2021-08-14 01:07:57
موپاسان در «یک زندگی» نوشت:
«چنان به بخت و اقبال بد اعتقاد پیدا کرده بود که از شرقیها هم جبرگراتر شده بود بسکه امید و آرزوهایش برباد رفته بودند، دیگر جرئت نمیکرد دست به کاری بزند. برای انجام سادهترین کار تمام روز مردد میماند و مطمئن بود که نمیتواند درست عمل کند و ناکام میشود.»
جملات موپاسان جملات سادهاین. حتی وقتی به توصیهی فلوبر گوش میده و همهچیز رو جوری توصیف میکنه که انگار برای اولین بار دیدتشون و هیچکس دیگهای اونها رو ندیده، همچنان خیلی سادهست. در بین این جملات ساده و شخصیتهای سادهتر از اون، به کلماتی کاملاً حقیقی دربارهی وضع انسان برمیخوری. جملاتی که باورت نمیشه موپاسان ثروتمندِ اهل فرانسه و خوشگذران و ناامید نوشته باشدشون و ناگهان میفهمی با یک نویسندهی واقعی روبهرویی. نویسندهای که حقیقتِ وضعیتِ یک انسان رو بیان میکنه و احساساتِ انسان رو در بین بارون و بوی تابستون و حشرات و دیالوگهایی که گفته نمیشه جا داده.
وقتی این جملات موپاسان رو خوندم فکر کردم که درست میگه. همهچی از همین شروع شد. از همین ناامیدی و سرخوردگی. منتها هیچوقت ترس از درست و نادرست عمل کردن پیش نیومد. فرصت فکر کردن به این چیزها نبود.
امشب شب عشق هایده پخش شد.
میخونه:
نمیدم دل به این درد دنیا
تموم غصه ها مال فردا
و فکر کردم انسان شرقی چه چارهای داره غیر از خوندن این ترانه؟ چه چارهای داره غیر از زندگی کردن روز به روز، دقیقه به دقیقه، لحظه به لحظه؟ انسان در همهجای کرهی زمین چی کار میتونه بکنه غیر از رو در رو شدن با مرگ در هر ثانیه و همچنان عمل کردن؟
و کی میدونه فردا چی میشه؟
به هرحال فعلاً همین امشب رو داریم. اگه فردا هم مردیم یا کشته شدیم، خب باشه. تموم میشه. و
«اگه فردا برامون پر از صلح و صفا بود
چه خوب بود که تو دنیا یه فردا مال ما بود»
1.1K views22:07