Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part469 از نوازش و بوسیدن مورات س | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part469

از نوازش و بوسیدن مورات سیر نمیشد.عطش عشقی شدید و جدیدی داشت که نه قابل کنترل بود نه درک کردن!هیچوقت کسی را اینقدر دیوانه وار و بی انتها نخواسته بود حتی در اولین تجربه ی عشقبازیش همین شب قبل! کاملاً تغییر کرده بود بطوری که خود را نمی شناخت اما برعکس مورات را انگار تکه ای از جانش بود همانقدر عزیز و نزدیک و آشنا حس میکرد.
لبها و دستهای هیلمی روی لبها و تنش حرکت میکرد و در هر بوسه و لمس هوس خواستن و خواسته شدن مورات را بیشتر و بیشتر میکرد.در عرض یک روز همه چیز عوض شده بود و حالا با آخرین مرحله ی ناممکن مواجه بود.او که همیشه شخصیت تسلط جویانه داشت و به این قدرتش میبالید حالا کاملاً برعکس میخواست برای همیشه و هرشب تحت تسلط هیلمی قرار بگیرد!
شهوتش به طرز غیرمنطقی اختیار تنش را بدست گرفته او را هر لحظه بیشتر به جنون نزدیک میکرد بطوری که ناخواسته ناله ی پردرد مورات را بلند کرد!
"ببخش!ببخش نمیدونم چه مرگمه!" هیلمی سرش را از گردن مورات بلند کرد و با دیدن کبودی وحشتناکی که روی پوست سفید او ساخته بود غرش
حق بجانبی کرد:"تقصیر خودته خب!لخت اومدی کنارم و..."
مورات دستهایش را دور گردن هیلمی انداخت و مجبورش کرد دوباره رویش بخوابد:"ادامه بده!خوشم میاد!"
ولی هیلمی قصد نداشت بیشتر از این عشقش را آزار بدهد.سر بر سینه ی عرق کرده ی مورات گذاشت و چشمانش را بست:"اولین باره اینقدر تشنه م...تشنه ی عشق و توجه و ...سکس!"
مورات سر مخملی هیلمی را نوازش کنان زمزمه ی شوخی کرد:"به دنیای خوناشاما خوش اومدی!"
هیلمی چشمانش را تا نیمه باز کرد.حتی حرکت ملایم انگشتان بلند مورات لابه لای موهای سرش بدتر تحریکش میکرد!
"از این به بعد مجبورم خون انسان بخورم؟"
"مجبور نیستی ولی نیاز داری گاهی برای سلامتیت مصرف کنی!"
هیلمی خیره به پیرسینگ تیز که جلوی چشمانش برق میزد زمزمه کرد:"حالا دیگه خانواده ات منو قبول میکنن؟"
مورات چشمانش را بست تا از حس لامسه اش بیشتر لذت ببرد.
"مگه جرات دارند قبول نکنن؟حتی اجازه نمیدم بهت نگاه کنن"
هیلمی سرش را چرخاند و چانه اش را وسط سینه ای مورات گذاشت تا از پایین صورتش را نگاه کند:"همه چی اونقدر تند پیش رفت که هنوز نتونستم باورش کنم"
مورات با حرکت سر هیلمی دوباره چشمانش را باز کرد و به چهره ی جدی
هیلمی نگاه کرد:"از اینکه نذاشتی برم پشیمونی؟"
هیلمی خود را روی دستهایش بالا کشید:"من نه اما الان کاری میکنم تو از اینکه نرفتی پشیمون بشی!"
مورات منظورش را فهمید و با خجالت خندید:"محاله پشیمون بشم!"
هیلمی خیره به چشمان خمار او پایین تر خزید:"خواهیم دید!"