Get Mystery Box with random crypto!

شبکهٔ شعر سپید

لوگوی کانال تلگرام sher_sepid — شبکهٔ شعر سپید ش
لوگوی کانال تلگرام sher_sepid — شبکهٔ شعر سپید
آدرس کانال: @sher_sepid
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 466
توضیحات از کانال

گزیدهٔ بهترین‌ شعرهای سپید و نو!
بهترین سپیدها و نوهای شعر فارسی را با ما بخوانید!
@sher_sepid
ارتباط با ما:
@sin_iranpour

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2021-04-15 21:57:13 ۱۹۸۸ )

من چه می دانم که قند
بار دیگر چای را
شیرین خواهد کرد یا نه؟
من هیچ چیز نمی‌دانم!

#بیژن_جلالی

شبکه‌ی شعر سپید
@sher_sepid
196 viewsedited  18:57
باز کردن / نظر دهید
2021-04-15 21:51:58 ۱۹۸۷ )

روزی خواهی آمد
روزی که دیگر امید دیدار تو را ندارم
دستِ سایۀ مرا خواهی گرفت
سایۀ خاموش
سایه‌ای که به هیچ خورشیدی احتیاج ندارد
با یکدیگر خواهیم رفت
روزی که دنیا جاده وسیعی شده
که به هیچ‌جا نمی‌انجامد

#بیژن_جلالی

شبکه‌ی شعر سپید
@sher_sepid
184 viewsedited  18:51
باز کردن / نظر دهید
2021-01-31 10:11:20 ۱۹۸۶ )
در من هزار طاق پریدن هست
می‌خواهم
با هفت‌حرف آبی
فواره‌ها بنا کنم از آواز

یادت هست
آن‌شب که آسمان مه‌آلوده
چوپان گله‌های سپید ستاره بود
من توسن جوان غرورم را
هی کردم؟

آه ای نیاز سوگلی
چندان‌که دیدگان تو تمنا کند
بر بام‌ خانه موکب باران‌هاست

ای خواهر
ای در پناه تو شادی‌ها
در خوشه‌های سوگلی زیتون
آن سایه‌بان سبز شفاعت را
بر‌پا کن
تا این پرنده -بال و پرش خونین-
تا التیام زخم بیاساید

با من حکایت از گذر آهوان مدار
آن دشت‌های سبزقبا بر دوش
در خاطرم صحاری سوزان‌ست
بگذار بوسه -واژه‌ی نازای زخم و خنجر-
بنشاند اشتیاق گلوگاهم

گو! داربست نور برافرازید
که‌آن سرو تابناک
گذر دارد.

#فرهاد_شیبانی


شبکۀ شعر سپید
@sher_sepid
470 viewsedited  07:11
باز کردن / نظر دهید
2021-01-26 08:55:39
عباس صفاری، شاعر و مترجم، از میانمان رخت بر بست.
روحش شاد و جاودانش یاد

شبکهٔ شعر سپید

@sher_sepid
584 viewsedited  05:55
باز کردن / نظر دهید
2021-01-22 23:34:45 ۱۹۸۵ )

ای نقطه های کوچک!
ای لکه های دور شونده از منظر
دریغ
ای آهوان کوچنده از مرتع خیال!
ای نقطه‌های کوچک...

در لایه‌های آجری مغشوش
بر پشته‌های روشن بی‌خط و نقش و نام
در جنگل عمیق تصاویر
در ساحل خطوط آبی منشعب
دنبال نقطه های کوچک می گشتم
ای نقطه های کوچک!
اما
هر گوشه مهره‌های گرد و درشت
در عمق بیشه‌های بلند دکل‌ها
حایل می‌شد میان چشمم و سطح مورب منقوش
ای نقطه‌های کوچک
آواز اشتیاق چشم پیاده‌ام بود
برگشته از حصار بلند مکعب مشکی

در شیب‌های خرم که عکس میش‌ها
با بوته های سبز گلاویز بود
و دختران مزرعه
غرق لباس‌های گلبفت
با بافه‌های سبز علف بر پشت
در کوچه‌های دهکده می‌رفتند
در جذبه‌ی سرود
ای نقطه‌های کوچک
من نقطه‌های کوچک را می‌جستم
تا زخم ناشناس پیشانی غرورم را
در چشمه‌های ژرف بدایت
با آب‌های تازه شفا بخشم
و گلهٔ رمیده، بزهای خاطره را
از هول گرگ‌های فراموشی
به جلگه‌های ایمن بسپارم
و خود به نیمروز عطش
در سایه‌ی معطر سدری کهن
آسوده، سر به خشت فراغت
بگذارم.

