#پاسخ_به_شبهات 155 بخش دوم (ادامه پست پیشین) ب. کسی که رسیدن | پاسخ به شبهات دینی
#پاسخ_به_شبهات 155 بخش دوم (ادامه پست پیشین)
ب. کسی که رسیدن به واقع را در عرصهای از عرصهها ناممکن بداند، منطقا نمیتواند از «دلیل» در آن عرصه سخن بگوید. «دلیل» یعنی چیزی که به ما نشان میدهد کدام موضع، درست (مطابق با واقع) است و کدام نیست. اگر هیچ راهی به واقعیت نداریم، معنای دلیل چیست؟ به نظر میرسد توضیحات وی، مبتنی است بر برداشت نادرستی از این مطلب مهم در فقه شیعه، که «حجت» (= دلیل) را عامل «معذریت» (معذور بودن) میدانند. بله، اگر کسی حجت داشت ولی اشتباه کرده بود، معذور است. اما چنانکه اشاره شد این دیدگاه شیعه، مبتنی بر این است که واقعیتی در کار است؛ و رسیدن به آن واقعیت با دلیل و حجت، «علیالاصول» ممکن است؛ و آنگاه در چنین فضایی، میگویند اگر دلیل داشتی، علیالاصول به واقعیت میرسی؛ در عین حال، هشدار میدهند که بشر جایزالخطاست. یعنی اقتضای اولیه دلیل این است که شما را به واقعیت برساند، اما اگر احیانا در حد وسع خود تلاشت را کردی ولی به واقع نرسیدی معذور هستی؛ چون در مجموع در مسیر واقعیت گام برمیداشتی.
دقت کنید: همان طور که برخورداری از دلیل موجه، بدین معنا نیست که هیچگاه هیچ اشتباهی در دلیل ما رخ نمیدهد؛ به همان ترتیب، وقوع اتفاقیِ اشتباه به این معنا نیست که هیچ دلیلی بر دلیل دیگر برای رسیدن به واقع، ترجیحی ندارد! «عقل انسان گاهی - به خاطر درآمیخته شدن با توهمات - اشتباه میکند»؛ اما از این جمله منطقا نتیجه نمیشود که «هرچه عقل بدان رسیده ممکن است اشتباه باشد». همین عقل در مواردی خودش میفهمد که قطعا اشتباه نکرده است؛ که توضیح بیشترش در ادامه میآید.
ج. آنکه گفتهاند علم به لوح محفوظ فقط در اختیار خدا و اهل بیت ع است، منظور کل علم است؛ وگرنه قطعا ما به مراتبی از واقعیت، علم معتبر داریم و تردیدی در واقعی بودنِ علممان ندارم. خود وی این مطلب را در خصوص واقعیتهای تجربی پذیرفت؛ و البته منحصر در واقعیتهای تجربی نمیشود. مثلا انسان قطعا در حوزه ریاضیات (که تجربی و حسی نیست) به شناختهای قطعی معتبری میرسد که کاملا مطابق با واقع است. همچنین در حوزه فلسفه و تفکر فلسفی؛ مثلا ما قطعا میدانیم که تناقض در عالم واقع محال است؛ و این مبنای همه باورهای تجربی ما هم هست؛ در حالی که به هیچ عنوان مفاد آن با تجربه به دست نمیآید. ما به یقین معرفتشناختی میدانیم که اگر ممکنالوجودی موجود باشد، قطعاً نیازمند علت است؛ چون ترجیح بلامرجح محال است؛ و این گزارههای فلسفی با تحلیل معنای «ممکن الوجود» و نسبت آن با «نیاز» و «علیت» اثبات میشود و گزاره تجربی نیست. اینکه پیشاپیش بگوییم «99درصد معارف ما غیرقطعی است» بر اساس کدام تحقیق چنین آماری استخراج شده است؟ ممکن است او به عنوان یک نفر 99درصد معارفی که بدان باور دارد را درست تحقیق نکرده و به واقعی بودنش یقین ندارد؛ اما اگر رشد کروی معرفت که در بالا اشاره شد جدی گرفته شود، معلوم میشود که اساساً این گونه تعبیر درصدی درباره معارف قطعی و غیرقطعی، نگاهی است که رهزن بحث است.
د. اینکه در جهنم «ألَم» [= درد] نیست، و جهنمیان از جهنم لذت میبرند، اگرچه ظاهرا توسط عدهای از صوفیه گفته شده، اما خلاف نص صریح قرآن است؛ و اتفاقا آنها، هرچند با دخل و تصرف در کلمه «عذاب» و آن را از ماده «عذب» معرفی کردن، خواستهاند به نحوی نظر خود را به قرآن نسبت بدهند؛ اما مساله اصلیشان این بوده که نمیتوانستهاند وجود عذابهای جهنم را با سعه رحمت الهی جمع کنند و درباره کلمهای که دلالت صریح بر معنای «ألم» دارد (یعنی «ألیم») دستشان خالی است. اینکه کسی نتواند گزاره «الف» در متن دین را با گزاره «ب» در متن دین جمع کند، و به این جهت منکر گزاره «الف» شود؛ به این معنا نیست که موضع او در قبال گزاره «الف»، یک برداشت مُجاز از متن است. او منکر «الف» است، نه برداشت کننده از «الف». کلمه «ألیم» در زبان عربی هیچ معنایی جز «دردناک» ندارد و 72 بار در وصف عذابهای جهنمیان در قرآن به کار رفته است. آیا میتوان چنان رأی صریحا خلاف قرآن را به عنوان یک برداشت از قرآن مطرح کرد؛ و سپس با گفتن هیچکس از ما جهنم را ندیده است، پرونده بحث را مختومه کرد؟! اتفاقا خدا دیده و کلمه «ألیم» را به کار برده؛ پیامبر اکرم ص هم در سفر معراج و در موقعیتهای دیگر، جهنم را دیده و بارها و بارها آن را دردناک توصیف کرده است. چنین تردیدی درباره جهنم، تنها از جانب کسی قابل قبول است که منکر نبوت پیامبر ص باشد و قرآن را به عنوان سخن خدا قبول نداشته باشد، نه به عنوان دو برداشت از قرآن. آیا واقعا اینها مصداق اختلاف قرائت است؛ یا مصداق کتمان و انکار آیات خدا (بقره/159 و 174)؟