Get Mystery Box with random crypto!

سرمشق

لوگوی کانال تلگرام sarmashgh95 — سرمشق س
لوگوی کانال تلگرام sarmashgh95 — سرمشق
آدرس کانال: @sarmashgh95
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 421
توضیحات از کانال

پیرامون هنر امروز ایران؛ موسیقی، خوشنویسی، شعر و هرآنچه در اطراف آنها تجلی می‌یابد...

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها

2021-06-27 20:07:11 از کاروان چه مانَد جز آتشی به منزل ...

مادربزرگم سالهاست رخت از این جهان برده‌ است. از کوچ غریبانه‌اش سالها می‌گذرد. زخم فقدان جانکاهش امّا هنوز خونریز و تپان است. سیما و سیرتش از خاطرم دور نمی‌شود. مدام هست و حضور دارد. هربار که باد در شاخ و برگ بید و سپیدار می‌افتد صدایش را می‌شنوم.
نامش نوری بود، نوری‌خانم. نامی که با ذات و ضمیر صیقلی‌اش انطباق داشت. چشمهٔ جوشان نوری در جانش بود که دمادم از مجرای نگاه و نفس و گفتارش سرریز می‌شد. حرف که می‌زد، خاموش که بود، به فکر که فرومی‌رفت، گربه‌اش را که نوازش می‌کرد، دریچهٔ رو به باغش را که می‌گشود، نماز که می‌خواند،
دست که بر در و دیوار خانه‌اش می‌کشید، به خواب که می‌رفت، از اندام و اضلاع وجودش نور می‌تراوید.
مادربزرگم نابینا بود. نابینا شده بود. بیشتر سالهای عمرش را با دستان نحیف و با چشمان دلش دیده بود. عبور فصول و رفتار آدمیان و رنگهای جهان را با ضمیر روشنش دیده و دریافته بود. رنگ نخها را که برای بچه‌های قالیباف‌خانه، پود می‌کرد می‌فهمید؛ لاکی، سفید، سیاه، قهوه‌ای، زرد و آبی را.
صدایش هنجار غریبی داشت. وقتی صدایش می‌کردم جانش را در پاسخم می‌نهاد و نثارم می‌کرد.
نوری‌خانم از نسل زنان فرهیختهٔ قدیم بود. مانند بسیاری از زنان روستایی همروزگارش نانویسا نبود. خواندن و نوشتن می‌دانست. ملّا بود. ملّا هم صدایش می‌کردند. همیشه در خانه‌پیشانش(همان پستو در اصطلاح امروز) دو کتاب عین الحیات مجلسی(خطّی) و طوفان‌البکاء(چاپ سنگی) را بر لب طاقچه می‌دیدم. بخش زیادی از این دو کتاب را از حفظ داشت؛ یادگار سالهایی که او را با عزّت و احترام به مجالس وعظ و تعزیه می‌بردند و مجلس می‌گفت. چندان به خلوص و پاکی باطنش اعتقاد دارم که گاه نامش را در “ذکر نسوة المتعبّدات”(۱) سُلَمی می‌جویم! می‌پندارم وجودی دیرسال و مستمر و هزارساله داشت و یکی از عابدات اعصار دور بود.
چه پند و پیغامها که از “پیر قدیم” در گفتارش درج نمی‌کرد. چه امثال و‌ افسانه‌هایی که در کودکی در توجیه حوادث عالم برایم نمی‌گفت.
نوری‌خانم، مادربزرگم را، “ننه” صدا می‌زدم. هنوز هم صدایش می‌زنم. او در جان من خانه دارد و نفس می‌کشد. زنده است و گرمای دستان و روشنای بودنش اسباب امید من است. از زندگی و زمانه که دلم می‌گیرد، هوای “انسان نخستین”شدن که به سرم می‌افتد، در لگدکوب خیال و پست و بلند بودن که می‌افتم، هنوز هم بسان سالهای کودکی و ‌نوجوانی، سرم را روی پایش می‌گذارم تا نوازشم کند، تا با من سخن بگوید، تا نصیحتم کند، تا آرامم کند.
مادربزرگم آرام و “آهسته” زندگی کرد. فنّ زندگی را خوب می‌دانست. مغلوب روزگار و فراز و فرودش نشد. می‌اندیشید و‌ حکیمانه سخن می‌گفت. عتاب اطرافیان را همچون بوسعید در آسیاب دلش آرد می‌کرد و گفتاری نرم و کرداری بقاعده برون می‌داد.
او مغلوب مرگ هم نشد. به چشمانم دیدم که رسول سنگدل و عبوس مرگ، چه مهربانانه و بااحترام به سراغش آمد؛ یک شب تابستانی بود. هفتم تیرماه هزار و سیصد و هفتاد و هفت. زانو به زانوی هم کنار سفره نشسته بودیم. شام را خوردیم و در خنکای حیاط نشستیم. گفت خوابش گرفته‌است. گفتم که سرش روی پایم بگذارد و بخوابد. سرش را بر پایم گذاشت و دراز کشید. صورتش را و زلفین بافته‌اش را دست کشیدم. نجوای نجیبی داشتیم. بوی خوش بی‌تکرار وجودش در جانم می‌رفت. لحظهٔ غریبی بود. در ملکوت هم نمی‌گنجیدم. انگار این بار من برای او لالایی می‌خواندم... سکوت کرد. سکوتش طولانی شد. صدایش زدم، پاسخم را نداد. سه بار نفس بلندی کشید و خاموش شد... به همین آهستگی و آسودگی. آن جان عاریت را که دوست به او‌سپرده بود، رُخَش را دیده بود و تسلیم کرده بود.
ترسیدم. دستانم سرد شد. عرق به جانم نشست. او دیگر خاموش شده بود. بالهای بلندش را در ملکوت گشوده بود.
او رفته بود.
و ‌من ماندم و معنای تلخ “تنهایی”! که هنوز از کامم نرفته است، و آن خانهٔ کهنهٔ کاهگلی که از خشت‌خشتش، هنوز گریه می‌جوشد...

