Get Mystery Box with random crypto!

#دلم_درگیرته #پارت43 دیدم استاد عابدی با چشم‌های به خون ن | رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته

#دلم_درگیرته


#پارت43



دیدم استاد عابدی با چشم‌های به خون نشسته نگاهش به منه
- حالا دیگه می‌ری چغلی منو می‌کنی؟

سریع در کیفم باز کرد و کیف پولم و در آورد و کیفم و پرت رو زمین

مبهوت نگاهش کردم

کیف پولم رو باز کرد و کارت ماشین و گواهینامه‌ام و از توش در آورد
- این فعلاً پیش من می‌مونه.

من که هنوز گیج رفتارش بودم بهت زده لب زدم: یعنی چی؟ بدینش به من!

بی‌توجه روش و برگردوند و رفت سمت ماشینش… به خودم اومدم و سریع رفتم طرفش و دستم و بردم جلو کارت و از تو دستش بگیرم که محکم زد روی دستم..‌. فوراً دستم و کشیدم عقب و سرم و بلند کردم… کارت و تو دستش تکون داد و پرتش کرد روی کابوت ماشین… با عجله رفتم سمت کابوت و برش داشتم… دیدم کارت ویزیت یه رستورانه… سرکارم گذاشته؟ با عصبانیت سرم و بلند کردم… دیدم کارتم و گرفته بالا و با پوزخند نگاهش به منه

- داری چیکار می‌کنی؟ این چه رفتاریه؟ بدش به من!
با لحن تندی ادامه دادم: حق ندارین با من این‌جوری رفتار کنین! دارین شورش و در میارین! مجبورم نکنید به همسرم اطلاع بدم با اون طرف شین.