Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part443 اونر قبل از شروع مکالمه خو | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part443
اونر قبل از شروع مکالمه خود را به در اتاقش رساند تا از رفتن بوراک و بسته شدن کامل در مطمئن شود ولی نیاز به چک کردن نبود.صدای پاهای بوراک در دمپایی های بزرگ آشپزخانه و بهم خوردن ظروف می آمد.آواز نامفهومی زیر لب زمزمه میکرد.
"موضوع چیه دکتر؟"
سوال بی مقدمه ی ولاد کار اونر را راحت کرد.در را بست و راهش را به سمت پنجره عوض کرد.
"در مورد بیمارم...اینملی..."
مورات ساکت ماند تا هیلمی هم وارد حمام شد و با بستن در خیالش را راحت کرد. اونر بعد از یک لحظه مکث اضافه کرد:"حالش خیلی بدتر شده...امشب به همکارش حمله کرده و..."
"میدونم!"مورات خیره به در حمام چند قدم عقب برداشت تا روی چیزی بنشیند و بتواند خروج هیلمی را تحت نظر داشته باشد.
"میدونید!؟"اونر گیج و شوکه شد:"یعنی در مورد...اون پسره توی آتلیه؟!"
"آره حلش کردم فکرشو نکن!"
اونر از شدت هیجان نتوانست سرپا بماند و او هم لب پنجره نشست:"آخه... چطور؟یعنی...چکارش کردید؟!"
مورات دلیل نگرانی اونر را حدس زد و گفت:"نترس نذاشتم هیلمی چیزی بفهمه!"
"خدای من!"اونر از فشار این شرایط بناگه بغض کرد:"متشکرم!نمیدونم چطور فهمیدی ولی هیلمی اون پسره رو.."
مورات فرصت نداد دکتر جمله ی زشتش را کامل کند:"اگر واسه اون زنگ زدی خیالت راحت باشه دیگه اینورا نیست!سپردم دست یکی از کشور خارجش کنه"
"زنده مونده!؟"اونر اینبار از هیجان بلند شد.
"نمیدونم!"واقعاً نمیدانست!"ببین الان هیلمی برمیگرده پس اگر دیگه کاری نداری..."
"نه نه صبر کن!بخاطر اون زنگ نزدم!" اونر شروع به قدم زدن کرد چون دیگر آرام ماندن غیرممکن بود:"باید برای آراس کاری بکنیم!خودت بهتر میدونی دیگه به این مرحله که رسیده...اگر درمون نشه زیاد نمیتونه زنده بمونه!"
"همینقدرش هم به لطف تو دوام آورده"صدای خفیف آب حمام حواس مورات را پرت میکرد.
بغض اونر دردناک شد!"اما خون تو میتونه درمونش کنه نه؟اگر اجازه بدی کمی از خونت رو بگیرم..."
"نه نمیتونه!"مورات حرفش را برید چون میدانست هرآن ممکن است هیلمی برگردد و وقت زیادی ندارند.
اونر حس کرد زیر پاهایش خالی شد و مجبور شد لب تختش بنشیند:"اما چرا نشه؟تو اصیل هستی و..."
"و خون من اونو به خوناشام واقعی و همیشگی تبدیل میکنه! تو اینو میخوایی؟اون اینو میخواد؟!"
اونر لبهایش را بهم فشرد.حق با ولاد بود:"لعنت نه...!پس...پس یعنی راهی نیست نجاتش بدم؟!"
صدای شیر آب قطع شد و مورات از صندلی بلند شد:"خودت هم میدونی فقط با خون کسی که مبتلاش کرده میتونی!"