#دلم_درگیرته #پارت44 از عصبانیت به نفسنفس افتاد - من دار | رمانهای آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته
#دلم_درگیرته
#پارت44
از عصبانیت به نفسنفس افتاد - من دارم غرق میشم پس هیچی برام مهم نیست… برو به هر کی میخوای اطلاع بده.
یعنی چی دارم غرق میشم؟
در ماشینش و باز کرد و سوار ماشین شد و درش و بست… قبل اینکه حرکت کنه پا تند کردم سمت ماشین و تند تند کوبیدم رو شیشه
شیشه رو داد پایین - چه خبره؟ شیشه ماشین و شکوندی؟ چی میخواین خانم؟
- چرا کارتم و برداشتین؟ کارتم و پس بدین!
پوزخندی زد - برو با شوهرت بیا شاید دادم.
ماشین و روشن کرد و حرکت کرد مات موندم… حالا چیکار کنم؟ خاک بر سرم به همین راحتی گذاشتم ببرتش… حالا انگار کاری هم ازم برمیومد… کلافه رفتم سمت ماشین و سوار شدم… ماشین و روش کردم و حرکت کردم سمت خونه… با رسیدنم ماشین و تو پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم… رفتم سوار آسانسور شدم و رفتم بالا… در و با کلید باز کردم و وارد خونه شدم…