@theamywestern #poisonkiss #part467 فرصت نکرد شیشه ی خالی را ر | Amy western
@theamywestern #poisonkiss #part467 فرصت نکرد شیشه ی خالی را روی میز برگرداند.سوزش عجیبی در معده اش شروع شد و تپش قلبش بطور ناگهانی تندتر شد. اونر با دیدن آراس که دولا شد و بطری را روی زمین رها کرد،از جا پرید و او هم روی آراس دولا شد:"چیشد؟...درد داری؟!...کجاته؟!" آراس حتی نمی توانست سرش را برای تایید تکان بدهد.رعشه ی شدیدی بر اندامش افتاد و او را از مبل پایین روی زانوهایش انداخت.حس میکرد نمیتواند نفس بکشد.دست به گلو برد و چنگ زد. اونر با عجله میز جلو مبلی را کنار کشید تا بتواند کنار آراس دو زانو بنشیند: "آراس؟ آراس بگو چه اتفاقی داره می افته؟قلبته؟شکمته؟!نمیتونی نفس بکشی؟" سرگیجه ی مرگباری شروع شد و آراس را مجبور کرد چشمانش را ببندد.بناگه همه جا در ظلمت فرو رفت و گوشهایش سوت کشیدند.این حالات را میشناخت. قبلاً هم مواجه شده بود! کی؟ همان شب که هیولا به او حمله کرد!!! "خودشه...خودشه..." نالان دستش را در سیاهی دراز کرد و اونر دو دستی قاپش زد:"اینجام آراس نترس...الان خوب میشی!" حالا دیگر مطمئن شده بود درمان را پیدا کرده!چراکه اولین بار جسم آراس به خون مثل پادزهر عکس العمل نشان میداد و آراس ناتوان از تحمل اینهمه درد در آغوش اونر از حال رفت.
انگین فکر نمیکرد کیوانچ جدی گفته باشد اما به محض ورود به خانه اش یک چمدان و ساک دستی تپل وسط هال دید و سرجا خشکید:"تو... واقعاً داری میری؟!" کیوانچ با خشم در را پشت سر انگین کوبید و بست:"فکر کردی دروغ میگم؟" انگین چنان ناراحت شده بود که نمی دانست کدام سوال را اول بپرسد! "کجا...چرا...کجا میری؟!" کیوانچ با قدمهای تنبل او را دور زد و به سمت اتاق خوابش راهی شد:"برای بازجویی من اومدی؟!" انگین نمی توانست اجازه بدهد فاصله بینشان بیفتد.انگار میترسید اگر کیوانچ از دیدش دور شود گمش کند پس با قدمهای تند دنبالش راهی شد:"نه آخه چی شده؟!چرا داری میری؟!" کیوانچ با ورود به اتاق خوابش به سمت تختش رفت تا به پر کردن چمدان خالی که رویش باز گذاشته بود ادامه بدهد:"به تو ربط نداره اوزتورک حرفتو بگو و برو"