Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۴۵ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع ساعت یازده ظهر | رمان تقدیر عشق





#پارت_۴۵
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع




ساعت یازده ظهر شده بود دکترم که اجازه نداد ببینیمش گفت اصلا نباید بهش استرس وارد بشه
کلی آزمایش گرفتن و از این چیزا ما هم سر گردون بودیم یکیشون هم که مثل آدم جوابت نمی‌دادن انگار طلبکارن

آنا عصبی روی صندلی پاشو تکون میداد.دستمو به سمتش دراز کردم که خودشو عقب کشید و گفت:

آنا ︎به من دست نزن،،چرا بهم نگفتی؟هان؟من غریبه بودم فقط؟اونقدر بچه حسابم کردین که موضوع به این حساسیو من باید از دکترش بشونم؟ساحل اصلا بهتر اینجا صحبت نکنیم وگرنه دلتو میشکنم

هر چی میگفت حق داشت.بغض توی صداش قلبمو به درد می آورد.

عصام اومد کنارم و گفت:

عصام ساحل خانوم من می‌خوام برم بیرون یه هوا عوض کنم بیا باهم بریم سریع برمیگردیم

من نه آقا عصام من اینجا منتظر میمونم

عصام بیا زود برمیگردیم ،، یه چیزی می‌خوام ازت بپرسم

آنا متعجب به ما خیره بود و میخواست بدونه چی بین ماست.
چشمامو آروم رو هم گذاشتم و بهش اطمینان دادم که همه چیزو تعریف میکنم
یه سر به معنی باشه برای عصام تکون دادم.محمد منتظر بود تا بتونه آنارو راضی کنه و فاطمه رو ببینه،لحظه آخر دیدم که رفت سمت آنا و دیگه نفهمیدم چی گفت.

با عصام رفتیم تو محوطه بیمارستان کنار یه درخت رو زمین نشستیم

من بله آقا عصام

عصام با یه دست موهاشو مرتب کرد و گفت:

عصام ساحل خانم یه سوال ازتون میپرسم
فقط عصبانی نشو میدونم الان وقتش نیست ولی باید میگفتم

(من با تعجب بهش خیره شده بودم ، تو دلم گفتم خب تو مگه غیر از اون پیشنهاد ازدواج چیز دیگه ای هم هست که بپرسی .قصد خودمم همین بود که بعد از ماجرای حسین قبول کنم باهاش ازدواج کنم.هر چی فکرشو میکردم بهتر از عصام برای من نبود درسته علاقه ای بهش نداشتم ولی برای اینکه دیگه به حسین فکر نکنم عصام بهترین گزینه بود و هم با اینکار پدربزرگمو از بدبختی نجات میدادم.)

قبل اینکه چیزی بگه گفتم:

من ︎قبول میکنم.

عصام با بُهت بهم نگاه کرد

عصام چیو قبول میکنی ساحل ، متوجه نشدم

چشمامو گرد کردمو نگاهش کردم‌ که گفت:

عصام چشاتو اینجوری نکن پاچه میگیره

وا این چی گفت؟

نذاشت تو بهت بمونم و با تک خنده ای گفت:
عصام ︎ساحل خانوم میخواستم راجب فاطمه صحبت کنم
تازه دوزاریم افتاد و میخواستم از خجالت زمینو گاز بزنم.
عصام ︎چرا قرمز شدید خانوم؟
قرمز شده بودم؟نتونستم دیگه تو چشماش نگاه کنم و به زور گفتم:
من ︎داشتید میگفتید
عصام ︎آها شما می‌دونستید فاطمه با محمد رابطه داره ، فاطمه واقعا از اون دخترایی که

نزاشتم صحبتش تموم بشه و گفتم:

من اقا عصام مرسی واقعا ازت ممنونم که انقد خودتونو به زحمت انداختین حتی به عنوانی که این مسئله به شما ربطی ندارع ولی من تا آخر عمرم مدیون شما هستم اما بهترِ اینو نگید فاطمه اصلا دختری نیست که الان دارید تو ذهنتون تخریب میکنید،اره تیپش و ظاهرش یجوره ولی اون باطن درونش خیلی واسه خودش ارزش قائل هست،، فاطمه اصلا به پسری دل نمیبنده بنا به قانون های که واسه خودش چیده ، خب خودمم شک کردم فاطی و محمد ازهم خوششون بیاد خیلی هم باهم کل کل میکردن تو دانشگاه
و فکر نمی‌کردم اصلا بتونن همو دوست داشته باشن اما واقعا نمی دونستم و این داره منو عذاب میده
عصام باشه ساحل خانم ، نه بابا کاری نکردم هر کی بود هم همین کارو می‌کرد من میرم آب بگیرم الان میام

یه سر تکون دادم و باشه ای گفتم.




جمعه پارت نداریم