ای نقطه های کوچک
اما
هر لحظه زیر چشم مبهوتم
بر سطح آن مورب مخطوط
بر تپه‌ها در شیب‌های بی‌گله
در لایه‌های آجری
در جذبه‌ی ترانه‌ی
ای‌ نقطه ها...
آن لکه‌های جادو، بی‌وقفه
به مهره‌های گرد و درشت و سیاه
و قلعه های مکعب
تغییر می پذیرفت

و سبزه‌های پر رمه در منظر
مانند آب‌های تصور
مانند آهوان جادویی
از مرز اشتباهم برمی‌خاست

ای نقطه‌های...
اما
زنجیر داغ خشونت
پیچیده دور ساعد جراثقال
بر گرده‌ی ظریف بکارت می‌خورد
و دیوهای رویین
از هر طرف
تنوره کشان
به دره های بکر بدایت
به جلگه‌ی غزالان
و چشمه‌ها
هجوم می آورد.

#منوچهر_آتشی

شبکه‌ی شعر سپید

@sher_sepid
436 views20:34
باز کردن / نظر دهید
2021-01-21 23:30:35 ۱۹۸۴ ) کنار مشتی خاک در دور دست خودم، تنها نشسته‌ام. نوسان‌ها خاک شد و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت. شبیه هیچ شده‌ای! چهره‌ات را به سردی خاک بسپار. اوج خودم را گم کرده‌‌ام. می‌ترسم، از لحظه‌ی بعد و از این پنجره‌ای که به روی احساسم گشوده شد. برگی…
333 viewsedited  20:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-21 23:28:26 ۱۹۸۴ )

کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها نشسته‌ام.
نوسان‌ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.

شبیه هیچ شده‌ای!
چهره‌ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خودم را گم کرده‌‌ام.
می‌ترسم، از لحظه‌ی بعد و از این پنجره‌ای که به روی احساسم گشوده شد.
برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!
بوی ترانه‌ای گمشده می دهد، بوی لالایی که روی چهره‌ی مادرم نوسان می‌کند.
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی‌ام تماشا می کنم.
بیهوده بود، بیهوده بود.
این دیوار، روی درهای باغ سبز فرو ریخت.
زنجیر طلایی بازی‌ها و دریچه‌ی روشن قصه‌ها زیر این آوار رفت.
آن طرف، سیاهیِ من پیداست:
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده‌ام، شبیه غمی
و نگاهم را در بخار غروب ریخته‌ام.
روی این پله‌ها غمی، تنها نشست.
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود.
من دیرین روی این شبکه‌های سبز سفالی خاموش شد.
در سایه - آفتاب این درخت اقاقیا، گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد.
خورشید، در پنجره می‌سوزد.
پنجره لبریز برگ‌ها شد.
با برگی لغزیدم.
پیوند رشته‌ها با من نیست.
من هوای خودم را می‌نوشم
و در دور دست خودم، تنها نشسته‌ام.
انگشتم خاک‌ها را زیر و رو می‌کند.
و تصویرها را بهم می‌پاشد، می‌لغزد، خوابش می‌برد.
تصویری می‌کشد، تصویری سبز: شاخه ها، برگ ها
روی باغ‌های روشن پرواز می‌کنم.
چشمانم لبریز علف‌ها می‌شود
و تپش‌هایم با شاخ و برگ‌ها می‌آمیزد.
می‌پرم، می‌پرم.
روی دشتی دور افتاده
آفتاب، بال‌هایم را می‌سوزاند و من در نفرت بیداری به خاک می‌افتم.
کسی روی خاکسترِ بال‌هایم راه می‌رود.
دستی روی پیشانی‌ام کشیده شد، من سایه شدم:
شاسوسا تو هستی؟
دیر کردی
از لالایی کودکی، تا خیرگی این آفتاب، انتظار تو را داشتم.
در شب سبز شبکه‌ها صدایت زدم، در سحر رودخانه، در آفتاب مرمرها.
و در این عطش تاریکی صدایت می‌زنم: شاسوسا! این دشت آفتابی را شب کن
تا من، راه گمشده‌ای را پیدا کنم و در جاپای خودم خاموش شوم.
شاسوسا، وزش سیاه و برهنه!
خاک زندگی‌ام را فراگیر.
لب‌هایش از سکوت بود.
انگشتش به هیچ سو لغزید.
ناگهان، طرح چهره‌اش از هم پاشید و غبارش را باد برد.
رووی علف‌های اشک‌آلود به راه افتاده‌ام.
خوابی را میان این علف‌ها گم کرده‌ام.
دست‌هایم پر از بیهودگی جست و جوهاست.
من دیرین، تنها، در این دشت ها پرسه زد.
هنگامی که مرد
رویای شبکه‌ها و بوی اقاقیا میان انگشتانش بود.
روی غمی راه افتادم.
به شبی نزدیکم، سیاهی من پیداست:
در شب آن روزها فانوس گرفته ام.
درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده .
برگ‌هایش خوابیده‌اند، شبیه لالایی شد‌اند.
مادرم را می‌شنوم.
خورشید، با پنجره آمیخته.
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگ‌هاست.
گهواره‌ای نوسان می کند.
پشت این دیوار، کتیبه‌ای می‌تراشند.
می‌شنوی؟
میان دو لحظه‌ی پوچ در آمد و رفتم.
انگار دری به سردی خاک باز کردم:
گورستان به زندگی‌ام تابید.
بازی‌های کودکی‌ام، روی این سنگ‌های سیاه پلاسیدند.
سنگ‌ها را می‌شنوم: ابدیت غم.
کنار قبر، انتظار چه بیهوده است.
شاسوسا روی مرمر سیاهی روییده بود:
شاسوسا ، شبیه تاریک من!
به آفتاب آلوده‌ام.
تاریکم کن، تاریک تاریک، شب اندامت را در من ریز.
دستم را ببین: راه زندگی ام در تو خاموش می شود.
راهی در تهی، سفری به تاریکی:
صدای زنگ قافله را می‌شنوی؟
با مشتی کابوس هم سفر شده‌ام.
راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسید و اکنون از مرز تاریکی
می‌گذرد.
قافله از رودی کم ژرفا گذشت.
سپیده دم روی موج‌ها ریخت.
چهره‌ای در آب نقره‌گون به مرگ می‌خندد:
شاسوسا! شاسوسا!
در مه تصویرها، قبرها نفس می کشند.
لبخند شاسوسا به خاک می ریزد
و انگشتش جای گمشده‌ای را نشان می دهد: کتیبه‌ای!
سنگ نوسان می‌کند.
گل‌های اقاقیا در لالایی مادرم می‌شکفد: ابدیت در شاخه‌هاست.
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها نشسته‌ام.
برگ‌ها روی احساسم می لغزند.


