Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part444 'دلم میخواد بخوابم و...وقت | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part444
"دلم میخواد بخوابم و...وقتی بیدار شدم ببینم همش خواب بوده"
زمزمه ی آراس ،چاتای را که با بغل کردن کمر عشقش،به افکار تلخ و درازی فرو رفته بود بخود آورد.نگاهش در انتظار شنیدن بقیه ی جمله به سر طلایی که روی کتفش بود چرخید ولی آراس ساکت شد.آنقدر خسته بود که حتی نا نداشت ادامه بدهد.چاتای بوسه ای به موهای هنوز مرطوب او نشاند و بجای او گفت:"من مطمئنم حال پسره خوبه و فردا که رفتی آتلیه میبینی همونجاس"
چرا بیخودی امیدوارش میکرد نمیفهمید.انگار واقعاً همان شب مهم بود که بگذرد.بعد همه چیز میتوانست درست شود ولی آراس با جمله ی بعدی او را متوجه اشتباهش کرد.
"یا خوب شده باشم و همه چی از یادم رفته باشه یا مرده باشم و این شکنجه تموم شده باشه"
چاتای از شدت ناراحتی خنده ی ریزی کرد و باعث تعجب آراس شد.سرش را بلند کرد و نگاه پرسشگری به صورت چاتای انداخت.چاتای دستپاچه شد و وانمود کرد راه حلی دارد:"گزینه ی سومی هم هست!"
آراس جدی گرفت و راست نشست.چاتای مجبور شد بازویش را شل کند:"چی!؟"
برای چاتای نگاه کردن به آن چشمان منتظر خیلی سخت بود ولی مجبور بود! با تلاش در نگه داشتن لبخند روی صورتش اضافه کرد:"خوناشام بشی!"
آراس چیزی را که شنید باور نکرد.بهرحال شوخی حساب کرده بود اما باورش نمیشد چاتای در این شرایط چنین شوخی زشتی بکند!
چاتای از سکوت چشمان خیره و ثابت او فکر کرد منظورش را نگرفته پس جمله اش را ادامه داد:"فکر کن مثل همونا که تو فیلما می دیدیم و حسرت میخوردیم ما هم بشیم...صورت سفید و خوشگل با یه شنل بلند و..."بالاخره اخم متعجب آراس ساکتش کرد!
"همه چیز برات یه بازی مسخره است نه؟"با خشونت دست چاتای را از کمرش باز کرد.
"من...من جدی بودم!"چاتای دستش را پس کشید.
آراس اشاره داد از تخت بلند شود:"میخوام بخوابم"
"دلت نمیخواد دوباره سالم بشی آراس؟حتی قوی تر از قبل؟هیچوقت بیمار نشی و زخم هات زودی خوب شن؟عمرت طولانی بشه و ..."
آراس باناباوری دوباره به صورت چاتای نگاه کرد. دیگر اثری از لبخند و لودگی نبود! چاتای کاملاً جدی میگفت!آراس تحمل نکرد و غرید:"تو خل شدی؟فکر کردی هر چی توی داستانا و فیلما هست واقعیه؟"
چاتای به سرعت بازوهای آراس را گرفت و او را به سمت خود چرخاند:"یا اگر واقعی باشه؟نمیخوای امتحان کنی؟!"
"امتحان!؟"آراس از شدت خشم خندید:"حتی امتحانشم دیونگیه!یا اگر خوناشام شدم؟نه من ترجیح میدم خودمو بکشم تا بخاطر سیر کردن شکمم به یه نفر دیگه صدمه بزنم!"
دستهای چاتای پایین افتاد.اگر آراس میفهمید او چند نفر را بخاطر سیر کردن شکمش کشته بود...
آراس متوجه رفتار تندش شد و از خجالت سربه پایین انداخت:"منو ببخش! بهت حق میدم درکم نکنی...تو که جای من نیستی بدونی چه حالی دارم"
چاتای نیشخند زد:"میدونم باور نمیکنی ولی من درکت میکنم آراس!حتی خیلی بیشتر از خودت!"