Get Mystery Box with random crypto!

#وعده‌ی_دیدار تنها صداست که می‌ماند دخترک عاشق شده بود... د | فولکلور سونقور

#وعده‌ی_دیدار

تنها صداست که می‌ماند

دخترک عاشق شده بود...

دخترکی کور شیفته‌ی صدای او گشته بود.

وقتی آوایش از مناره‌های مسجد محل ، به هنگام اذان در فضا طنین افکن می‌شد ، دل دخترک همچون گنجشکی به تب و تاب می‌افتاد.
( حی علی خیر العمل....)

در شبهای محرم به امید شنیدن صدای داوودیش در میدان وسط شهر بست نشسته و چشم دل به راهش فرش می‌کرد وقتی صدایش از بلندگو به گوش می‌رسید و در هیاهوی دسته‌های عزاداری گم می‌شد انگار فقط صدای اوست که می‌شنود بی کم و کاست اشعار مذهبی را به ذهنش می سپرد :
بیا مادر از حرم بیرون
سرو بستانت می‌رود میدان... ؛

آوازش دیگر هیچ....

تحریرهایش همه را به ملکوت اعلی سوق میداد .
دخترک دوست نداشت آوازش به گوش همگان برسد زیرا که بیم آن داشت رقیبی ، بیگانه‌ای ،غریبه‌ای ، وی را برباید .
این تشویش و اضطراب چنان بر وجودش مستولی می‌گشت که گاه تا کله‌ی سحر خواب را از دیدگانش می‌ربود.

__ عاقبت نیز چنین گشت.

دست روزگار جوان خوش صدا را روانه‌ی پایتخت کرد .
او هنرمند بود و با خوشنویسی و نقاشی روزگار را می‌گذرانید و در سنقر آنروز جایی برای ارائه‌ی هنرش نیافت لذا بار سفر بسته و راهی غربت شد .

بی آنکه بداند دختری دل در گرو او دارد .

زین پس او ماند و غم و هجر و تنهایی....

و راز عشقش همچون مرواریدی در صدف....

بی هیچ گفت و گویی....

@sonqorlolar