#سهراب_سپهری
#پیشنهاد_ویژه

شبکۀ شعر سپید

@sher_sepid
354 views20:28
باز کردن / نظر دهید
2021-01-15 22:51:31 ۱۹۸۳ )

تو را نه دیروزی هست،
نه فردایی؛
و هرگز برای نهادنِ تخم‌های امروز
به آشیانۀ پیشین باز نمی گردی.
من یک پایم
ریشه در گذشته دارد
و پای دیگرم
معلّق در آینده است،
و در این میان
آن لحظۀ اعجاز را
که زمین در نغمه ای پرّان
می‌شکفد،
از دست می دهم.

باز گرد،
باز گرد،
ای پرندۀ الهام
و یک بارِ دیگر
بر آستانِ پنجره ام بنشین.

#محمود_کیانوش

شبکهٔ شعر سپید

@sher_sepid
369 views19:51
باز کردن / نظر دهید
2021-01-15 17:26:29 ۱۹۸۲ )

من گوشه‌ی همين پياده‌رو از تو جا مانده‌ام
يادت هست
می‌خواستی برای 7 سالگی‌مان
توت بياوری!

- درخت بادام كه توت نمي دهد !

مادر، طبق قاعده زندگی می‌كند
و نمی‌داند من
چه توت‌های درشتی از درخت بادام چيده‌ام !

درست همين پياده‌رو
تو چسبيده به عروسک‌هاس پشت ويترين
نگاه مردی را دنبال می‌كنی
كه از كشف بادام‌های رسيده می‌آيد

می‌دانم ،
ديگر هیچ درخت بادامی توت نمی‌دهد !

سيگاری نيستم ، قلم می‌شكنم
و در امتداد خيابانی بلند
گوشه همين پياده‌رو
از تو جا می‌مانم !

#رسول_طاهری

شبکۀ شعر سپید

@sher_sepid
328 viewsedited  14:26
باز کردن / نظر دهید
2021-01-15 00:56:23 ۱۹۸۱ )

سطرسطرِ خودم را
از خاکِ خیست تکاندم
رهسپارِ پاره‌های زمین
حالا
کجای  خواب‌ها و خیالی
که از شعر کِش رفته‌ باشمت

ماندن
در نامِ من نبود
درمانِ آنِ من نبود
باد
در درختانِ گرمسیری هنوز
غلیظ می‌وزید  و
فصل خرما
چکه می‌کرد از گوشۀ لبخندت
حالا
چکیده‌های چکامه‌های تو کجاست
استراحتگاهِ گام‌های خسته‌ای
که ذره‌ذره
نبشته می‌شد بر سنگ
سنگ‌نبشته‌های تنت کجاست
با شرح بوسه‌های من
من که سطرسطر
پُر بودم از خاکِ خیست
در قطره‌های چشمانت رویینه‌تن شدم
با مُشتِ بسته

حالا
در خُرده‌شیشه‌های ‌پاره‌های زمین
بی‌شیله‌پیله‌چشمانِ تو کجاست
سرچشمۀ حال‌وهوای همین‌وقت‌های من
باد
در درختان گرمسیری هنوز
مست وزیدن بود
از کفِ دستانم
خطی گذشت ودر ستارۀ نامم نشست
خیال نبودی که از شعر کِش‌رفته‌باشمت
وقتی اتاق
شمعی گیراند
در گوشۀ لبش
با دو صندلی
و گلدانی از قطره‌های من
و ذره‌ذره شعر
و زنگِ در در گوش اتاق چیزی گفت
و آنکه دمید
در خونِ اتاقم
برایم
گُل‌های ریزِ آبی آورده بود.


#روجا_چمنکار
#پیشنهاد_ویژه

شبکهٔ سعر سپید

@sher_sepid
308 views21:56
باز کردن / نظر دهید