۱. کتابی است از مورّخ بزرگ تاریخ تصوّف، ابوعبدالرّحمن سلمی نیشابوری(۳۲۵-۴۱۲) در شرح حال هشتاد و چهار تن از زنان عابد و صوفی
https://t.me/naghshbarab
43 views17:07
باز کردن / نظر دهید
2021-06-24 14:04:35
سیاه‌مشق بسیار نفیس و زیبای نستعلیق اثر استاد حبیب رمضانپور گرامی

@sarmashgh95
83 views11:04
باز کردن / نظر دهید
2021-06-24 13:55:23 مقراض به احتیاط زن، ای خادم!

...#شاه_عباس_صفوی در زمستان ۱۰۰۸ ق. به خراسان آمده و در طول زمستان به عنوان خدمت‌گذار آستان قدس حرم رضوی، به مرمت و بازسازی و زیباسازی حرم پرداخت و ضمن انجام كارها، حتی به تنظیف و جارو كردن و اصلاح شمع‌ها و چراغ‌های حرم، اشتغال داشت.

روزی #شیخ_بهائی از عالمان و دانشمندان جهان تشیع او را در حال اصلاح كردن شمع‌های حرم دیده، فی‌البداهه رباعی ذیل را سرود:

پیوسته بود ملائكِ علیین
پروانه‌ی شمع روضه‌ خُلدآئین

مقراض به احتیاط زن ای خادم!
ترسَم بِبُری شهپرِ جبریلِ امین


#تاریخ_عالم_آرای_عباسی،
ج۱،ص ۲۰۶


t.me/tarikhdartarazoo
72 views10:55
باز کردن / نظر دهید
2021-06-24 12:28:10 سه‌گاه . تار جلیل‌شهناز . نی حسن‌کسائی . آواز محمد بطلانی . ضبط خانگی . سال ۱۳۶۹. اصفهان
@hasan_kasai
73 views09:28
باز کردن / نظر دهید
2021-06-24 12:28:10
@hasan_kasai
70 views09:28
باز کردن / نظر دهید
2021-06-23 06:36:20
بخارای تابستانی آمد.
@bukharamag
38 views03:36
باز کردن / نظر دهید
2021-06-21 17:58:22
به‌مناسبت ۳۱ خرداد زادروز هنگامه اخوان
تصنیف ماندگار «مرغ سحر» (آهنگ مرتضی نی‌داود، ترانه ملک‌الشعراء بهار)
تار محمدرضا لطفی
تنبک بیژن کامکار
آواز هنگامه اخوان
و سخن سایه، که کاشف استعداد اخوان و اولین معرفی‌کنندۀ او به جامعۀ موسیقی بوده است، دربارۀ این اجرا، برگرفته از پیر پرنیان‌اندیش (ص ۴۷۷):
[عظیمی]: تصنیف مرغ سحر با صدای هنگامه اخوان... سایه با لذت می‌شنید. موقعی که تصنیف به «ظلم ظالم جور صیاد» رسید سایه گفت:
[سایه]: خوب خونده‌آ... هنگامه خوانندۀ خوبی بود. تنها خوانندۀ زنیه که تحریر قمرو داره.
[عظیمی]: هنگامه می‌خواند:
ای خدا ای فلک ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن
سایه هم با او زمزمه دارد:
شام تاریک ما را سحر کن
@pireparnianandish
13 views14:58
باز کردن / نظر دهید
2021-06-14 19:17:20
@sarmashgh95
69 views16:17
باز کردن / نظر دهید
2021-06-12 20:01:42
قطعه‌ی زیبایی از ساخته های نیکولو پاگانینی

@sarmashgh95
110 views17:01
باز کردن / نظر دهید
2021-06-11 08:59:08 دستت را به من بده
#آلبوم_کاشفان_فروتن_شوکران_۱
دکلمه‌ #احمد_شاملو
موسیقی #فریدون_شهبازیان

#جان_عشاق
@Jane_oshaagh
45 views05:59
باز کردن / نظر دهید