Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part453 هنوز باران می بارید یا نه | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part453

هنوز باران می بارید یا نه نمی دانست.حتی نمی فهمید چقدر از راه را رفته و چقدر باقی مانده.آنقدر در سیاهی و سرما راه رفته بود که قدرت تشخیص را از دست داده بود و مطب دکتر انگار که آن سر دنیا بود با اینحال خودش خواسته بود تمام راه را پیاده برود تا بحد مرگ خسته شود.آنقدر که دیگر خیال عشق از سرش بیفتد و جز درمان معشوق دغدغه ای در دلش نماند که صدای نزدیک شدن ماشینی را شنید و نور قدرتمندی از روبرو به چشمانش زد.ایستاد و دستش را سایه بان صورتش کرد ولی باز هم فرد پشت فرمان را ندید.
در آن تاریکی نیمه شب بارانی که هیچ موجود زنده ای در بیرون به چشم نمیخورد و فقط ماشین او بود که خیابانهای خالی و خیس را وحشیانه طی کرده بود دیدن هیکل یک مرد ناشناس نزدیک محله ی مطبش به او اطمینان داد چاتای است! پا روی ترمز گذاشت و جلوی سایه ی بیگانه ماشین را نگه داشت.
"آقای اولوسوی؟"
چاتای به سری که از پنجره نیمه باز ماشین او را مخاطب قرار داده بود نگاه
کرد:"بله خودمم!"
اونر هنوز نمی توانست صورت و ظاهر معشوقه ی آراس را تشخیص بدهد اما قلبش از حسادت کهنه ولی ضعیفی تیر کشید!
"سوار شید تا مطب راهی نمونده"
چاتای نفس راحتی از تمام شدن این مسیر پردرد کشید و تن خسته اش را به ماشین رساند.
"متشکرم که اومدید"صندلی جلو سوار شد و با احتیاط در را بست.
دستها برای آشنایی همدیگر دراز شد.یکی گرم و خشک دیگری سرد و تر!
اونر با ترحم به موها و شانه های خیس مرد جوان نگاه کرد:"کاش آدرس میدادید من میومدم دنبالتون!"
چاتای بالاخره تکیه زد و آرام گرفت.
"به این قدمزنی نیاز داشتم"
اونر بیشتر نگران شد بطوری که نتوانست نگاهش را از نیم رخ چاتای بگیرد.
متاسفانه خیلی بیشتر از آنچه فکرش را میکرد جذاب بود!
"می خواهید اول بریم یه نوشیدنی گرم بخوریم تا بخودتون بیاید بعد بریم مطب؟"
چاتای به تندی سرش را به نشانه مخالفت تکان داد:"نه!من اونقدر وقت
ندارم!" و قبل از آنکه اونر منظورش را بپرسد رو به او کرد.چهره ی ملایم و نگاه متینش دکتر بودنش را بخوبی عیان میکرد.
"داره تشنم میشه... ممکنه بهتون حمله کنم!"
با همین جمله اونر جواب کل سوالاتش را گرفت و لبهایش از تعجب باز شد.
"اون...اون...تویی!؟" ناله اش بزور قابل تشخیص بود.
چاتای سرش را اینبار به نشانه بله تکان داد و به خیابان اشاره کرد:"بریم"