات کنه!

با این حرفم بیشتر عصبانی شد و غرید: فکر کردی چون پول داری هر کاری دوست داری می‌تونی انجام بدی و هر کسی و بخوای می‌تونی بخری؟

با دست دوستش که رو صورتم نشست جیغی کشیدم و سرم و کشیدم عقب…
عابدی فوراً محکم کوبید رو دست دوستش و با عصبانیت غرید: بکش عقب!

پسره با تعجب صداش زد: عرفان!