Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part442 صدای زنگ ناشناس موبایل از | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part442
صدای زنگ ناشناس موبایل از هال،چشمان نیمه بسته ی هیلمی را با شوق باز کرد.بالاخره بهانه ای برای خلاصی از آغوش تنگ مهمانش پیدا کرده بود.
"گوشی توست؟"
مورات بدون بلند کردن سرش از گردن هیلمی منومنی کرد: "اوهوم"
هیلمی نگاه متعجبی به بازوی خالکوبی شده ی او که دور کمرش قفل مانده بود انداخت.چطور از نگه داشتن و فشردن ممتد او خسته نشده بود؟!
"نمیخوایی جواب بدی؟!"
باز هم جواب ناواضح مورات:"نوچ!"
هیلمی موجی به تنش داد ولی در حد یک سانت هم نتوانست حرکت کند!
"شاید مهم باشه!"
مورات اینبار جواب نداد.حتی ناراضی از تکان خوردن هیلمی خود رابالاتر کشید و حلقه ی بازوهایش را تنگ تر کرد. از داشتن این انسان فرشته خو بحد اعتیادآوری حس اطمینان و خوشی داشت و قصد نداشت به همین زودی خود را محروم کند.
هیلمی متعجب از این پوزیشن جدید غرشی کرد:"بسه دیگه ولم کن!مگه کوالا هستی؟!"
مورات از شکایت هیلمی خنده اش گرفت و کمی بازوهایش را شل کرد تا سرش را بالا بیاورد شاید شانس گرفتن بوسه ای از این دهان خوشمزه پیدا کند ولی هیلمی از این موقعیت استفاده کرد و با جدیت هلش داد:"بکش کنار میخوام برم حموم!"
مورات نمیخواست بیشتر از این معشوقش را کلافه کند پس آغوشش را باز کرد و به پهلو غلتید. هیلمی به سرعت پشت به او نشست تا دوباره حوله را در تنش درست کند.زنگ موبایل همچنان شنیده میشد.
"شاید تماس مهمی باشه!" هیلمی کمربند را گره شلی زد و از جا بلند شد.
مورات جای خالی هیلمی روی سینه افتاد تا عطرش را از ملافه ی گرم استشمام کند:"از مرگ باریش مهم تر؟!"
هیلمی با تاسف از تنبلی مهمانش سرش را تکان داد:"من میارم واست"
مورات در انتظار برگشتن هیلمی چشمانش را بست و هیلمی درحالیکه با هر قدم بخاطر دردی که از باسنش به کمرش میزد زیرلب فحش میداد خود را به گوشی مورات رساند و برداشت.شماره ی اونر را شناخت و از روی نگرانی نتوانست جلوی خود را بگیرد و جواب داد:"آقای دکتر چیزی شده!؟"
مسلماً اونر هم انتظار نداشت صدای هیلمی را بشنود و دستپاچه شد:"اوه سلام پسر!من...با ولاد تماس گرفتم درسته؟!"
هیلمی متوجه زشت بودن حرکتش شد:"بله بله گوشی موراته ولی گفتم تا بیاد ممکنه قطع کنید جواب دادم!"
مورات که صدای هیلمی را شنید فهمید دکتر است و چرا زنگ زده پس از جا پرید و به سرعت شلوار پایش کرد تا به هال بیاید.
اونر خنده ای سختی کرد:"خوش میگذره؟!"
هیلمی با تصور اینکه دکتر متوجه رابطه آنها شده هول کرد:"خیر!...با کی؟! خیر...من فقط..."و گرمای حضور مورات را پشت سرش حس کرد:"خب خودش اومد من گوشی رو بدم!"
بدون معطلی گوشی را از بالای شانه به مورات دراز کرد و تا مورات گرفت، برای رفتن به حمام و نشان دادن بی توجهیش نسبت به تماس دکتر راه افتاد.شاید اگر مورات دلیل تماس دکتر را حدس نمیزد با بغل کردن و بوسه ی زورکی مانع دور شدن هیلمی میشد ولی حالا میدانست دکتر میخواهد در مورد وضعیت آراس حرف بزند...