Get Mystery Box with random crypto!

#داستانک *متن زیر گزیده ای از داستان زنگ انشاست که چند سال پیش | نوشته های سجاد نمازی

#داستانک
*متن زیر گزیده ای از داستان زنگ انشاست که چند سال پیش نوشتم...لایک نیاز نیست...اگر مایل بودید بخونید.

#زنگ_انشا

از بخت نا مراد و به حُکم قانون مُرفی، اسمم برای خواندن آن روز انشاء صدا زده شد...پاهایم می لرزید و نفسهایم بریده بریده دَم و بازدم می شدند...باید کاری می کردم و در همان ثانیه ها تصمیمی
می گرفتم....تصمیمم را گرفتم و دفتر شصت برگ صورتی رنگم را که روی آن پدر برایم نوشته بود "دفتر انشاء" برداشتم و بی آنکه نگاهی به معلممان کرده باشم خیلی آرام سمت تخته سیاه رفتم و ایستادم...محمد و سجاد و رسول از نگاه های من فهمیدند که چیزی ننوشته ام و رنگ آنها به جای من پرید...رسول گوشه لبش را گَزید و محمد دو دستش را مقابل صورت گرفت و سرش را روی میز گذاشت....دفتر را باز کردم و چند صفحه را ورق زدم و سعی کردم با کمی اعتماد به نفس "که بعد ها اسمش را فهمیدم " صدایی صاف کنم و بعد از بسم الله شروع به خواندن کردم. *موضوع انشاء: چگونه میتوانیم برای جامعه فردی مفید باشیم*
این را گفتم و هرچه به ذهن آمد را بدون هر گونه معطلی تکرار میکردم...
@sajadnamazii
#سجاد_نمازی